دانلود و خرید کتاب مرز سایه جوزف کنراد ترجمه سهیل سمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مرز سایه

کتاب مرز سایه

نویسنده:جوزف کنراد
مترجم:سهیل سمی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مرز سایه

کتاب مرز سایه نوشتهٔ جوزف کنراد و ترجمهٔ سهیل سمی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.

درباره کتاب مرز سایه

کتاب مرز سایه برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است که نوشته‌اند دستمایه‌اش تجربهٔ خود نویسنده بوده است؛ زیرا جوزف کنراد در دوره‌ای که زندگی‌اش را عمدتاً بر پهنهٔ دریا می‌گذراند، ناگهان بدون هیچ دلیل مشخصی کار خویش را رها می‌کند و حتی پس از مدتی دچار تشویش و بیتابی عصبی می‌شود. در همین اوضاع به‌شکلی ناگهانی به او پیشنهاد می‌شود که فرماندهی یک کشتی به نام «اوتاگو» را بپذیرد و کنراد این پیشنهاد وسوسه‌انگیز را می‌پذیرد؛ چون از این طریق می‌تواند در جوانی برای نخستین‌بار ناخدایکم یک کشتی باشد؛ مقامی که معمولاً به افسران جوان پیشنهاد نمی‌شد. در تمام آثار جوزف کنراد یک شخصیت مرموز وجود دارد و نمود این شخصیت در بعضی از آثار او که جزو بهترین کارهایش هستند به‌مراتب بیشتر از آثار دیگر و اغلب پرحجم‌تر است. در آثار او تاریکیْ حضوری همیشگی و کاملاً نمادین دارد. تاریکی مثل حجمی غلیظ و متراکم و هوشمند است که سیلان می‌یابد و به‌تدریج دل و روح و ذهن و اندیشهٔ مردان کنراد را اشغال می‌کند.

خواندن کتاب مرز سایه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جوزف کنراد

جوزف کنراد در سال ۱۸۵۷ در سرزمینی که این روزها بخشی از اوکراین است، به دنیا آمد. او داستان‌نویسی لهستانی‌الاصل بود که بر نویسندگان آمریکایی تأثیر گذاشت؛ بر همینگوی، فیتزجرالد و فاکنر. جوزف کُنراد را چهرهٔ برجستهٔ انتقال از ادبیات دورهٔ ویکتوریایی به فرم‌ها و ارزش‌های پیچیده‌تر ادبیات قرن بیستم دانسته‌اند. پدر کنراد، مترجم آثار شکسپیر، دیکنز و هوگو و یک چهرهٔ سیاسی و ملی و فعال در جنبش‌های ملی‌گرایانهٔ ضداستعمار لهستان به‌دست روسیه بود. تبعید این خانواده موجب پدیدآمدن آثاری ویژه در روحیه، اندیشه و سپس زبان و نگارش جوزف کنراد شد. داستان‌های او داستان‌هایی است که در دل شب و کنار آتش گفته می‌شود و به گوش‌ها می‌رسد؛ همان تصویر جهان‌شمول داستان‌گویی. او پیچیده و از رویدادهای سرزمین‌های دور می‌نویسد و بر غم‌آلودترینِ حوادث پرده‌ای از کلمات باشکوه کشیده تا وصف تناقض‌های زندگی با کنایات در هم تنیده شود. او را استاد کنایه دانسته‌اند. حال‌وهواهایی همچون وضعیت تردید، مرددبودن، ضدونقیض‌گویی، عدم‌قطعیت، پادرهوایی و تشکیک از ویژگی‌های آثار این نویسندهٔ آمریکایی است. او در داستان‌هایش اصولی اخلاقی و مدنی را که انسان بر پایهٔ آن‌ها زندگی می‌کند، در لحظات بحران و دشواری در معرض آزمایش قرار می‌دهد. شخصیت‌های او در دام مشکلات گرفتار هستند و فضای داستان‌هایش تیره و بدبینانه است، اما این بدبینی را با شیوه‌های زیباشناسانه و پر از ظرافت در کنار نثری شاعرانه نمایش می‌دهد.

نخستین رمان کنراد «حماقت آلمایر» نام داشت که در ۱۹۸۵ چاپ شد؛ ماجرای تاجری هلندی که کنراد با او در بورنئو آشنا شده بود. او کتاب «مطرود جزایر» را در ۱۸۹۶ منتشر کرد. کتاب‌های بعدی او «کاکاسیاهِ کشتی نارسیس» و «قصه‌های آشوب» نام داشت. رمان‌ها و کتاب‌هایی همچون «پیکان خدا» و «دزد دریایی» و مقالات زندگی‌نامه‌وار خود مثل «آینهٔ دریا» (۱۹۰۶) و «گزارش شخصی» (۱۹۱۲) حاصل دوران نوجوانی کنراد است؛ زمانی که در ۱۵‌سالگی با اعلام اینکه می‌خواهد یک دریانورد شود، خانه را ترک کرد و به شهری دیگر رفت و سال‌ها در آنجا با وقایع خوب و بدِ گوناگون دست‌وپنجه نرم کرد. او بعدها تمرکزش را از دریا برداشت و معطوف زمین و سیاست کرد که کتاب‌های «نوسترمو» (۱۹۰۴)، «مأمور مخفی» (۱۹۰۷) و «زیر نگاه غربی‌ها» (۱۹۱۱) حاصل این دوران است. شاهکار او رمان «لرد جیم» (۱۹۰۰) نام دارد که بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده؛ داستان ترک‌کردن کشتی‌ای در حال غرق‌شدن و مصیبت‌های مردی که خود را قهرمان می‌پنداشت، اما به‌وقت آزمون بزرگِ موقعیت‌های دشوار سرشکسته از آن بیرون آمد. کتاب «همراز» یکی دیگر از آثار داستانی او است. کنراد با نگارش رمان «بخت» (۱۹۱۳) نیز بیش از هر نویسندهٔ هم‌عصر خود موردتوجه و نقد قرار گرفت. جوزف کنراد در آخر عمر، نشان شوالیه‌ای را که پیشنهاد نخست‌وزیر انگلستان بود نپذیرفت. او کمی بعد در سال ۱۹۲۴ میلادی از دنیا رفت.

بخشی از کتاب مرز سایه

«وقتی همگی بالا رفتیم، یک آن به ذهنم خطور کرد که لابد کسی پشت سکان است. بی‌سر و صدا، با صدایی که چندان بلندتر از نجوا نبود، سکانبان را صدا زدم، و مردی که هیچ اهل گلایه نبود، با بدنی تباه‌شده از تب، در پاشنه کشتی ظاهر شد، با سری که جای دو چشمش پنداری دو حفره کنده شده بود، در پیش‌زمینه تاریکی‌ای که دنیای ما را بلعیده بود ظاهر شد ــ تاریکی‌ای در کل جهان هستی. ساعد برهنه‌اش را بر پره سکان دیدم، ساعدی که پنداری با نوری که خودش تولید می‌کرد، می‌درخشید. خطاب به آن شبح نورانی گفتم:

«سکان رو مستقیم نگه دار.»

مردی رنجور و در عین حال صبور جواب داد:

«مستقیم، قربان.»

بعد به سمت عرشه پاشنه پایین آمدم. به هیچ وجه مشخص نبود که ضربه از کدام سو وارد می‌شود. به اطراف کشتی که نگاه می‌کردم، مثل این بود که به قعر تاریکی‌ای بی‌انتها خیره می‌شدم. نگاه در قعر گودالی غیرقابل تصور گم می‌شد. می‌خواستم مطمئن شوم که طناب‌ها از روی عرشه برداشته شده است یا نه. در تاریکی که جلو می‌رفتم، به مردی برخوردم که متوجه شدم رنسم است. ساکت به گوشه‌ای تکیه داده بود. این همان پیکری بود که موقع بالا رفتن دیدم دارد برای نفس کشیدن تلاش می‌کند.

آهسته گفتم: «به ملوانا کمک می‌کردی؟»

او هم آرام گفت: «بله، قربان.»

«مرد! چه فکری می‌کردی؟ نباید از این جور کارا بکنی.»

بعد از مکثی کوتاه گفت: «گمون کنم نباید بکنم.» و بعد از سکوتی کوتاه گفت: «حالم خوبه.»

نه صدایی می‌شنیدم، نه کسی را می‌دیدم؛ اما وقتی لب باز کردم، صدای نجواهای مغمومانه‌ای در جوابم بلند شد. دستور دادم که همه طناب‌های بادبان‌ها آماده پیش رفتن و حرکت بشوند.

رنسم داوطلبانه گفت: «ترتیبشو می‌دم، قربان،» لحن و صدایش مثل همیشه خوشایند و دلنشین بود.

آن مرد باید به بسترش می‌رفت و استراحت می‌کرد، و وظیفه من این بود که او را پایین بفرستم. اما شاید از دستورم اطاعت نمی‌کرد. توان آزمایشش را نداشتم. فقط گفتم:

«خیلی آروم کار کن، رنسم.»

به عرشه پاشنه کشتی که برگشتم، به سمت گامبریل رفتم. صورتش که در نور پُر از چاله‌های سیاه و پُر از سایه بود، به نظر هولناک بود. پرسیدم چه احساسی دارد، اما توقع شنیدن جواب نداشتم. به همین دلیل، از پرحرفی نسبی‌اش حیرت کردم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۱۱۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۵۰%
تومان