دانلود و خرید کتاب گناه نامدار فرشته تات شهدوست
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب گناه نامدار

کتاب گناه نامدار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گناه نامدار

کتاب گناه نامدار نوشتهٔ فرشته تات شهدوست است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب گناه نامدار

کتاب گناه نامدار برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که شما را به شخصیتی به نام «نامدار خسروپناه» آشنا و همراه می‌کند. او ماساژدرمانگر جوانی است که برای دسترسی به یک مجموعه اطلاعات و رساندن آن مدارک به‌دست رئیس خود، «خدیو هژبری» با برنامه‌ٔ قبلی به‌عنوان ماساژور وارد پانسیون معروفی می‌شود؛ خانهٔ مرموزی که نامدار را درگیر اتفاقات هولناکی می‌کند؛ زیرا به‌محض ورود، مالک این خانه که زنی بسیار خطرناک است، از نامدار می‌خواهد تنها شاه‌ماهی پانسیون شود و شاه‌ماهی به این معناست که آن مرد بعد از مالک، بالاترین فرد پانسیون شناخته می‌شود. با وجود این لقب، نامدار مجبور است برای آن زن کارهایی را برخلاف خط قرمزهایش انجام دهد؛ کارهایی که هیچ سنخیتی با هدف اصلیش یعنی درمانگری ندارد.

خواندن کتاب گناه نامدار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گناه نامدار

«ناگهان چیزی با صدایی مهیب و ترسناک به شیشهٔ جلو اصابت کرد! دخترها با وحشت جیغ کشیدند. میثم هول شد و فرمان را محکم چرخاند و کنار جاده روی ترمز زد. ناباورانه به ترک‌های شیشهٔ جلو نگاه می‌کردند. یکی در سمت راننده را باز کرد و میثم را با خشونت پایین کشاند. سارا با دیدن چهرهٔ ترسناک غریبه از حال رفت. میثم با غریبه گلاویز شده بود که در عقب باز شد. نگاه وحشت‌زدهٔ نازان به مردی افتاد که تا کمر دولا شده بود و زانویش را روی صندلی می‌گذاشت. دخترک جیغ کشید و با ترس عقب رفت، اما مچ پایش با وجود آن همه تقلا، میان پنجه‌های بی‌رحم او اسیر شد. میان گریه، میثم را صدا زد. مرد دستمال سفید آغشته به مادهٔ بیهوشی را روی دهان و بینی نازان فشار می‌داد. میثم نعره زد:

- چه‌کار می‌کنی بی‌شرف؟! ولش کن بی‌غیرت!

همین که سمت مرد یورش بُرد و آمد یقهٔ او را بگیرد، ضربهٔ محکمی جایی نزدیک به شاهرگش فرود آمد و چشمانش سیاهی رفت. در ماشین را گرفت و روی آسفالتِ خیس زانو زد. کمی بعد، ونِ مشکی با سرعت از کنار زانتیای نقره‌ای عبور کرد و در دل تاریکی گم شد. نامدار که از دور آن‌ها را زیر نظر داشت، سریع فرمان را چرخاند و با حفظ فاصله، ون را تعقیب کرد. از آینهٔ جلو نگاهی به پشت سرش انداخت. حواسش به شاسی‌بلند شاهان بود که کنار زانتیا توقف کرد و زیر بازوی میثم را گرفت! وقتی دندان روی دندان می‌سایید و شمارهٔ خدیو را می‌گرفت، زیرلب خطاب به شاهان غرولند می‌کرد:

- مرتیکهٔ هیچی‌ندار... پس تو هم دستت با داداشِ عوضیت تو یه کاسه‌ست!

به محض اینکه تماس برقرار شد، بدون لحظه‌ای درنگ گفت:

- آدمای شاهو، نازان‌و بُردن!

برای چند ثانیه صدایی از آن سوی خط شنیده نشد. حتی صدای نفسش هم نمی‌آمد! نگران شد و با تردید گفت:

- الو؟!... الو صدامو داری؟!... خَدیو...

- کجایی نامدار؟!

نفسش را بیرون داد و به روبرو خیره شد. صدای قیژقیژ برف‌پاک‌کن روی اعصابش بود. آدم‌های شاهو از ون پیاده شده بودند و نازان را سمت ماشین دیگری می‌بُردند. با چهره‌ای درهم جواب داد:

- دارم تعقیب‌شون می‌کنم. انگار واسه اینکه شناسایی نشن ون رو با یه هوندا اودیسهٔ سیاه‌رنگ عوض کردن.

- هر جا هستی لوکیشن بفرست!

اخمش باز شد و یک تای ابرویش از تعجب بالا پرید:

- مگه نگفتی؛ «پای یه معاملهٔ مهم وسطه و تا دو روز کرمانشاه نیستم؟!»»

کاربر 6170949
۱۴۰۳/۰۷/۱۵

خیییلی تخیلی و سمه😐 چطوری چاپ‌ شده اصلا.. این نویسنده مثل اینکه هر چی میره جلو کاراش میره عقب تر!

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

حجم

۳۰۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

قیمت:
۷۷,۰۰۰
تومان