کتاب دختری ایرانی روی مرز
معرفی کتاب دختری ایرانی روی مرز
کتاب دختری ایرانی روی مرز نوشتهٔ شمسی عصار و ناهید طباطبایی توسط نشر ثالث منتشر شده است. این کتاب روایت خاطرات شمسی عصار از دوران کودکی و زندگی در ایران پیش از ترک کشور است.
درباره کتاب دختری ایرانی روی مرز
این کتاب بخشی از زندگینامه شمسی عصار، هنرمند و نویسنده ایرانی است که در آن خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود را بازگو میکند. روایتهای عصار تصویری روشن و زنده از زندگی و فرهنگ ایران در دوران پیش از مهاجرت او به فرانسه ارائه میدهد. او در شانزده سالگی برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن پاریس رفت، اما خاطرات زندگیاش در ایران بخش مهمی از هویت هنری و شخصی او باقی ماند. کتاب دختری ایرانی روی مرز با قلمی روان و زبانی گرم، زندگینامهای خواندنی برای علاقهمندان به خاطرات هنرمندان و چالشهای مهاجرت است. این اثر به بررسی موضوعاتی چون هویت، فرهنگ، و تجربیات زیسته نویسنده در محیط خانوادگی و اجتماعی ایران میپردازد.
شمسی عصار (۱۳۱۴–۱۳۸۷) نویسنده، شاعر، و خواننده ایرانی بود. او در تهران متولد شد و تا پایان دوران دبیرستان در ایران زندگی کرد. در شانزده سالگی برای ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت. عصار در دوران زندگی در اروپا در حوزههای مختلف هنری از جمله نوشتن، خوانندگی، و روزنامهنگاری فعالیت داشت. او با نیکلاس گاپی، نویسنده انگلیسی، ازدواج کرد و سالها در لندن زندگی کرد. عصار بهعنوان خواننده، آثاری از موسیقی محلی ایرانی، آوازهای عرفانی، و ساختههای سرایندگان معاصر انگلیسی و آمریکایی اجرا کرده است.
کتاب دختری ایرانی روی مرز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به خاطرات و زندگینامهها، افرادی که به تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران علاقه دارند، و کسانی که داستانهای واقعی از زندگی زنان ایرانی را دنبال میکنند، مناسب است.
بخشی از کتاب دختری ایرانی روی مرز
«زمستان است. کوچهای باریک و گلآلود، محدود به دیوارهای خشتی، زیر آسمان ساکنِ صاف دیده میشود. زمین شیارخورده از چرخ گاریها و آبلهرو از سمضربهٔ خرها و قاطرها، زیر لایهٔ نازکی از یخ پوشیده شده و زیر پا قرچقرچ میکند. کپههای کثیف برف، اینجا و آنجا، پای دیوارها به جا مانده. ته کوچه دری است که پردهٔ نیلی وصلهداری جلوی آن آویخته و درست شبیه تکخالی از رنگ بر زمینهٔ کتانی اخرایی است. از پشت این پرده، صدای تپتپی منظم، یکنواخت و خفه، مثل صدای پُتکی در دوردست شنیده میشود و در پی آن صدای نالهمانند چرخی میآید.
این اولین خاطرهٔ من است؛ باید دو یا سهساله بوده باشم و کنجکاو. میایستم و با نگرانی گوشهٔ پرده را کنار میزنم؛ بویی تندوتیز در کوچه موج برمیدارد. آن تو اتاقی کوچک و تاریک است که ابری از غبار زردرنگ پُرش کرده. در وسط، سنگی دایرهشکل و بزرگ، گِردِ دیرکی میچرخد. اسبی بزرگ و فرتوت با پاهایی دوکیشکل نوارپیچ، آن را میکشاند. چشمهایش با پارچهای سیاه پوشانده شده. همانطور که سنگ را میچرخاند، از زیر آن به درون آبروی دور تا دور گَردی خردلیرنگ میپاشد. این صحنه از یک دریچهٔ شیشهای در بالای سقف گنبدی نور میگیرد. دریچهای که استوانهای از نور را به شکل اریب منتشر و ستونی از غبار را روشن میکند. غباری که ذرات زرد آن انگار با ضرباهنگ سمهای اسب بر کفِ سنگی میرقصند.»
حجم
۲۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۹ صفحه
حجم
۲۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۹ صفحه