
کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی
معرفی کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی
کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی نوشتهٔ یوسف یزدانی است. انتشارات گیوا این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرار میگیرد، شامل یک داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. این داستان از ملاقاتی عجیب بین راوی و شخصی به نام «آقای صفر» حکایت میکند. آقای صفر دچار اختلالات روانی است و در حین گفتوگو با راوی، خود را مأمور به کشتن دیگران میداند. در این ملاقات، راوی تلاش میکند دنیای ذهنی آقای صفر را درک کند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی اثر یوسف یزدانی
کتاب «داستان کوتاه نیمکتهای خالی» یک داستان کوتاه، ایرانی و معاصر است. این داستان که یک بخش دارد، در آبان سال ۱۳۸۲ به قلم «یوسف یزدانی» به رشتهٔ تحریر درآمده است. شخصیت «آقای صفر» ویژگیهایی همچون اختلال روانی، اضطراب و توهم دارد. او خود را مأمور به قتل میداند و پیوسته دربارهٔ کشتن دیگران صحبت میکند، ولی درعینحال درک واقعی از موقعیت ندارد. روایت داستان با زبانی بریده و آشفته همراه است. آقای صفر جملات را با وقفههای بسیار و درهم بیان میکند که از اختلالات روانی او ناشی میشود. داستان در محیط پارک سردی روایت شده است. این فضا بهخوبی به فضای ذهنی آقای صفر و اضطرابهای درونیاش مرتبط است. سرما و سکوت پاییزی و همچنین ویژگیهای پارک بهعنوان مکانی جدا از دیگران، حس تنهایی و انزوا را تقویت میکند. آقای صفر از مأموریتهای خیالی خود صحبت میکند؛ بهطوری که هیچکس جز او نمیتواند درک کند که چه میگوید. داستان بهنوعی از مواجهه با ذهنیتهای بیثبات و غیرمنطقی انسانها پرده برمیدارد و بهطور ضمنی نشان میدهد که چگونه اضطرابهای شدید میتواند روی رفتار فرد تأثیر بگذارد. آقای صفر دائم با خودش حرف میزند. راوی در ابتدا تلاش میکند رفتارهای آقای صفر را درک کند، اما بهزودی متوجه میشود هیچچیز از گفتارهای او منطقی یا معنادار نیست. در انتها راوی با همان بیتفاوتی که آقای صفر رفتار کرده، همچنان سرنوشت خود را میپذیرد و در سکوت به روایت ادامه میدهد. این داستان کوتاه با محوریت اضطراب، توهمات روانی و ناتوانی در برقراری ارتباط عاطفی و منطقی پیش میرود.
خلاصه داستان داستان کوتاه نیمکت های خالی
این داستان بهنوعی روایت روانشناسانه و تاریک از یک فرد به نام «آقای شمارهٔ صفر» است که در یک پارک با راوی (شخص اول داستان) ملاقات میکند. آقای صفر فردی است که ذهنیتش از حالت عادی و منطقی خارج شده و دچار اختلالات روانی است. او با زبان بریدهبریده و جملات درهم و بدون هیچگونه احساس درمورد خودش و دیگران سخن میگوید. در این ملاقات، آقای صفر شروع به برقراری ارتباط با راوی میکند و از مأموریتهایی که بهنظرش مهم هستند، صحبت میکند. این گفتوگوها بهنوعی توهمات و کابوسهایی را که آقای صفر در ذهن خود میسازد، نمایان میکند.
چرا باید کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی را بخوانیم؟
این داستان کوتاه شما را با عوالم انسانی که اختلالات روان دارد، همراه میکند.
کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان در باب افکار و احساسات فردی که اختلالات روان دارد، پیشنهاد میکنیم.
درباره یوسف یزدانی
«یوسف یزدانی» که کتابهای «خفته در تنگنا» (زندگینامهٔ فریدون فروغی، خوانندهٔ موسیقی ملی ایران)، «گفتوگو با صادق هدایت»، «از پسفردا تا دیروز» (مجموعهای از فیلمنامههای کوتاه)، داستانهای کوتاه «پنجره»، «خودکشی پس از مرگ»، «تا قیامت» و «رفتن به کرهٔ ماه» را منتشر کرده، نویسنده ایرانی و متولد سال ۱۳۵۳ است.
بخشی از کتاب داستان کوتاه نیمکت های خالی
«سرش را میاندازد پایین تا بفهمد چه گفتهام. منتظر جواب آقای شمارهٔ «صفر» میمانم تا بفهمم حرفهام را فهمیده یا نه؟ چیزی نمیگوید، ساکت نگاه میکند. با تردید پاکت نامهای از توی جیبم درمیآورم. نامهٔ توی پاکت را نشانش میدهم. ته نامه چند خط و یک امضا نظرش را جلب خواهد کرد. زود میگذارمش توی جیب. سرفهٔ کوتاهی میکنم و باد در غبغب میاندازم. «ر... راستش ح... حزب ب... به م... منم م... ماموریتِ ک... کُشتن ش... شما رو مُ... مُحول ک... کرده!»
میپرد توی حرفم. «ع... عین همین ج... جمله رو د... دیشب توی خ... خواب یکی ب... بهم گفت. ص... صبح که بیدار ش... شدم، خوابم رو ب... به پرستار ت... تعریف کردم. ب... ببخشید پ... پریدم توی ح... حرفتون، ادامه ب... بدین لطفاً.»
سرما موذیانه تا ته استخوانهام میرود. درختها و نیمکتها و میلههای پرپیچوخم دور محوطه هم از شدت سرما خودشان را جمعوجور کردهاند. آقای شمارهٔ «صفر» با عجله بلند میشود میرود گوشاش را به دیوار آجری اتاق نگهبانی میچسباند. بارها سرش را به نشانهٔ تایید تکان میدهد و آخرسر کف دستش را محکم به دیوار میکوبد و بیمعطلی برمیگردد مینشیند کنارم. گنگ و بیروح نگاهم میکند. میخندد. قیافهٔ جدی به خود میگیرد. سرفهای گلویش را میخاراند. آب دهانش را قورت میدهد و باد در غبغب میاندازد. «م... من م... ماموریت د... دارم دبیر ک... کل ح... حزب رو ب... بکشم.»»
حجم
۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه
حجم
۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه