کتاب گمشده به باغ شازده می رود
معرفی کتاب گمشده به باغ شازده می رود
کتاب گمشده به باغ شازده می رود نوشتهٔ شادی عنصری است. نشر نی این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب گمشده به باغ شازده می رود
کتاب گمشده به باغ شازده می رود برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. ۱۴ داستان در این کتاب قرار گرفته است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «بارداری ضمنی»، «راز بذر درختها»، «تکهٔ گمشدهٔ پازل»، «عروسی باغ شازده» و «مردی که مجسمه شد».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب گمشده به باغ شازده می رود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گمشده به باغ شازده می رود
«حالا حتی یک ربع فاصلهٔ بین کلاسها را هم آن پایین نمیمانم. همین که زنگ میخورد میآیم بالا روی ایوان و جلوی در اتاقم مینشینم. توی کلاس هم سعی میکنم تا آنجا که ممکن است از او و موهای بورش فاصله بگیرم. ظاهراً داوطلب شدهام برای تدریس به بچههای معلول، اما هندیها خیلی هم سختگیر نیستند. همین که موقع ناهار مسئولیت غذا دادن به یکی دو تا از بچهها را به عهده بگیرم کافی است. با چپاتی۱ برایشان لقمه میگیرم و میگذارم توی دهانشان. گاهی هم میگذارم توی دهان خودم. و این میشود ناهارم. بیشتر اوقات بامیهٔ حلقهحلقه شده است که با رب گوجه و پیازداغ تفتش دادهاند، گاهی هم با سیبزمینی نگینی. انگار فصل بامیه است. به هر حال بهتر از دالهایشان است که اغلب نمیفهمم چی تویش است و آنقدر تند است که اشکم درمیآید. امروز چون به نیناد غذا میدادم اوضاعم بهتر بود. دالش اصلاً تند نبود، تازه برنج هم داشت. چند تا نان اضافه هم آورده بود که با حرکات سر و گردن بهم فهماند که برای من است. شاید چون خانوادهٔ نیناد پولدارترند معلولیتش کمتر است. به دال اشاره کرد و روی کاغذ برایم چیزی کشید که شبیه مار بود. بعد دهانش را باز کرد و دستش را تندتند جلوی دهانش تکان داد و توی هوا علامت ضربدر کشید. فهمیدم چیزی که روی کاغذ کشیده فلفل بوده، نه مار. تمام این حرکات معنیاش این بود که به خاطر من نگذاشته توی غذا فلفل بریزند. دستم را مالیدم روی شکمم و لب و لوچهام را گرد کردم و سرم را تکان دادم، که یعنی خیلی خوشمزه بود. خندید. دوباره روی کاغذ برایم چیزی کشید و سر و دستش را تکان داد. ولی این بار هر چه تلاش کرد منظورش را نفهمیدم. حواسم پرت شده بود، چون همان لحظه موهای بور موجدار از کنارم گذشته بود و پاهای پرانتزیاش را محکم کوبیده بود به زمین و با مشت زده بود روی میز. پوجا هر کار میکرد نمیتوانست به او غذا بدهد.»
حجم
۱۵۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
حجم
۱۵۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه