دانلود و خرید کتاب بوطیقای شیطان علیرضا لبش
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب بوطیقای شیطان

کتاب بوطیقای شیطان

نویسنده:علیرضا لبش
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بوطیقای شیطان

کتاب بوطیقای شیطان نوشتهٔ علیرضا لبش است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بوطیقای شیطان

کتاب بوطیقای شیطان مجموعه‌ای از هفت داستان کوتاه ایرانی نوشتهٔ علیرضا لبش است. نویسنده داستان‌های این مجموعه را به شیوهٔ سورئالیسم نگاشته است. موضوع این داستان‌ها مشکلات اجتماعی است که در قالب طنز سیاه بیان شده‌اند. منطق موجود در داستان با منطق دنیای موجود کمی متفاوت است. 

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب بوطیقای شیطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی طنز ایرانی و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره علیرضا لبش

«علیرضا لَبِش» طنزپرداز، شاعر و نویسنده‌ای ایرانی است که در سال ۱۳۶۰ در قم در ایران به دنیا آمده است. او را می‌توان یک جامعه‌شناس طنزپرداز دانست. او فارغ‌التحصیل رشتهٔ جامعه‌شناسی است. عمدهٔ فعالیت هنری‌اش به حوزهٔ طنز مربوط می‌شود. علاوه بر نوشتن کتاب‌هایی با زمینهٔ طنز و نیز فعالیت‌های مطبوعاتی و روزنامه‌نگاری، کارهای طنزپردازانه‌اش را در رادیو و تلویزیون هم پی می‌گیرد. بیش از ۱۰ کتاب به قلم این نویسنده منتشر شده است. «لاف توشک»، «کافه خنده»، «خنده در مراسم تدفین»، «شکرپاش»، «داستان‌های کوتاه طنز»، «بی‌‌سروته»، «بوطیقای شیطان»، مجموعه شعر «آخرین زلزلهٔ تهران» و البته مجموعهٔ پنج‌جلدی «لطیفه‌های زیرخاکی» با عناوین «لطیفه‌های دلگشا»، «لطیفه‌های عرفانی»، «لطیفه‌های طرب‌انگیز»، «لطیفه‌های ملس» و «لطیفه‌های شیرین» آثار این نویسندهٔ طنزپرداز هستند.

بخشی از کتاب بوطیقای شیطان

«درست ساعت نه شب بود که حشمت زنده‌رودی مرگ را به چشم خودش دید. درست در همین لحظه عصمت زنده‌رودی، دختر آقای زنده‌رودی، با دیدن موجودی سفیدپوش و عجیب، حس غریبی همراه با جوشش خون در مغزش احساس کرد که نام آن را عشق گذاشت و درست در همین لحظه مرگ دو حس متفاوت را تجربه می‌کرد: یکی حس معمولی پرکشش ِ نیاز به کشتن بدون خونریزی و درد و دیگری حس عجیب و غیرمعمول عشق همراه با سرخ شدن گونه‌ها و تپش شدید قلب و میل در آغوش کشیدن کسی و خواندن ترانه‌های پراحساس و کمی غیرمعمول.

کسی تابه‌حال موفق به دیدن مرگ نشده است و نمی‌تواند به طور دقیق و روشن آن را برای شما توصیف کند. فقط بر اساس شنیده‌ها می‌تواند در مورد این موجود شگرف و غریب حرافی کند. برخی درباره مرگ گفته‌اند، برخلاف تصور همگان، یک موجود خجالتی با لکنت زبان و در بسیاری مواقع دست‌وپاچلفتی و کودن است و هیچ‌گاه با منطق مرسوم انسانی نمی‌توان او را به کاری مجبور یا از کاری منصرف کرد. بسیاری از مرده‌ها پیش از مرگ از تضاد نقش این موجود با شخصیتش دچار حیرت می‌شوند و هیچ‌گاه باور نمی‌کنند موجودی که ملاقات می‌کنند، همان مرگ است. شاید شنیده باشید، تقریباً در صورت و نگاه همگی کسانی که مرده‌اند حالتی شبیه به بهت و حیرت مشاهده شده است که سال‌ها این بهت و حیرت را با ترس از مرگ اشتباه می‌گرفتند. عده کمی هم که دچار این بهت و حیرت نمی‌شوند، مرگ را با پسر عقب‌افتاده‌ای که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند اشتباه می‌گیرند.

حشمت زنده‌رودی چشم‌هایش را بست و خواست ملاقات با مرگ را به روی خود نیاورد. به نظر خودش شبیه آدمی شده بود که چرخ پنچر ماشینش را باز کرده و در خیابانی دراز و شلوغ به دوش می‌کشد تا به تعمیرگاهی برسد.

عصمت زنده‌رودی ابتدا خواست حس تازه‌اش را میان شعری نو مخفی کند، ولی حسش بزرگ‌تر از آن بود که در میان یک شعر کوتاه و معناستیز جا شود. خانم زنده‌رودی تازگی‌ها به سرودن شعرهای بی‌وزن و قافیه و بیشتر اوقات بی‌معنی یا به قول دوستان هم‌محفلی‌اش معناگریز روی آورده بود و قرار بود تا چند وقت دیگر با سرمایه‌گذاری شخصی کتاب شعری در شمارگان وسیع دویست و پنجاه نسخه به چاپ برساند و خود را مانند یکی از هزاران و شاید میلیون‌ها شاعر معاصر جوان به ثبت برساند. بعد خواست حسش را لابه‌لای نت‌های موسیقی به دست فراموشی بسپارد. پس تنبکش را برداشت و موسیقی‌ای فراموش‌شده نواخت، ولی موسیقی شبیه دستگاه آگراندیسمان عمل کرد. عصمت زنده‌رودی حدس زد یا شعرها و موسیقی‌ها در این زمانه کار خود را به‌درستی انجام نمی‌دهند یا احساسش به طرز غریبی بزرگ و غیرمعمول است. او بعد از مدتی که از خاراندن سر پرمویش احساس رخوت و خوشی کرد به رختخواب رفت و حس کرد موجودی سفیدپوش جسم غمگین و ملتهبش را در آغوش گرفته است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۷۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان