کتاب تیپ اشباح
معرفی کتاب تیپ اشباح
کتاب تیپ اشباح نوشتهٔ جان اسکالزی و ترجمهٔ حسین شهرابی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است. این اثر جلد دوم از مجموعهٔ «جنگ پیرمرد» است.
درباره کتاب تیپ اشباح
کتاب تیپ اشباح (The Ghost Brigades) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. «تیپ اشباح» لقب سربازان نیروهای ویژهٔ نیروی دفاعیِ مستعمرات است؛ گروهی از سربازانِ نخبه که آنها را از دیانایِ مردگان میسازند و به بهترین سربازهای ممکن برای سختترین عملیاتها تبدیلشان میکنند. آنها جوان و سریع و قدرتمندند و به وسواسها و دغدغههای ذهنی و اخلاقیِ انسانهای معمولی مبتلا نیستند. در این رمان میبینیم که کیهان جای خطرناکی برای بشر است و قرار است از این هم خطرناکتر شود. سه نژادِ بیگانه برضدِ انسان متحد شدهاند تا مانعِ توسعهطلبی و قدرتگیری بشر در فضا شوند. عاملِ اتحادشان عبارت است از دانشمندِ نظامیِ خائنی به نام «چارلز بوتین» که از بزرگترین اسرارِ ارتشِ انسان باخبر است. «یارِد دیراک» تنها انسانی است که میتواند جوابی برای سؤالهای بشر در این مورد پیدا کند. او هم از تیپ اشباح است، اما دیانایِ او را از «بوتین» گرفتهاند و محتویاتِ ذهنِ بوتین را در مغزش سوار کردهاند. یارد دیراک باید بتواند به خاطرات بوتین دسترسی داشته باشد، اما این خطر هم هست که خودِ او هم خیانت کند.
خواندن کتاب تیپ اشباح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تیپ اشباح
«جین ساگان در قرقی بود و به طرفِ اتاقِ کنترلِ محوطهٔ فرود میرفت که با خود گفت تف به ذاتت، فضاسالار. اینقدر قایم نشو از من، مردکِ خرفتِ گَندهدماغ. حواسش بود که فکرش را در حالتِ مکالمه با سربازهای نیروی ویژه قرار ندهد. به دلیلِ شباهتِ میان فکرکردن و حرفزدن با بقیهٔ افرادِ نیروی ویژه، تقریباً تمامشان یکی دو نوبت حادثهٔ «یعنی بلندبلند فکر کردم؟» داشتند. اما ساگان اگر این فکرِ خاصش را بلند میگفت، احتمالاً چنان به دردسر میافتاد که ارزشش را نداشت.
ساگان از لحظهای که دستور گرفته بود یارِد دیراک را از غیبتِ غیرمجاز و ماجراجوییهایش بر ققنوس برگردانَد دنبالِ امیر فضاسالار سیلارد میگشت. دستورش همراه با این تذکر آمده بود که دیراک مجدداً تحتِ فرماندهیِ اوست و مجموعهای از یادداشتهای محرمانهٔ سرهنگ رابینز هم ضمیمهاش بود که به جزییاتِ وقایعِ اخیر در زندگیِ دیراک میپرداخت: سفرش به کوُوِل و سرریزِ ناگهانیِ خاطراتش و این مسئله که الگوی خودآگاهش حالا دیگر قطعاً مالِ چارلز بوتین است. علاوه بر این اقلام، یادداشتی هم بود از فضابد ماتسون به سیلارد که رابینز فرستاده بود و در آن ماتسون قویاً به سیلارد پیشنهاد داده بود دیراک به خدمتِ وظیفهٔ فعال برنگردد و حتا پیشنهاد داده بود بازداشت شود؛ دستکم تا وقتی که خصومتهای قریبالوقوعِ زمین و اوبین به سرانجامی برسد.
ساگان میدانست که امیر فضابد ماتسون عوضی است، اما باید اذعان میکرد که درست به هدف زده. ساگان هم هرگز با این مسئله که دیراک تحتِ فرماندهیاش باشد راحت نبود. البته دیراک سربازِ خوب و قدرتمندی بود، اما صِرفِ دانستنِ این نکته که توی کاسهٔ سرِ او خودآگاهِ دومی هم هست و هر دم ممکن است نشت کند و خودآگاهِ اولی را آلوده کند نگرانش میکرد و مدام به او تذکر میداد که بعید نیست در حینِ مأموریت در هم بشکند و کسی بهجز خودش را هم به کشتن بدهد. ساگان بختش را بلند میدانست که وقتی بالاخره آن روز در تفرّجگاهِ ایستگاهِ ققنوس در هم شکست، در مرخصی بود. تازه بعدتر که ماتسون دخالت کرد و مسئولیتِ دیراک را از دوشِ او برداشت، برای او دل سوزاند و فهمید دیراک هرگز نفهمیده چرا ساگان این اندازه به او مظنون است.
ساگان با خود گفت گذشتهها گذشته. حالا دیراک برگشته بود و مشکلات را پشتِ سر گذاشته بود. البته وقتی بر روی ققنوس نافرمانی کرد، مجبور شد تمامِ ارادهاش را به کار بگیرد تا او را دوشقّه نکند؛ اگر آن تپانچهٔ بیهوشی که موقعِ درهمشکستگیِ دیراک استفاده کرده بود همراهش میبود، برای دومین بار به سرش شلیک میکرد تا حرفش را به کرسی بنشاند و نشانش بدهد که رفتارهای عاریتیِ تازهاش را به هیچ نمیگیرد. به همین دلیل در راهِ برگشت (این بار سوار بر شاتلِ نفربر و سریع، مستقیماً به درگاهِ ورودیِ قرقی) هم نتوانست با او خوب تا کُند. سیلارد هم سوارِ شاتل بود و مشغولِ تبادلِ نظر با فرماندهِ قرقی، سرگرد کریک. ساگان از قرقی سعی کرده بود با فضاسالار که در ایستگاهِ ققنوس بود تماس بگیرد، ولی فضاسالار به سلامها و پیغامهای او جواب نداده بود. حالا که هر دو سوار بر یک ناو بودند، ساگان آماده بود جلویش را بگیرد و حرفش را بزند. پلکان را دو تا یکی بالا رفت و درِ اتاقِ فرمان را گشود.
واردِ اتاق که شد سیلارد به او گفت: «میدونستم میآی.» جلوِ صفحهٔ فرمانی نشسته بود که هدایتِ ناو را بر عهده داشت. افسرِ مسئولِ بخشِ هدایت طبعاً اکثرِ کارها را میتوانست با ابرمغز انجام بدهد و همین کار را هم میکرد. خودِ دستگاههای صفحهٔ فرمان در مقامِ وسیلهٔ پشتیبان آنجا بودند. در اصل تمامِ فرمانهای ناو وسیلههای پشتیبان و یدکیِ ابرمغز بودند.»
حجم
۳۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۳۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه