دانلود و خرید کتاب نامه‌های عاشقانه جبران خلیل جبران ترجمه آزاده مسعودنیا
تصویر جلد کتاب نامه‌های عاشقانه

کتاب نامه‌های عاشقانه

انتشارات:نشر ثالث
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نامه‌های عاشقانه

کتاب نامه‌های عاشقانه نوشتهٔ جبران خلیل جبران و ترجمهٔ آزاده مسعودنیا است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است. این کتاب نامه‌های جبران به معشوقه‌اش، می زیادا است.

درباره کتاب نامه‌های عاشقانه

نامه‌های عاشقانه نوشتهٔ جبران خلیل جبران (۱۹۳۱-۱۸۸۳) شاعر و نویسنده لبنانی‌الاصل است که از او عارفانه‌های بسیاری برجای مانده است.

این کتاب مجموعه نامه‌هایی است که جبران به می زیادا، شاخص‌ترین نویسندهٔ زن در عرصهٔ ادبیات عربی در سه دههٔ آغازین قرن بیستم میلادی، است. در این مجموعه برخی از پاسخ‌های زیادا به جبران نیز موجود است.

پیوند عشقی‌ای که این دو نویسنده لبنانی ساکن در دو نقطه بسیار متفاوت دنیا را به هم وصل کرد، از نادرترین نوع ممکن بود. روابطی بین زنان و مردان وجود داشته که با نامه‌نگاری بین طرفین شروع شده و سپس در راستای مسیرهای معمولی به جلو رفته و تکامل یافته است. روابطی هم بوده که طرفین پس از یک آغاز سنتی (دیدار و آشنایی با هم)، خودشان را صرفا به نامه‌نگاری با هم محدود کرده‌اند. اما جبران و مِی زیادا یکدیگر را صرفا از طریق نامه‌هایی که با هم مبادله می‌کردند و از طریق مطالعه کتاب‌ها و آثارشان می‌شناختند. آن‌ها جز در خیال‌ها و رؤیاهایشان، هرگز با یکدیگر دیدار نکردند؛ روح‌های جست‌وجوگر آن‌ها با پرسه‌زنی‌ها مداوم به دنبال یافتن واقعیت ازلی و ابدی بود و هر یک از آن‌ها در دیگری به دنبال نیمه گمشده خویش می‌گشت.

نامه‌نگاری بین جبران و مِی از حدود سال ۱۹۱۲ آغاز شد و دقیقآ تا ۱۹۳۱، سال مرگ جبران، ادامه یافت. نامه‌های آن‌ها در ابتدا نوعی نامه‌نگاری ادبی بود؛ نوعی تبادل دیدگاه‌ها، تحسین و ستایش‌ها، و نقد و بررسی‌ها، بین دو چهره شاخص ادبیات عرب در اوایل قرن بیستم. با وجود این، رابطه میان دو طرف نامه‌نگاری به تدریج از ستایش متقابل به یک دوستی محکم تغییر یافت، اما تا قبل از اعتراف به عشق پایانی افت و خیزهای بسیاری را از سر گذراند.

خواندن کتاب نامه‌های عاشقانه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به طرفداران آثار و شخصیت جبران خلیل جبران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نامه‌های عاشقانه

دوشیزه مِی عزیرم.

تو از دست من عصبانی و ناخشنودی، کاملا حق داری. من به سهم خودم، هیچ کاری نمی‌توانم بکنم جز تسلیم کردن خویش به اراده تو. آیا می‌توانی هر عمل اشتباهی را که من کرده‌ام، منی که از دنیای مترها و معیارها خیلی خیلی دورم، فراموش کنی؟ آیا نمی‌خواهی آنچه را که ارزش حفظ کردن در «جعبه اثیری» ندارد در «جعبه طلایی» بگذاری و به آب روان بسپاری؟

کسی که غایب است نمی‌تواند اطلاع دست اولی از آن کسی که حاضر است داشته باشد؛ و نامنصفانه است که این را جرم تلقی کنیم. زیرا هیچ جرمی بدون اطلاع یا آگاهی ] مجرم به جرم [تحقق نمی‌یابد. من نمی‌خواهم سهوآ سرب مذاب یا آب جوش بر دستان آن‌هایی که] بر جرمشان[اطلاع کامل دارند بریزم، برای این‌که می‌دانم هر جرمی فی نفسه مجازاتی برای مجرم است، و تراژدی موجود در زندگی‌های غالب مردم در ذات کارهایی است که به آن‌ها نسبت داده می‌شود.

من در آن عنصر شفافی که در برابرش همه فاصله‌ها، مانع‌ها و سدها ناپدید می‌شوند، تسلی خاطر و آرامش خاطر یافته‌ام و این آدمِ تنها در هیچ چیزی آرامش و تسلی خاطر نمی‌یابد و از هیچ چیز دیگری طلب یاری نمی‌کند جز همان عنصر شفاف برای این‌که تو ــ تویی که غالبآ در دنیای معانی درونی به سر می‌بری ــ خوب می‌دانی که آن عنصر شفاف درون ما از همه کارهایی که می‌کنیم، حتا از فصیح‌ترین بیانات شفاهی و بالاترین بلندپروازی‌های هنریمان، برکنار و به دور است. حتا اگر این عنصر شفاف درونیمان با ذوق و طبع شاعری توأم شود، باز خودش به تنهایی قادر به تولید شعر نیست و نمی‌تواند رمز و رازهای خویش را در قالب بریزد و به آن رنگ و لعاب بزند. هر انسانی به هنگام برخورد با چیزهایی که دوستشان دارد و چیزهایی که دوستشان ندارد، قادر به تظاهر و مانور دادن در بلندپروازی‌هایش و تاخت زدن اندیشه‌هایش است، اما هیچ انسانی روی این کره خاکی آن‌جا که پای تنهایی‌اش در میان باشد قادر به تنهایی و وانمود نیست، یا توان این را ندارد که باگرسنگی و تشنگی‌اش مانور بدهد یا آن‌ها را تاخت بزند. هیچ انسانی هم وجود ندارد که توان دوباره شکل‌بخشی به خواب‌ها و رؤیاهایش را داشته باشد یا رؤیایی را با رؤیای دیگر تاخت بزند یا رازهایش را از جایی به جای دیگری منتقل کند. آیا آن چیزی که در درونمان ضعیف و ناچیز است توان تأثیرگذاری بر آن چیزی را که در درونمان قوی و قدرتمند است دارد؟ آیا خودِ اکتسابی که پایبند در این دنیای خاکی است، می‌تواند باعث اصلاح و دگرگونی در خودِ فطری و ذاتی که آسمانی است، بشود؟ به همین خاطر است که آن «شعله آبی» بی‌هیچ تغییر و تزلزلی می‌فروزد و دگرگون می‌کند، اما خودش دگرگون نمی‌شود. دیکته می‌کند، اما خودش دیکته‌پذیر نیست.

معرفی نویسنده
عکس جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران
لبنانیی | تولد ۱۸۸۳ - درگذشت ۱۹۳۱

جبران خلیل جبران در ۶ ژانویه‌ی ۱۸۸۳ در شهر باستانی بشاری، در جبل لبنان واقع در شمال لبنان، در خانواده‌ای از مسیحیان مارونی متولد شد. در زمان تولد او، محل تولدش در نیمه‌ی خودمختار امپراتوری عثمانی قرار داشت. پدر خلیل، بدهی‌های هنگفتی از قمار انباشته کرده بود و شغل خود را از دست داده بود، اما بعدها توسط یک مدیر محلی به مقام و منصب دست یافت. مادر خلیل پیش از ازدواج با پدر خلیل، دو بار ازدواج کرده بود و از ازدواج اولش صاحب یک پسر شده بود. خلیل به غیر از برادر ناتنی خود، پیتر، دو خواهر کوچک‌تر نیز داشت. او هرگز به مکتب نرفت، اما توسط کشیشانی که به خانه‌ی آن‌ها رفت‌وآمد داشتند، زبان عربی و خواندن انجیل را آموخت.

سپیده
۱۳۹۷/۰۱/۲۷

جزئیاتش رو ک خوندم یاد جودی ابوت و بابا لنگ دراز افتادم! چقد عجیب و جالب🤔🤔🤔

کاربر ۲۰۶۸۶۳۲
۱۳۹۹/۰۴/۲۷

خیلی کتاب بدی بود

جای شگفتی دارد که آن افرادی که از همه بیش‌تر به ما نزدیک‌ترند همان‌هایی هستند که از همه بیش‌تر موجب پریشانی و آشفتگی زندگی‌هایمان می‌شوند.
hiba
فقر و سختی توأم با عشق بسیار بهتر از ثروت بدون عشق است.
پویا پانا
اما هر قلبی قبله خاص خودش را دارد، هر قلبی برای خودش مسیر ویژه‌ای دارد که هرگاه تنها می‌شود به سمت آن می‌پیچد. هر قلبی گوشه عزلت خاص خودش را دارد که در طلب آرامش و تسلی خاطر به آن پناه می‌برد.
sepide saad
حالت چطور است؟ وضع سلامتی‌ات چگونه است؟ به قول لبنانی‌ها، «دماغت چاق» است؟ آیا تابستان گذشته به آن دست دیگرت هم آسیب وارد شد، یا مادرت اجازه سوارکاری به تو نداد تا بتوانی با دو دست سالم به مصر بازگردی؟ در مورد خودم، وضع سلامتی‌ام خیلی خیلی شبیه تلوتلوخوردن‌های یک آدم سیاه‌مست است. من تابستان و پاییز را سفر می‌کنم و بین بلندترین قله‌های کوهستان‌ها و سواحل دریا عقب و جلو می‌روم، سپس با چهره‌ای رنگ‌پریده و بدنی زار و نزار به نیویورک برمی‌گردم تا به کارم و نبردم با رؤیاهایم ادامه دهم؛ همان رؤیاهای عجیبی که مرا به نوک کوه‌ها می‌برد و سپس از آن‌جا به اعماق درّه‌ها پرتاب می‌کند. خوشحالم که از الفنون، که به راستی بهترین مجله در نوع خودش است که در جهان عرب‌زبان پدیدار شده، خوشت آمده است. در باره مدیرش باید بگویم که جوان خوش‌فکر و باریک‌بینی است
سپیده
امکان ندارد که چنین عشقی را بتوان در دسته‌بندی خاصی جا داد، هرچند که واجد پاره‌ای عناصر عشق معنوی و افلاطونی بود. جبران و مِی به واسطه گرایش و اشتیاق عارفانه‌شان به «وحدت با خدا» دلبسته یکدیگر شده بودند. «شعله آبی»، که جبران از آن به عنوان نماد وجود خداوند در انسان استفاده می‌کرد، به نماد عشق جاودانه‌اش به مِی نیز تبدیل شد. این دو دلداده در سفری روحی به سوی «شعله آبی»، یا همان شعله ادبی هستی، به هم ملحق شدند. این «آرزو» ی جبران برای مِی بود؛ کلمه‌ای که بهتر از هر کلمه دیگری ذات و منش احساسات او را شرح می‌دهد. از نظر جبران، عشق برای بیان خویش نیازمند هیچ کلمه‌ای نبود، زیرا عشق سرود نیایش خاموشی بود که در سکوت شب شنیده می‌شد؛ و به راستی هم، عصاره همه چیزها بود.
سپیده
پیوند عشقی‌ای که این دو نویسنده لبنانی ساکن در دو نقطه بسیار متفاوت دنیا را به هم وصل کرد، از نادرترین نوع ممکن بود. روابطی بین زنان و مردان وجود داشته که با نامه‌نگاری بین طرفین شروع شده و سپس در راستای مسیرهای معمولی به جلو رفته و تکامل یافته است. روابطی هم بوده که طرفین پس از یک آغاز سنتی (دیدار و آشنایی با هم)، خودشان را صرفآ به نامه‌نگاری با هم محدود کرده‌اند. اما جبران و مِی زیادا یکدیگر را صرفآ از طریق نامه‌هایی که با هم مبادله می‌کردند و از طریق مطالعه کتاب‌ها و آثارشان می‌شناختند. آن‌ها جز در خیال‌ها و رؤیاهایشان، هرگز با یکدیگر دیدار نکردند؛ روح‌های جستجوگر آن‌ها با پرسه‌زنی‌ها مداوم به دنبال یافتن واقعیت ازلی و ابدی بود و هر یک از آن‌ها در دیگری به دنبال نیمه گمشده خویش می‌گشت. این نامه‌های عاشقانه منتشر نشده‌ای که بین جبران و مِی زیادا رد و بدل شد، اهمیت کم‌نظیری برای پژوهشگران زندگی و آثار جبران خلیل جبران دارد
سپیده
آدم‌های زیادی هستند که خیال می‌کنند ما را درک می‌کنند، زیرا آن‌ها در رفتارِ «ظاهری» ما چیزی را یافته‌اند که شباهت به همان چیزی دارد که خودشان زمانی آن را در زندگی‌هایشان تجربه کرده بودند؛ اما یک‌بار تجربه کردن چیزی کفایت نمی‌کند که افراد ادعا کنند همه رازهای ما را ــ رازهایی که در درونمان وجود دارد و حتا خودمان هم به آن‌ها واقف نیستیم ــ می‌دانند. در واقع تنها کاری که آن‌ها می‌کنند شماره‌گذاری، برچسب‌گذاری و قفسه‌گذاری ما در یکی از بی‌شمار قفسه‌هایی است که اندیشه‌ها و ایده‌های آن‌ها را در خود جا داده است؛ درست مثل همان کاری که داروساز با شیشه‌های حاوی داروها و پودرهایش می‌کند.
amir
فقر و سختی توأم با عشق بسیار بهتر از ثروت بدون عشق است.
hiba
شب خوش و خداوند تو را برای من حفظ کند
|ݐ.الف
به بنده اجازه دهید به اطلاعتان برسانم که، فارغ از این‌که شما مایلید تا کجا به شرارتان ادامه دهید، هرگز به اندازه نصف من هم نمی‌توانید شرور باشید، برای این‌که من به همان اندازه شرورم که ارواح سیاهی که از دروازه‌های جهنم نگهبانی می‌کنند و
Hooman babaei
او معتقد بود که عشق به محض یافتنش انسان را از شر حرص و طمع، جاه‌طلبی، کبر و غرور روشنفکرانه، اطاعت کورکورانه از آداب و رسوم کهنه، و ترس از رده‌های اجتماعی مافوق، خلاص می‌کند.
پویا پانا
درست مثل نیزاری که بر اثر وزش باد به لرزه درمی‌آید. ابوالهول به من لبخند می‌زد و قلبم را پر از غمی شیرین و اندوهی لذت‌بخش می‌کرد. من مثل خودت ستایشگر دکتر شمیل هستم. او یکی از معدود لبنانی‌هایی است که موجب رنسانسی در «شرق نزدیک» شده است، و من بر این باورم که شرق به مردانی مثل دکتر شمیل نیاز مبرم دارد تا بتواند تأثیرات به جا مانده از «زاهدمآبی و صوفی‌مسلکی» در مصر و سوریه را خنثا کند. آیا تو کتاب فرانسوی خیرالله افندی خیرالله را خوانده‌ای؟ من که هنوز آن را ندیده‌ام، اما یکی از دوستان خبرم کرد که این کتاب فصلی در باره تو و فصل دیگری هم در باره من دارد، لذا اگر دو نسخه از این کتاب گیرت آمد لطف کن و یکی از آن‌ها را برایم بفرست، خدا اجرت دهد. حالا نیمه شب است. پس شب خوش و خداوند تو را برای من حفظ کند. ارادتمند شما، جبران خلیل جبران
سپیده
نومیدی یعنی فرونشستن موج‌های قلب.
hiba
یک دوستی که در دوردست‌ها به سر می‌برد بعضی وقت‌ها می‌تواند بسیار نزدیک‌تر از آن دوستی باشد که در نزدیکی توست.
hiba
غالب آدم‌ها، و من دوباره خودم را جزو آن‌ها به حساب می‌آورم، موقعی که با فرد دیگری سروکار پیدا می‌کنند فقط با لایه بیرونی او درگیر می‌شوند؛ آن‌ها جوهره و اصل را نادیده می‌گیرند، زیرا قادر به فهم آن نیستند. و این برای یک انسان آسان نیست که قلبش را بشکافد تا دیگران پی به اسرار درون آن ببرند. و خانم، این یعنی تنهایی، و این یعنی غم.
hiba
ستایش نوعی مسئولیت است که از سوی دیگران به ما تحمیل و موجب می‌شود از ضعف خودمان آگاه شویم. با این حال، ما باید به رغم این بارهای سنگینی که روی دوش‌هایمان گذاشته شده به جلو حرکت کنیم، و باید این نقطه ضعفمان را به نقطه قوتمان تبدیل کنیم.
hiba
رنج بزرگ یعنی تزکیه بزرگ.
hiba

حجم

۸۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۸۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۱۰۶,۰۰۰
تومان