دانلود و خرید کتاب ارفال صنم عابدینی
تصویر جلد کتاب ارفال

کتاب ارفال

نویسنده:صنم عابدینی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ارفال

کتاب ارفال نوشتهٔ صنم عابدینی است. انتشارات کتاب نغمه این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب ارفال

کتاب ارفال حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در حالی آغاز می‌شود که راوی می‌گوید پلک‌هایش را یک دور روی هم می‌فشارد. او که خسته است، خیره مانده به خانواده‌اش؛ به کمر خم پدرش و چشم‌های شماتت‌بار مادرش و مهربانی‌های برادر و سنگینی بیش از اندازهٔ نگاه خواهرش. دست‌های این راوی یخ بسته، دهانش خشک شده و زبانش حالش از همهٔ قسمت‌های بدنش بدتر است. او کیست؟ ماجرا چیست؟ رمان ارفال به قلم صنم عابدینی (صآنِم) را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب ارفال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ارفال

«هیراد کلافه باز هم ترمز می‌گیرد و در صف طویل ماشین‌ها می‌ایستد. سرش از صبح و بعد از اتفاقات شب گذشته درد می‌کرد و صبح اگر هلیا بیدارش نکرده بود قطعا تا شب بیدار نمی‌شد. از گوشه چشم خیره می‌شود به ترمه، به دختری که سرش را به شیشه ماشین تکیه داده و در فکر راه حلی برای آرام کردن خودش است. هیراد می‌فهمید آدم‌ها وقتی کسی را دوست دارند از او ضربه می‌خورند؛ می‌فهمید دردهایشان دیر ترمیم می‌شود، می‌فهمید قلبی که برای دومین بار ترک بر دارد دیگر قلب نمی‌شود!

دستش را پیش می‌برد داغ می‌زند روی دست‌های یخ کرده او و اسیرش می‌کند میان پنجه‌هایش. هنوز هم باور داشت این کار درد آدم‌ها را کم می‌کند. ترمه تکان محکمی می‌خورد و سرش را به سمت هیراد می‌چرخاند، بغضش سنگین‌تر می‌شود و زیر لب می‌نالد:

- چاقو رو خیلی ق... قشنگ توی زخمم چرخوند، ا... اما دردش اینه کسی که قراره فردا این چاقوی خونی رو بشوره اون ن... نیست، منم!

هیراد لب می‌گزد دیشب هم این جمله را شنیده بود و حالا فقط باید لب می‌گزید تا حرف نزند، تا وقفه‌ای میان واژه‌های دختر نیندازد چرا که می‌دانست؛ میان واژه‌های فروخورده‌ای که در گلو دفن می‌شوند، ماییم و حس‌های تمام نشدنیِ لعنتی‌مان، ماییم و خاطراتمان، ماییم و اشک‌های خفته در چشم‌هایمان.

ترمه لبش را میان دندان‌هایش می‌گیرد و با صدای مستاصلی حین این‌که فشاری به پنجه‌های او می‌دهد ادامه می‌دهد:

- خ... خیابون‌ها و جاهای شلوغ منو یاد اون روزهایی می‌ندازه که هیچ چیز برام ت... تموم نمی‌شد یاد پ... پرستار شیفت شبی که چهارده روز عید نبود تا شعر بخونه؛ و حالا قراره یادم بیاره من باید بی‌خیال کسی بشم که تا چند ساعت دیگه واسم نه دوسته؛ نه عشق!

دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد و نفس‌های عمیق می‌کشد، انگار نمی‌خواست بشکند، حداقل نه حالا و قبل از تمام شدن همه چیز! هیراد بالاجبار دستش را روی فرمان می‌گذارد و از راه باز شده به جلو می‌رود. لبخند نیم‌بندی روی صورتش می‌نشاند و با آرامش سعی می‌کند ترمه را از افکارش بیرون بکشد.

- داری می‌گی خیابون شلوغ تو رو یاد هرج‌ومرج تموم نشدنی آسایشگاهی می‌ندازه که دم عیدش رو منم دیدم؛ اما توی یه شهر و بیمارستان دیگه اما همون‌قدر دلگیر، همون‌قدر بی‌رنگ! اما ترمه تا حالا فکر کردی وقتی اون‌جا بودی چقدر همه چیز آروم‌تر بود؟ حتی شلوغی‌هاش! ترمه امشب هم می‌گذره، اما قرار نیست دیوونه بشی، قرار نیست بازم بشکنی، می‌دونی چرا؟»

مارال
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

کمی کشدار بود اما بد نبود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

حجم

۵۲۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان