کتاب هیتلر را من کشتم
معرفی کتاب هیتلر را من کشتم
کتاب هیتلر را من کشتم نوشتهٔ هادی معیری نژاد است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب هیتلر را من کشتم
کتاب هیتلر را من کشتم برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ژانر معمایی نوشته شده و ماجرایی عجیب را از زندگی پیشوای آلمان نازی، آدولف هیتلر بیان میکند. میدانیم که سرنوشت دیکتاتور آلمان همواره یکی از مرموزترین داستانهای تاریخ بوده و فرضیهها و مستندهای بسیاری درمورد او و روزهای پایانی جنگ جهانی دوم ساخته و پرداخته شده است. در این رمان، پیرمردی به نام «صادق نورچیان» در آخرین روزهای عمر خود به نوهٔ روزنامهنگارش، حمید، راز بزرگی را مینمایاند. حمید در پی کشف این راز به دید جدیدی از زندگی و آیندهاش میرسد. رمان «هیتلر را من کشتم» داستانی معمایی دربارهٔ این احتمال است که روسها پیشوای آلمان نازی را در روزهای پایانی جنگ به ایران منتقل و بهصورت مخفیانه در شمال ایران نگهداری کردند. داستان بر اساس نقب در خاطرات گذشتهٔ افراد دخیل در این راز پیش میرود. این کتاب اولین رمان منتشرشده به قلم هادی معیری نژاد است که از اواسط دههٔ ۱۳۷۰ شمسی به نوشتن شعر، داستان، نقد هنری و مقالات اجتماعی مشغول شده است.
خواندن کتاب هیتلر را من کشتم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هیتلر را من کشتم
«چند ماه بعد با رزا رهسپار فرانسه شدیم. اونها به افتخار ورود ما یه جشن کوچیک گرفتن و چند تا از دوستاشون رو هم دعوت کردند. چند روز اول ما در پاریس به تفریح و گردشگری گذشت؛ پاریس اونقدر زیبا و دلفریب هست که تا چند روز یادتون بره که اصلاً برای چه هدفی اومدهین، مخصوصا من که اولین سفر خارج از کشورم بود.
بعد از چهار پنج روزی که از ورودمون گذشت ژاله کتاب قرهخانی رو برام آورد همراه یه پوشه پر از کاغذ. گفت: «این کتاب هیتلر را من کشتم، اینم نظراتی که محقق آلمانی درباره اون داده... من اون چند صفحه رو که راجع به قتل هیتلره خلاصه برات ترجمه کردهم. نوشته: در سال ۱۳۴۰ شمسی مطابق با ۱۹۶۱ میلادی از طریق یکی از خبرچینان سازمان اطلاعات و امنیت باخبر شدیم که روسها از فردی شبیه هیتلر، پیشوای سابق آلمان نازی، در رشت به صورت ناشناس نگهداری میکنند، این در حالی بود که دولت شوروی بنا بر پیمانی متعهد شده بود کلیه اسرای خود را که بنا به دلایلی وارد ایران کرده است از کشور خارج کند...
«در ۲۴ آبانماه همان سال با تیمی زبده از کارآگاهان سازمان به همراه خبرچینان وارد رستوران یکی از جاسوسان کا.گ.ب در ایران به نام هاشم شدیم... زیرزمین پر بود از بوی عفن فاضلاب. سلول را جستیم. اخبار درست بود و پیشوای آلمان همراه با دختری که گویا دختر خودش بود در یکی از اتاقها زندانی بودند، مرحوم سرگرد غلامرضا سامانی قفل در را به ضرب گلوله شکست و اسرا را که وحشتزده بودند بیرون آورد. در همین حال عمّال و عمله رستوران هاشم به سرکردگی او و چند جاسوس شوروی از پلهها پایین آمدند و نبرد تن به تن درگرفت. در جریان نبرد پیشوای آلمان که پیرمردی نیمهدیوانه بود، اسلحهای به کف آورد و به سوی سرگرد سامانی شلیک کرد. من نیز که گلوله خوردن مافوق خود را دیدم به سمت وی آتش گشودم که فرموده هم همین بود. بعد از این حادثه و اطمینان از مرگ هیتلر و پایان عملیات سرگرد سامانی را به دوش گرفته و از مهلکه جستیم... جاسوسخانه هاشم ویران شد و دخترکان روس که به قصد عشرت عمّال حکومت شوروی در شیلات شمال در آنجا مستقر بودند پراکنده شدند و باقی عمله رستوران نیز دستگیر و به پایتخت منتقل شدند، جسد هیتلر و دخترش که با چاقوی هاشم کشته شده بود در رستوران سوزانده و به مرداب ریخته شد اما زنی که گمان میرفت همسر او یا یکی از معشوقههایش باشد به همراه برخی از عمّال هاشم از طریق دریا به باکو گریختند.»
متن عجیبی بود. همهچیز در همون مکان که من دیده بودم، منتهی داستان به نحو قهرمانانهای به نفع افسران ساواک چرخیده بود و هیچ اسمی هم از پدربزرگ و کامرانپور نیاورده بود. البته ممکنه به خاطر عهد قدیمی این کار رو کرده باشه، شاید هم فکر کرده اونها که دیگه به این کتاب دسترسی ندارند و اون میتونه خودش رو قهرمان اعدام هیتلر معرفی کنه و اسمی در کنه.»
حجم
۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه