
کتاب یاغی
معرفی کتاب یاغی
کتاب یاغی نوشتهٔ آگوست استریندبرگ و ترجمهٔ جواد عاطفه است. نشر مهرگان خرد این نمایشنامهٔ سوئدی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب یاغی
کتاب یاغی (شعر دراماتیک در یک پرده) برابر با یک نمایشنامهٔ سوئدی است. برخی از شخصیتهای این نمایشنامه عبارتند از برده و قاصد و فرمانروای ایسلند و یک جنگجوی صلیبی و دختر فرمانروای ایسلند. این متن نمایشی در ایسلند و حدود ۱۱۰۰ میلادی رخ میدهد.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب یاغی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر سوئد و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره آگوست استریندبرگ
یوهان آوگوست استریندبری (آگوست استریندبرگ) در ۲۲ ژانویهٔ ۱۸۴۹ در استکهلم به دنیا آمد و در ۱۴ مهٔ ۱۹۱۲ در همین شهر درگذشت. او نویسندهٔ داستان کوتاه، رمان و نمایشنامهنویس پرکار سوئدی بود که در کنار هنریک ایبسن، سورن کییرکگور و هانس کریستیان آندرسن از مهمترین و تأثیرگذارترین نویسندگان اسکاندیناوی به شمار میآید. استریندبرگ از بنیانگذاران تئاتر مدرن شمرده میشود و در وطن خود به «شکسپیر سوئد» معروف بوده است. او استاد مسلم اکسپرسیونیسم در تئاتر است.
گفته شده است که استریندبرگ در خانوادهای فقیر به دنیا آمد و در طول زندگی خود به حرفههای گوناگونی همچون معلمی، بازیگری، روزنامهنگاری و کتابداری پرداخت. در سال ۱۸۷۵ با دختری نجیبزاده که بازیگر هم بود، ازدواج کرد و در دوران زندگی مشترکش کتابی ۲جلدی با عنوان «متأهل» نوشت. این کتاب بهدلیل بیان مسائلی که در آن روزگار ناشایست به شمار میرفت، باعث شد استریندبرگ به کفرگویی متهم شود. او از این اتهام تبرئه شد، اما تأثیر منفیِ آن تا زمان مرگش همواره با او بود و همیشه خود را قربانی و در این امر همسرش را مقصر میدانست. استریندبرگ در سال ۱۸۹۱، بهدلیل اختلافات شدید، از همسرش جدا شد و نتوانست حضانت ۴ فرزندش را بگیرد. این امر تأثیر فراوانی بر او و آثارش گذاشت.
یوهان آگوست استریندبرگ از پیشگامان نوگرایی در ادبیات سوئد بود و مجموعه آثارش به زبان سوئدی به ۵۵ اثر میرسد. از او کتابها و نمایشنامههای متعددی به فارسی ترجمه و چاپ شده است. از رمانهای این نویسندهٔ سوئدی میتوان به «اتاق سرخ» اشاره کرد. «ماجراها و تقدیرهای سوئدی» مجموعهداستانی از اوست و نمایشنامههای او عبارتند از «سفر پیتر خوششانس»، «پدر»، «بانو جولیا»، «طلبکارها»، «بهسوی دمشق»، «همراه با آتش»، «تعهد»، «همهجا جنایت است و جنایت»، «اریک چهاردهم»، «عید پاک»، «رقص مرگ»، «یک نمایش رؤیایی»، «پلیکان»، «طوفان»، «خانهٔ سوخته»، «سونات اشباح» (یا «سونات شبح»)، «بزرگراه باشکوه»، «قویتر»، «پاریا» و «یاغی».
بخشی از کتاب یاغی
«گونلود: عشق؟! یادم میآید که مادرم برایم از دوشیزهای میگفت که معشوقهاش از دنیا رفت. بعد از آن دیگر هیچوقت خوشحال نبود، فقط مینشست و با ابریشم و طلا چیزهایی میدوخت و آنچه میدوخت را کسی نمیدید و وقتی از او میپرسیدند، فقط گریه میکرد و وقتی میگفتند چرا گریه میکنی، جوابی نمیداد و باز هم گریه میکرد. بعدها، با رخسارهای بیرنگ و خون، مادرش برایش بستر مرگ آماده کرد. و پیرزنی گذرش به آنجا اُفتاد و گفت این درد عشق است. گونار، وقتی رفتی، من هیچوقت گریه نکردم! چون پدر میگفت شرمآور است گریه کنی. هیچوقت هم با ابریشم و طلا چیزی ندوختم، چون مادرم این کار را به من یاد نداده بود. آیا معنایش این است که من عاشق نبودهام؟
گونار: در تمام این سالهای طولانی، مدام به من فکر میکردی؟
گونلود: من بارها خواب تو را دیدهام، وقتی امروز صبح کنار پنجره؛ جایی که دوست دارم بایستم، ایستادم و به دریا نگاه کردم و دیدم اژدها از مشرق نمایان شد، بسیار نگران شدم. اما من نمیدانستم اژدهای تو است.
گونار: چرا دوست داری به دریا نگاه کنی؟
گونلود: خیلی میپرسی!
گونار: چرا میخواستی در را روی من ببندی؟
[گونلود ساکت است.]
گونار: چرا آن را نبستی؟
[گونلود همچنان ساکت است.]
گونار: چرا ساکتی؟
[گونلود به شدت اشک میریزد.]
گونار: گونلود، تو گریه میکنی و نمیدانی برای چه! من میدانم... تو عاشقی. [او را در آغوش میگیرد و میبوسد]
گونلود: [خود را آزاد میکند] برو! تو نباید من را ببوسی!»
حجم
۱۱۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۱۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه