
کتاب قاب های خالی
معرفی کتاب قاب های خالی
کتاب الکترونیکی قابهای خالی نوشتۀ فهیم عطار در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. این رمان داستانی درباره زندانی شدن در خاطرات، تلاش برای رهایی از گذشته، و جستوجوی امید و معنا در زندگی است. شخصیت اصلی، شهاب، در حالی که پنج سال از زندگیاش را در زندانی از خاطرات تلخ گذرانده، تصمیم میگیرد سفری درمانی و درونی را آغاز کند.
درباره کتاب قابهای خالی
قابهای خالی داستانی روانشناختی است که به چالشهای ذهنی و احساسی انسان میپردازد. شهاب، شخصیت اصلی کتاب، در گذشتهاش گرفتار است و نمیتواند با لحظات تلخ زندگی کنار بیاید. او پنج سال از زندگیاش را بدون لذت و احساسات واقعی گذرانده است. در این دوران، او نه خندیده، نه گریسته، و نه حتی امیدی برای آینده داشته است. اما همه چیز زمانی تغییر میکند که شهاب تصمیم میگیرد به یک روانشناس مراجعه کند. ترنج، پزشک معالج او، شخصیتی باوقار است که خود نیز به نوعی در زندان ذهنیاش گرفتار شده است. تعامل میان این دو شخصیت، سفری درونی و عاطفی را آغاز میکند که میتواند زندگی هر دو را دگرگون کند.
کتاب قابهای خالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کسانی که به داستانهای روانشناختی، عاطفی و عمیق علاقه دارند مناسب است. همچنین، افرادی که در جستوجوی امید، بازسازی و رشد شخصی هستند، میتوانند ارتباط نزدیکی با پیامهای این اثر برقرار کنند.
بخشی از کتاب قابهای خالی
«ترنج بلند شد و دوباره برگشت پای پنجره و شد همان پرهیب سیاه. روی دیوار روبرو، سینه دیوار، یک تابلوی نقاشی آویزان بود، شبیه نقاشیهای رنه مگریت. مردی بود که به جای سرش، سیبی سبز کاشته بودند. وسط یک بیابان برهوت با یک کت و شلوار سفید. نقاش دو تا سوراخ وسط سیب درآورده بود مثل چشمهایی که به من زل زده بودند. چقدر نقاشی کردن را دوست دارم. به پونه هم میگفتم که نقاشی برایم یک سر و گردن بالاتر از عکاسی است. نقاشی مرز ندارد و نقاش هر طور که دوست دارد، دنیا را خلق میکند. اما عکاسی فقط ثبت واقعیت است. دنیا به عکاس دیکته میکند که چطور نگاهش کند. نقاش داستان مینویسد و عکاس تاریخ مینگارد.
پونه میگفت: «این حرفت فقط به درد خواب میخوره و نه واقعیت. ما داریم تو دنیای واقعی زندگی میکنیم، نه تو رؤیا. اینجا آسمون همیشه آبیه، شکوفههای گیلاس صورتیه و خون هم قرمزه.»
اما من هیچ وقت واقعیت را دوست نداشتهام. مثل رنه مگریت که جای سر آن مرد یک سیب سبز کاشته بود. من دنیای مگریت را بیشتر میپسندم.
ترنج همانطور که از پشت پنجره به پایین نگاه میکرد گفت: «از خودت بیشتر بگو.»
برایش گفتم که نامم شهاب است و هفته پیش در خانه سیامک وقتی خواستم شمع کیک تولد چهلسالگیام را فوت کنم چشم چپم شروع کرد به پریدن و آرام هم نشد. انگار با نخ پلکم را بالا و پایین میکشیدند. میخواستم نقاش شوم اما مهندس ساختمان شدم. حالا هم هر روز یک دست کت و شلوار تمیز میپوشم و کراواتم را سفت میبندم. سوار ماشینم میشوم و تمام راه قهوه میخورم تا پشت میز کارم چرت نزنم. دیگر به همه چیز عادت کردهام. به سکون رسیدهام. به آرامشی که انتهای مشخصی ندارد. شاید سیامک معتقد باشد که این سکون یک باتلاق است. از ترس اینکه بیشتر فرو نروم، دیگر دست و پا نمیزنم. ماندهام تا این باتلاق در کمال آرامش قورتم بدهد. خب که چه؟ مگر بد است؟ مگر بد است آدم به جای اینکه به تلویزیون زل بزند، به قاب عکسهای خانهاش نگاه کند؟ آنقدر صبر کند تا دستهای سکون دور گردنش حلقه شود و خلاصش کند.»
حجم
۱۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه