
کتاب پنجره ای تاریک
معرفی کتاب پنجره ای تاریک
کتاب الکترونیکی پنجرهای تاریک نوشتهٔ ریچل گیلیگ با ترجمهٔ محمدمهدی سروش توسط انتشارات آذرباد منتشر شده است. این کتاب دربارهٔ دختری با تواناییهای جادویی است که برای نجات سرزمینش باید با هیولای درون ذهن خود مواجه شود.
درباره کتاب پنجرهای تاریک
پنجرهای تاریک، نخستین جلد از مجموعهٔ پادشاه شبان، داستان الاسپت اسپدل را روایت میکند؛ دختری که با موهبتهای جادویی به دنیا آمده است. این تواناییها، که در جامعهٔ او ممنوع و خطرناک تلقی میشوند، او را وادار کردهاند تا زندگی پنهانی در پیش گیرد و همواره هویتش را مخفی نگه دارد. الاسپت در تلاش برای کنترل قدرتهایش، با هیولایی درون ذهن خود مواجه میشود که حضورش نهتنها تهدیدی برای او، بلکه برای تمام سرزمینش است.
داستان در سرزمینی به نام الدارا جریان دارد؛ جایی که مهی مرموز و تاریک بر آن سایه افکنده و ساکنانش را در ترس و وحشت فرو برده است. این مه، که منشأ آن ناشناخته است، باعث شیوع بیماریها و بروز حوادث ناگوار میشود. تنها راه مقابله با این مه، استفاده از جادویی است که خود ممنوع اعلام شده است. الاسپت با پیوستن به گروهی از شورشیان، در تلاش است تا راهی برای نجات سرزمینش بیابد؛ اما برای این کار، باید با هیولای درون ذهنش همکاری کند.
ریچل گیلیگ، نویسندهٔ آمریکایی، با نخستین رمان خود، پنجرهای تاریک، توانست توجه بسیاری از خوانندگان و منتقدان را جلب کند. سبک نوشتاری او ترکیبی از فانتزی تاریک و عناصر معمایی است که دنیایی متفاوت و جذاب را به تصویر میکشد. ریچل گیلیگ در این رمان، دنیایی تاریک و پر از رمز و راز خلق کرده است که در آن، مرز بین خیر و شر بهوضوح مشخص نیست. شخصیتهای داستان، هرکدام با گذشتهای پیچیده و انگیزههای متفاوت، در مسیری پرخطر قدم میگذارند که سرنوشتشان را بهطور غیرقابلپیشبینی تغییر میدهد. سبک نوشتاری گیلیگ، با توصیفات دقیق و فضاسازی قوی، خواننده را به عمق داستان میکشاند و تجربهای متفاوت از یک رمان فانتزی تاریک را ارائه میدهد.
کتاب پنجرهای تاریک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای فانتزی تاریک و داستانهایی با شخصیتهای پیچیده و دنیاسازی منحصربهفرد مناسب است.
بخشی از کتاب پنجرهای تاریک
«خودم را کشیدم و با سستی ایستادم، با درماندگی میخواستم به درختان آنسوی باغ برسم. مِه دورم را گرفت و حتی بااینکه طلسمم در جیبم نبود، به سمت درختان دویدم.
ولی دردسرم بیشازحد شدید بود.
دوباره افتادم، خون از گردنم به پایین روان بود. فریاد زدم: بهزودی منو میگیرن. از ترس عقلم را ازدستداده بودم. اونا منو میکشن.
آن موجود دندانقروچهای کرد. هیچکس قرار نیست بهت آسیب برسونه، بچه. حالا پاشو!
سعی کردم. سرسختانه؛ ولی آسیبی که به سرم وارد شده بود، بیشازحد شدید بود و بعد از پنج قدم ناامیدانهٔ دیگر (آنقدر به جنگل نزدیک بودم که میتوانستم بویش را حس کنم) بیجان و سرد غش کردم و روی زمین افتادم.
حالا میدانم اتفاقی که بعدش افتاد، رؤیا نبود. نمیتوانست باشد. وقتی کسی غش میکند، رؤیا نمیبیند. من اصلاً رؤیا ندیدم؛ ولی نمیدانم بهجز این، چه اسم دیگری برایش بگذارم.
در رؤیا، مِه وارد وجودم شد، غلیظ و تیره. من در باغِ خالهام بودم، درست همانجایی که لحظهای پیش در آن بودم. میتوانستم ببینم و بشنوم (بوی هوا را استشمام کنم، خاکِ زیر سرم را حس کنم) ولی خشکم زده بود، نمیتوانستم حرکت کنم.
فریاد زدم: کمک. صدایم ضعیف بود. کمکم کنید.»
حجم
۹۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۹۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
نظرات کاربران
به غیر از داستان جالبی که داره، ترجمهاش بینظیره. این کتاب خیلی آهنگینه و مترجم به بهتربن شکل شعرها رو برگردونده.
کتاب خوبیه ، ترجمه خوب است.
چیزی نباشد رایگان چیزی نباشد در امان عشق و نفرت در دل جا*دو نهان در پسش خفته بهایی بس گران گرچه پیدا گشته ای اما رَوَد از تو نشان عشق و نفرت در دل جا*دو نهان #برشی_از_یک_کتاب مردمِ بلاندر روحِ جنگل را میپرستیدند و معتقد بودند