دانلود و خرید کتاب صدای زندگی گلسرن بودایجی اوغلو ترجمه شهرزاد صدر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب صدای زندگی

کتاب صدای زندگی

انتشارات:نشر گویا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب صدای زندگی

کتاب صدای زندگی نوشتهٔ گلسرن بودایجی اوغلو و ترجمهٔ شهرزاد صدر است. نشر گویا این کتاب را منتشر کرده است. این اثر، داستان‌هایی واقعی به قلم معروف‌ترین روان‌پزشک ترکیه است.

درباره کتاب صدای زندگی

کتاب صدای زندگی (Hayatın Sesi) برابر با داستان‌هایی واقعی به قلم معروف‌ترین روان‌پزشک ترکیه، گلسرن بودایجی اوغلو (Gülseren Budayıcıoğlu) است. این کتاب داستان‌هایی تأثیرگذار از زندگی پردرد و رنج افرادی را روایت کرده است که درست از جنس خود ما هستند. نویسنده در تلاش بوده است تا با روایت داستان‌هایی کوتاه اما واقعی از زندگی کسانی که برای درمان به او مراجعه کرده‌اند، به ما کمک کند تا خودمان را در خلال این داستان‌ها بشناسیم و با امید و انگیزه به مقابله با مشکلات زندگی شخصی خود برویم. او اهمیت ارتباطات انسانی در زندگی را یادآوری کرده است. این نویسنده باور دارد که حمایت و پشتیبانی عاطفی نزدیکان، دوستان و اعضای خانواده می‌تواند یکی از مهم‌ترین عوامل در جهت افزایش شادی در زندگی و مقابله با مشکلات، با اعتمادبه‌نفس بیشتر و روحیه‌ای قوی‌تر باشد. گلسرن بودایجی اوغلو کوشیده است داستان‌های عبرت‌انگیز خود را با ساده‌ترین زبان ممکن روایت کند و از بیان‌کردن مفاهیم روان‌شناسی با اصطلاحاتی سخت و پیچیده پرهیز کند.

خواندن کتاب صدای زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ داستان‌هایی واقعی به قلم معروف‌ترین روان‌پزشک ترکیه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صدای زندگی

«پروفسوری که از همسرش کتک می‌خورد

پیش از این خیلی عیدها را دوست داشتم کودکیست دیگر. بی‌صبرانه منتظر آمدن عید بودم، چون عیدها هدیه می‌گرفتیم. شب عید آرزو می‌کردیم که زودتر صبح شود و هدایایمان را باز کنیم.

در دوره کودکی ما، زندگی آنقدر شلوغ و پرسرعت نمی‌گذشت. شاید هم به خاطر این بود که عیدها و ایام خاص برای ما خیلی مهم بود. ما آدم‌هایی بودیم که قدر روزها را می‌دانستیم و از آن لذت می‌بردیم.

کودکی علی‌رغم خوبی‌ها و بدی‌هایش از حافظه هیچ کداممان پاک نخواهد شد درست نمی‌گویم؟

حالا بیایید همه با هم به اتاق قرمز من برویم و ببینیم مهمان امروز چه داستان‌هایی برای گفتن دارد.

زنی حدود چهل ساله که موهای قهوه‌ای خود را پشت‌سر بسته بود، با قدی بلند و صورتی زیبا که فقط رژلب صورتی به لب داشت وارد اتاق شد.

با کت و شلوار لاجوردی و کیف بزرگی که داشت به نظر زنی می‌آمد که برای خودش کار و باری دارد و صاحب شغل است.

هرچه که می‌خواست بگوید معلوم بود که خیلی از گفتن آن شرم دارد. یکی دو جمله گفتم تا به او آرامش دهم و بعد سر خود را پایین انداخت و به آرامی شروع به حرف زدن کرد.

خانم دکتر خواهش می‌کنم که مرا خجالت زده نکنید. مجبورم که این اتفاقات را با کسی در میان بگذارم شاید شما بتوانید راهی به من نشان دهید.

پانزده سال است که ازدواج کردم و دختر سیزده ساله‌ای دارم و هنوز هم از شوهرم کتک می‌خورم.

«درونم را اندوهی فرا گرفت، کسی که کتک می‌خورد اوست و کسی که خجالت زده می‌شود بازهم اوست. یکی از احساساتی که خیلی مرا تحت تأثیر قرار داده همین خجالت کشیدن است، افراد بسیاری را دیدم که با اعتماد به نفس و آرام به نظر می‌رسیدند اما از بسیاری از مسائل خجالت زده بودند چرا؟ شاید به خاطر این است که در کودکی پدر و مادرمان خیلی روی این موضوع تأکید داشتند که مهم است که دیگران در مورد ما چه فکر می‌کنند.»

دکتر جان، مگر من انسان نیستم چرا زندگی با من اینگونه می‌کند؟ آیا زن بودن و یا دختر بودن گناه است؟ اگر گناه هست تقصیر من نیست، من خودم صاحب یک دختر هستم و نمی‌خواهم سرنوشت او شبیه من شود.

«به نظر من از آنجایی که دختر نوجوان او در اولین بهار زندگی خود شاهد چنین اتفاقاتی بوده سرنوشت او نیز ممکن است به این سمت برود.»

سال‌ها درس خواندم تا جایگاه خوبی داشته باشم. می‌دانید بسیار تلاش کردم تا عضوهیئت علمی یک دانشگاه شوم. فقط برای اینکه شغل خوبی داشته باشم و زیر ظلم نباشم اما چه شد؟ الان شرایطم بدتر شده. با خودم می‌گویم چطور ممکن است هم پروفسورباشی و هم از شوهرت کتک بخوری. درست است که در دلم اینگونه گفتم ولی زنان بسیاری با شغل‌های خیلی خوب را دیدم که دچار این مشکل هستند.

پدرم نه فقط ما را بلکه مادرمان را هم بسیار کتک می‌زد. به خصوص روزهایی که مشروب می‌خورد ما به دنبال سوراخی در خانه می‌گشتیم تا از دستش قایم شویم، مادرم خیلی مظلوم بود و صدایش در نمی‌آمد. زیرا اگر هم صدایش در می‌آمد می‌دانست که چه بلایی سرش می‌آمد خیلی می‌ترسید که در و همسایه بشنوند و او خجالت زده شود. اما پدرم اصلاً از این موضوع ناراحت نبود اصلاً خجالت نمی‌کشید و تا می‌توانست فریاد می‌زد. ما چهار بچه بودیم، دو دختر و دو پسر. من بزرگ‌ترین بچه بودم. بعداً خواهرم به دنیا آمد. ما دو دختر هرچه تلاش می‌کردیم تا مادرمان را از دست پدرم نجات دهیم خودمان هم کتک می‌خوردیم. وقتی می‌گویم کتک یکی دو تا سیلی در نظر نگیرید پدرم به حد کشت ما را می‌زد. اما وقتی از خواب بیدار می‌شد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.

پسرها وقتی بزرگ‌تر شدند دیگر نتوانست آن‌ها را بزند. اما من وقتی که سال سوم پزشکی بودم هم از مادرم کتک خوردم.

«از مادرش؟ یعنی پدرش کم نبود مادرش هم آن‌ها را اذیت می‌کرد؟»

مادرت چرا تو را می‌زد؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۹ صفحه

حجم

۱۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان