دانلود و خرید کتاب مرگ و پنگوئن آندری کورکف ترجمه شهریار وقفی‌پور

معرفی کتاب مرگ و پنگوئن

«زندگی جاده است، و اگر ازش پرت افتادی یا خواستی میان‌بر بزنی، خداحافظ: جاده گم شد، تمام شد! و جادۀ بلندتر یعنی زندگی طولانی‌تر اصل ادامۀ سفر است، نه رسیدن به مقصد؛ گذشته از این‌ها، مقصد که همیشه یکی است: مرگ.» «مرگ و پنگوئن» نوشته آندری کورکف(-۱۹۶۱) نویسنده اوکراینی است. کورکف تاکنون ۱۹ رمان نوشته است که «مرگ و پنگوئن» برجسته‌ترین آن‌هاست. طنز سیاه، وقایع پس از فروپاشی شوروی و سورئالیسم درونمایه‌های این اثر به یادماندنی کورکف است. این کتاب کورکف به ۳۷ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. در اوکراین دهۀ ۹۰ میلادی، فاصلۀ زندگی تا کشته شدن به دست مافیا، یک پنگوئن است. ویکتور نویسنده‌ای با انگیزه است که با میشا، پنگوئن خانگی‌اش، تنها زندگی می‌کند. ویکتور با هدف نوشتن رمان وارد کار می‌شود، اما از نوشتن آگهی‌های ترحیم سر در می‌آورد. ویکتور با سرخوردگی کارش را ادامه می‌دهد اما با استقبال سردبیر نشریه مواجه می‌شود. طولی نمی‌کشد که ویکتور در می‌یابد آگهی‌های ترحیم او لیست ترور یک گروه ناشناخته است و نشریه تنها یک پوشش است. او و میشا به تله‌ای کشیده شده‌اند که ظاهراً گریزی از آن نیست... در بخشی از کتاب می‌خوانیم: فردا صبح، با آشوب شلیکی از خواب بیدار شد و به ساعتش نگاه کرد:۸:۰۰ رفت طرف پنجره. پایین، یک جیپ پلیسی و یک آمبولانس پارک کرده بودند. بالا، به آسمان که نگاه کرد، آبی بود، و از پشتِ معماری کسل‌کنندۀ استالینی، خورشید زردِ کم‌رنگی بیرون زده بود و وعدۀ آب‌وهوایی خوش می‌داد. پشت میز تلفن نشست و شمارۀ گزارشگر را گرفت. صدای زنانه‌ای پرسید: «چه‌کار دارید؟» «نیکلای الکساندروویچ هستند؟» «شما؟» در صدای زن، تنش و اضطرابی را حس کرد. «از روزنامه... اخبار پایتخت....» «شما؟» اوضاع پس بود. با با دستی لرزان گوشی را گذاشت. با خودش گفت قهوه، فقط قهوه کارها را درست می‌کند. لباس پوشید، مشتی آب سرد به صورتش زد و تمام این مدت نام قهوه را مثل وردی تکرار می‌کرد. رفت پایین طرف بار هتل و سفارش قهوه‌ای سنگین داد.
Mahla V.KiyAN
۱۳۹۹/۰۶/۰۸

. .اوکراینِ مستقل. آنگاه که شوروی فروپاشیده و دستانش را از گلویِ همسایگان و اسرایِ بلوک شرق برداشته اما از آثار بر جا مانده از چنگال‌های تیز و زهرآگینش هنوز خون می‌چکد و جِز جِز می‌کند. تجربه استقلال برای اوکراین، سوگلیِ روسیه هم

- بیشتر
Azadeh Kamyar
۱۳۹۶/۰۳/۳۱

این کتاب را سال‌ها پیش خواندم اما هنوز یادم مانده؛ بسیار خواندنی، با ترجمه‌ای پالوده.

امین صدرنژاد
۱۴۰۰/۰۷/۱۴

اگر قرار باشه ١٠ کتاب از کتاب‌هایی خیلی دوست دارم رو انتخاب کنم و از کتاب‌سوزان بزرگ نجاتشون بدم، قطعا یکیش این کتاب هست؛ بدون هیچ اغراقی!

محمد
۱۳۹۶/۰۳/۳۰

به نظرم نمونه که جالب بود

نیلوفر
۱۴۰۰/۰۱/۲۷

این کتاب در کتابخانه گویا ایران در قسمت معمایی به صورت صوتی موجود هست اگر خواستید می تونید به طور رایگان گوش بدید

کاربر ۳۰۷۸۰۲۳
۱۴۰۲/۱۰/۲۶

از من می‌شنوید کتاب هایی با ترجمه شهریار وقفی‌پور رو از دست ندید پشیمون نخواهید شد

مسعود ۴۲۱۸۷۳
۱۴۰۱/۰۱/۱۹

یکی از کتابهای فوق العاده که خوندم، به شدت پیشنهاد میکنم… ترجمه روان و با توجه به بخش های متعددش به راحتی و سرعت میشه خوندش

f_h 66
۱۴۰۱/۰۶/۱۹

من با توجه به نظرات مثبت کتابو خریدم اما اصلا برام جذابیت نداشت خیلی متن یکنواختی داشت و نه داستان به نظرم روایته جذابی داشت

طولِ عمر نسبتِ مستقیم داشت با آرامش. آرامش منشأ اعتماد به نفس بود و اعتماد به نفس بود که به آدم قدرت می‌داد تا زندگی‌اش را از غصه‌ها و تنش‌ها و تغییرهای غیرضروری پاک کند. اعتماد به نفس به آدم قدرت می‌داد تصمیم بگیرد که زندگی‌اش را طولانی کند. اعتماد به نفس دروازه‌های آینده را باز می‌کرد.
Rose water
جهانش فاقد هرگونه دل‌بستگی صادقانه بود، هرگونه حسی از وحدت، زن؛ برای همین هر لحظه ممکن بود فرو بریزد.
سپیده اسکندری
ما همه‌مان مستحق ماهی بهتری هستیم، اما آن‌چه را داریم، می‌خوریم...
سپیده اسکندری
زیر این آسمان، هر چیز هزینه‌ای دارد.
FMG
زیر این آسمان، هر چیز هزینه‌ای دارد. ماهی هر چقدر پرتیغ‌تر، مزه‌اش بهتر.
سپیده اسکندری
بسی اوقات، زندگی از کشتن ضرورتی می‌سازد و آوخ که مرگِ فردی نزدیک ادامۀ زندگی را ضروری می‌کند، گو که هیچ اتفاقی رخ نداده است... همۀ چیزهای این جهان با خون به هم پیوند می‌خورند. زندگی همگان کلیتی واحد است و از همین رو، مرگِ جزء کوچکی از این کل همچنان زندگی را در پس خود باقی می‌گذارد؛ مگر نه آن است که شمار اجزای زنده همواره از شمار رفتگان بیشتر است؟...
سپیده اسکندری
و فکر کرد چقدر راحت‌تر است آدم در مورد سرنوشتِ یکی دیگر تصمیم بگیرد تا در مورد سرنوشت خودش.
FMG
عجب شوک‌هایی، چه کشفیاتِ ناخوشایند و سوءظن‌های به دنبالش، چه لحظاتی که بهتر است معمولی به حساب بیایند و روانۀ فراموش‌خانه شوند تا این‌که آدم با تیغِ تحلیل سوراخ‌سوراخ‌شان کند!
FMG
سرگئی دوستانه گفت: «هیچ‌کی مزاحمت نمی‌شود.» قدری سکوت و بعد ویکتور گفت: «زندگی مزاحممه.»
FMG
در این جهان فانی، هر آنچه بهره‌ای از حیات دارد، صدایی نیز از آن خویش دارد. صدا نشانۀ زندگی است.
FMG
خدا را شکر، حداقل هنوز یکی هست که از دیدنم خوشحال می‌شود.
FMG
زندگی عالی بود و خبری از هیچ مشکلی نبود، مگر عذاب وجدان‌هایی که ناشی از نقشش در این کار کثیف بود، اگرچه این فکر و خیال‌ها دیگر کمتر به سراغش می‌آمدند. تازه، در این جهانِ کثیف، کارِ کثیف یعنی چه؟
سپیده اسکندری
این تاریخ‌ها هستند که به گذشته اعتبار می‌دهند. زندگی هر کسی هم حاصل جمعِ همین تاریخ‌هاست، تاریخ‌هایی که به زندگی آهنگ و حس و معنایی از درجه‌بندی می‌دهند، مثل این‌که می‌توان از بلندای یک تاریخ، برگشت و پایین را نگاه کرد؛ و آدم چه چیزی می‌بیند: گذشته‌ای واضح و قابلِ درک که به میدان‌هایی از وقایع و ردِ مسیرهای طی‌شده تقسیم شده‌اند.
سپیده اسکندری
زندگی‌ای سخت بِه از مرگی سهل.
سپیده اسکندری
«از قدیم گفته‌اند آدم عاقل کم سؤال می‌کند. فکر می‌کند اما برای خودش نگهش می‌دارد:
سپیده اسکندری
«خودت که اهل بخیه هستی، چاقوی دوست بدتر می‌برد. خیلی بدتر.
سپیده اسکندری
پیرمرد وقتی دوباره سرپا شد، ویکتور باز هم متوجه شد که پا لخت است. پرسید: «سرما نمی‌خورید؟» پیدپالی خیالش را راحت کرد: «نه. من یوگا می‌کنم. من یک کتاب دارم که توش پر عکس است؛ همۀ یوگاکارها و جوکی‌های هندی پا لخت این طرف آن طرف می‌روند.» ویکتور همان‌طور که داشت می‌رفت، گفت: «دلیلش ساده است، چون توی هند خبری از زمستان نیست، تازه کفش هم برایشان خیلی گران است.
سپیده اسکندری
دیگر خبری از پاکان و بی‌گناهان نیست، یا اگر هست، مرگ‌شان توجهی برنمی‌انگیزد و حتی به آگهی تسلیتی هم نمی‌ارزد. این فکر مجاب‌کننده می‌نمود. آنهایی که شایستۀ سوگنامه بودند، چیزی را به ثمر رسانده بودند، برای آرمان‌هاشان جنگیده بودند، و آن هنگام که در جنگ به بن‌بست می‌خوردند، آسان نبود که همچنان به تمامی درست‌کار و شریف باقی بمانند. به هر حال، نبردهای امروزه تنها برای کسبِ مادیات بود و بس. آرمان‌گرایانِ دیوانه، دایناسورهای منقرض‌شده بودند و عمل‌گرایانِ دیوانه بر آنها غلبه کرده بودند.
سپیده اسکندری
«زندگی عجب چیز مسخره‌ای است! یک عمر جان بکن تا به خوشی برسی و آخرش مثل زیردریایی فرو می‌روی آن پایینِ پایین...»
سپیده اسکندری
در این جهان فانی، هر آنچه بهره‌ای از حیات دارد، صدایی نیز از آن خویش دارد. صدا نشانۀ زندگی است. صدا ممکن است قدرتی بیابد، فرو بشکند، گم شود یا در زمزمه‌ای بنشیند که به‌سختی شنیده شود. در هم‌سرایی جمعی زندگی ما مردم، صداهای فردی به‌سادگی تشخیص‌پذیر نیستند، اما آن هنگام که ناگاه صدایی از این جمع به سکوت درغلتد، این وقوفِ دردناک را با خود می‌آورد که صدا نمی‌ماند، که هر زندگی مرزی دارد. صدایی که به شنیدنش عادت کرده‌ایم، دیگر صدایی نیست که بسیاری بدان عشق ورزیده‌اند... به‌ناگاه، پیش از آن‌که فکرش را بکنیم، این صدا گم شده است؛ تا بدان حد که جهان ساکت‌تر شده است، اگرچه نه آن‌قدر که دل‌بستگانِ سکونش می‌پسندند.
سپیده اسکندری

حجم

۲۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۶ صفحه

حجم

۲۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان