کتاب سایه شدم تا تو بمانی
معرفی کتاب سایه شدم تا تو بمانی
کتاب سایه شدم تا تو بمانی نوشتهٔ بهناز صفری است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سایه شدم تا تو بمانی
کتاب سایه شدم تا تو بمانی رمانی ایرانی و عاشقانه نوشتهٔ بهناز جعفری است. نویسنده در دل این رمان عاشقانه به زندگینامهٔ سعدی را بیان کرده و ترجبههای جهانگردی او را شرح داده است.سعدی ۳۰ سال از زندگی خود را به جهانگردی مشغول بود. برخی کتابهای گلستان را بوستان سعدی را حاصل همین جهانگردیها میدانند. شخصیتهای اصلی این رمان هر دو جهانگرد هستند و خواننده را با خود در سفرهایشان همراه میکنند. بهناز جعفری در این اثر هم به مسائل عاشقانهٔ شخصیتها پرداخته و هم به آداب و رسوم ایرانیان باستان اشاره کرده است.
خواندن کتاب سایه شدم تا تو بمانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سایه شدم تا تو بمانی
«قلبم بیخ گلویم میزد و ریتم نفسهایم ناموزون شده بود. نمیدانستم بعد از این چه باید عکس العملی باید نشان بدهیم. خواستن و داشتن او بزرگترین خواستهٔ قلب و روحم بود و گویا در این جهان هیچ چیز دیگر را اندازهٔ او نمیخواستم. اما با کاری که من ناخواسته و در شرایط سخت و غیر قابل پیش بینی زندگیام انجام داده بودم؛ دیگر توقع عشق ورزی و محبت از او نداشتم.
دیگر شرایط زندگی من با وجود مهگل تغییر کرده بود ذهنم درگیر افکار پریشانم بود و بین خواستن و نداشتن در افکارم پنجه میکشیدم که احساس کرد قدمهایش را سمت من بر میدارد. دستم را روی قفسهٔ سینهام مشت کردم و نگاه خیرهام را از روی زمین بر نمیداشتم و از چشم در چشم شدن دوباره هراس داشتم که صدای هیجان زده الین مرا به خود آورد که با لهجه شیرینش فریاد گونه گفت: «وای آقای کیانی شما اینجایید»؟
فکر نمیکردم انقدر زود برسید!
متعجب نگاهشان کردم. یک چشمم به همایون بود که یک پایش سمت من بود و خیره نگاهم میکرد. گویا الین را نمیدید و یا اصلا دلش نمیخواست او را ببیند و توجهی به حضورش نشان بدهد و یک نگاهم به الین بود که شورانگیز به همایون زل زده بود و از هیجان سراز پا نمیشناخت.
لبهایم از حرارتی که در جانم بود خشک شد و چشمم خیره ماند به آن دو، که الین شیفتهوار او را نگاه میکرد و همایون از دیدنش کنار من جا خورده بود و نگاهش بین ما رد و بدل میشد که الین تعارف کرد همایون کنار ما بنشیند.
الین لبخندش را سمتم پاشید و در حالی که چشمهای عسلیاش از هیجان میدرخشید رو به من گفت: «ماهور آقای کیانی»!
ابرویی برایم بالا انداخت و لبخند پت و پهنی روی صورت ظریف و دخترانهاش نشست به این معنا که این همانی است که دلم برایش رفته است.
قلبم فرو ریخت و نگاه بیقرارم روی قدمهای همایون ثابت ماند که سمت میز ما کشیده میشد. نفس درسینهام گره خورده بود و در آن هوای باز احساس نفس تنگی و سرگیجه داشتم. بیچاره ترین عاشق روی زمین بودم که بین عشق و دوستی قرار گرفته بودم و بهت چنان بر نگاهم پنجه میکشید که نمیتوانستم مستقیم به صورت آن دو نگاه کنم. بغض دست در گلویم انداخته بود و خفهام میکرد؛ اما الین میخندید و ریتم تند و هیجان زدهٔ نفسهایش را میشنیدم.»
حجم
۴۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
حجم
۴۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه