کتاب پرونده انگشت ژنرال
معرفی کتاب پرونده انگشت ژنرال
کتاب پرونده انگشت ژنرال نوشتهٔ آندری کورکف و ترجمهٔ سهیل سمی است. انتشارات خوب این رمان اوکراینی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پرونده انگشت ژنرال
کتاب پرونده انگشت ژنرال (The Case of the General's Thumb) رمانی نوشتهٔ آندری کورکف است که با لحنی طنز نگاشته شده و در دستهٔ آثار کمدی قرار میگیرد. کتاب حاضر بنمایههای سیاسی دارد و سرشار از تعلیق است. کورکف در این رمان داستانی قتل ژنرالی را روایت کرده که دستگاه امنیتی در تلاش کرد به راز آن پی ببرد. جسد ژنرال بلندپایه در حالی که به بالونی تبلیغاتی متصل شده، پیدا میشود. بالون در رودخانهای فرود میآید و کارآگاهان جسد را از بالون جدا می کنند و در بازرسی انجام شده از پیکر ژنرال معلوم می شود که انگشت شست دست ژنرال قطع شده است. چه ماجراهایی رخ داده است؟ چه کسانی پشت این قتل عجیب هستند؟ این رمان اوکراینی را بخوانید تا بدانید.
نویسنده در این رمان به نقد حکومت تمامیتخواه و دیکتاتوری شوروی پرداخته است. هرچند این داستان در سال ۱۹۹۷ و شش سال پس از فروپاشی شوروی نگاشته شده، اما فضای دیکتاتوری و پلیسی کشور روسیه را مد نظر داشته است. آندری کورکوف نیز برای شرح دادن جنایتها و حماقتهای حاکمان زورگوی کشور خود از ادبیات پوچگرا و طنز استفاده کرده است. این رمان در ۸۲ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب پرونده انگشت ژنرال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی اوکراین و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آندری کورکف
آندری یوریهویچ کورکف در سال ۱۹۶۱ در روسیه به دنیا آمد و دوساله بود که خانوادهاش به کییف نقلمکان کرد. آندری کورکف در ۱۹۸۳ از مؤسسهٔ زبانهای خارجی آنجا فارغالتحصیل شد و در دورهٔ خدمت نظام در کا.گ.ب. مترجم زبان ژاپنی بود. خالق ۱۹ رمان و ۹ کتاب کودک، ۲۰ مستند و چند فیلمنامهٔ تلویزیونی است. رمان «پرونده انگشت ژنرال» او اولین بار در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید.
بخشی از کتاب پرونده انگشت ژنرال
«نسیم ملایم و سوزداری که از دور بودنِ فصل بهار حکایت داشت، در ضرباهنگ زندگی در پاریسی که هر صبح در یک ساعت مشخص با بوق ماشینهایش او را بیدار میکرد و صبحانههایش هم هنوز قهوه و کرواسانِ اجباریِ گمشده در مایکروویو بود، هیچ تنوعی ایجاد نمیکرد.
یک شب تاتیانا را به رستورانی یونانی برد که از شکلوشمایلش خوشش میآمد و آنجا هشتپای سرخشده و شَبلی فرانسوی خوردند و گپ زدند و خندیدند. پنداری کل زندگیاش را تا پیش از آن لحظات چون پوست مار در خیابان انداخته و از خود دور کرده بود. سبک و فارغبال شده بود و اصلاً نمیخواست به سطح زمین بازگردد. احساس میکرد عاشق تاتیانا شده است و حتی هیجانانگیزتر اینکه تاتیانا هم عاشق او شده بود.
تصمیم گرفتند از رستوران به آپارتمان تاتیانا در بِلویل بروند. یک ساعت و نیم طول کشید تا برسند و ساعت نزدیک به ۱۱:۰۰ بود که خیابان باریک با نور چراغهای رستورانها و کافههای بسیار کوچک عربها روشن شد و در یکی از آنها قهوه و شیرینیای غرق در شیرهٔ پسته و عسل خوردند.
آپارتمان یکخوابهٔ او بااینکه کوچک بود، چنان احساس آرامشی داشت که باعث میشد خانه بزرگتر به نظر برسد. یک گنجهٔ جلوشیشهای کوچک، یک آباژور بزرگ صورتی با سایبان پارچهای هم بود که نوری لطیف و محو پخش میکرد و کاناپهای عریض و دو صندلی چوبیِ شکلدادهشده.
در آشپزخانه پشت میزی کوچک و گرد نشستند و شراب نوشیدند و گپ زدند، پنداری تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که صدای همدیگر را بشنوند. ساعت ۲:۰۰ بامداد دستبهکار درست کردن سالاد شدند و ساعت ۳:۰۰ سالاد را خوردند.
صبح روز بعد، پس از خوردن سریع صبحانهای متشکل از قهوه و پنیر، باهم راهی شدند؛ تاتیانا یکسره مهر و لطافت و نیک شناور در این احساس خوشایند که به زندگی عادی برگشته است و او را میخواهند. وقتی زمانش رسید که تاتیانا به درون مترو شیرجه بزند، نیک، سرخوش و به لحاظ عاطفی سبک و بیوزن، پیاده بهطرف هتل رفت. به ساخنو فکر کرد که بهخاطر اُولیِ بلوندش همهچیز را رها کرد و رفت. درست مثل نیک که حالا جز تاتیانا به هیچکس دیگری نیاز نداشت. کل ماجرا بسیار غریب و درعینحال طبیعی بود. نیک خوشبختی را پیدا کرده بود و لاکی که خود را در آن پنهان کندلاکی زیبا و نامرئی به اسم پاریس.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه