کتاب ناپیدا
معرفی کتاب ناپیدا
کتاب ناپیدا نوشتهٔ پل آستر و ترجمهٔ خجسته کیهان است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «ادبیات امروز» و حاوی رمانی آمریکایی.
درباره کتاب ناپیدا
پل آستر در کتاب ناپیدا داستانی از هویت، شانس و پیچشهای غیرقابل پیشبینی سرنوشت را روایت کرده است. او در این رمان داستانهایی تودرتو خلق کرده بهطوری که گاهی به ادبیات معمایی شباهت دارند. گفته شده است که شخصیت «آدام واکر» که شخصیت منفی این داستان است، پرداخت شخصیتی بسیار خوبی دارد. این رمان زندگی درهمتنیده آدام واکر و «رودولف بورن» را روایت میکند؛ دو مرد جوانی که مسیرهایشان در سراسر قارهها و دههها از هم جدا میشود. در پسزمینهٔ دههٔ ۱۹۶۰ که دههای آشفته است، روایت گذشتهنگر واکر آشکار نمایان و شیفتگی او نسبت به رودولف بورن، شخصیت کاریزماتیک و معمایی رمان، آشکار میشود. همانطور که زندگی آنها بهطور عجیبی درهمپیچیدگی دارد، واکر به اعمالی دست میزند که با خواستهها و ابهامات اخلاقی خود روبهرو شود. برای فهمیدن داستان این رمان، کتاب حاضر را بخوانید.
خواندن کتاب ناپیدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات آمریکا و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره پل آستر
پل بنجامین آستر متولد نیوآرک در نیوجرزی است. او رماننویس، فیلمنامهنویس، شاعر و مترجمی آمریکایی است. دلیل شهرت او بیشتر بهخاطر مجموعه کتابهای سهگانهٔ «نیویورک» است؛ همچنین از فیلمنامههای او میتوان به «لولو روی پل» اشاره کرد. کتابهای او تا به امروز به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است. پل آستر ابتدا با نویسندهای به نام «لیدیا دیویس» ازدواج کرد و از او پسری به نام «دنیل استر» دداشت. استر در سال ۱۹۸۱ میلادی با همسر دوم خود به نام «سیری هوست وت» که نویسنده بود، ازدواج کرد و حاصل آن دختری به نام «سوفی استر» است. کتاب «دفترچه سرخ» داستانهایی از این نویسنده و گفتوشنودی با او را در بر گرفته است.
بخشی از کتاب ناپیدا
«در هواپیما وقتی از سانفرانسیسکو به نیویورک باز میگشتم در ذهن به جستوجوی لحظهای در پاییز ۱۹۶۷ برآمدم که برای نخستین بار واکر را دیده بودم. نمیدانستم آن سال برای تکمیل تحصیلاتش به پاریس رفته بود، اما چند روز پس از آغاز ترم وقتی اولین گردهمایی نویسندگان مجلهٔ "کلمبیا ریویو" را تشکیل دادیم (من و آدام هر دو عضو تحریریه بودیم) او را در آنجا نیافتم. از یکی پرسیدم واکر کجاست، و تازه آن وقت پی بردم که در برنامهٔ دانشگاه برای اعزام دانشجویان سال آخر کارشناسی به خارج ثبتنام کرده و به اروپا رفته است. اما کمی پس از آن (یک هفته؟ ده روز؟) ناگهان پیدایش شد. من در سمینار ادوارد تیلور دربارهٔ شعر در قرنهای شانزدهم و هفدهم شرکت میکردم (بحث در اشعار وایت، ساری، رالی، گره ویل، هربرت و جان دان)، همان ادوارد تیلوری که در فصل بهار آثار میلتون را درس میداد. من و واکر هر دو در آن کلاسها شرکت میکردیم و هر دو بر این باور بودیم که تیلور بهترین استاد دانشکدهٔ ادبیات و زبان انگلیسی است. از آنجا که سمینار برای دانشجویان کارشناسی ارشد بود، با اینکه دانشجوی سال آخر کارشناسی بودم، شانس آورده پذیرفته شده بودم، و سخت تلاش میکردم تا مورد تحسین تیلور، آن مرد همیشه درخشان، زیرک، کمحرف و شوخ که از دانشجویان توقع زیادی داشت قرار گیرم. سمینار هفتهای دو بار به مدت یک ساعت و نیم تشکیل میشد، و در جلسهٔ سوم یا چهارم، بیآنکه کسی توضیحی داده باشد واکر ناگهان بار دیگر ظاهر شد و به میان ما آمد. او سیزدهمین دانشجوی کلاسی بود که قرار بود به دوازده نفر محدود باشد.»
حجم
۱۹۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۱۹۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه