کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم)
معرفی کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم)
کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم) نوشتهٔ محمدتقی حسن زاده توکلی است. نشر صاد این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم)
کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم) جلد دوم از مجموعه سه جلدی شهر ماردوشان است. قهرمانی که ماجراهایی شگفت را پشت سر گذاشته به دنبال آن است تا زندگیای آرام داشته باشد، اما ماجراها گوناگون پشت سر هم برای او پیش میآید. قهرمان بار دیگر باید لباس پیکار بپوشد و به یاری کسانی برود که گرفتار رنج شدهاند. در این نبرد دستاوردهای پیشین قهرمان به یاریش میآیند. راز رویدادهایی که در گذشته قهرمان با آن رو به رو شده است آشکار میشود و او میتواند به یاری این دانش تازه، درک دیگری از قهرمانان دیگری که تا به حال میشناخته داشته باشد.
خواندن کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شهر ماردوشان (جلد دوم)
«آنجا که عقابش چشمانش را بسته و میان آن پارچهٔ سرخ حریر به خواب رفته. فریدون گوش تیز میکند. صدای برخورد سم اسبی تیزرو از دامنهٔ کوه میآید. انگار سواری شتابان به سوی آنها بیاید. سواری که سم اسبش را با فولاد نعل بستهاند و جَستن میان صخرههای شیبدار را به او آموختهاند.
پاهای کشیدهٔ اسب سفید و سوار ریز نقشی که اسب را شتابان از صخرهها بالا میراند، نشان میدهد یکی از چابکسواران نامهرسانی است که نشان بادسوار دارد. فریدون پرچم اژدهانشان را آویخته بر بازوی چابکسوار میبیند. سر اسب طلاییرنگش را سمت او میچرخاند و از صخرهها پایین میرود.
کیستی و چه خبر آوردی؟ بگو که لحظهای درنگ نمیتوانم کرد.
چابکسوار اسب را از تاخت میاندازد. دستش را مشت میکند و روی سینه میگذارد. سمت فریدون به جلو خم میشود و از اسب میپرد پایین.
نامهای است به خط پادشاه این سرزمین برای فرزند پهلوانش فریدون.
زین اسبش را برمیدارد. از زیر آن نامهای را از میان موم بیرون میکشد و به دست فریدون میدهد. فریدون از اسب پایین نمیآید. همان جا نامه را باز میکند. طوماری را که مهر پادشاه بر آن بستهشده بیرون میکشد و نگاهی میاندازد. چند بار سر تکان میدهد. دوباره طومار را در نامهدان میاندازد و به دست چابکسوار میدهد.
شهر ماردوشان پهلوان کم ندارد. ملکهٔ شهر و سواران بی زین و لگامش، منوچهر و لشکر شهر مارلیک. برو و به پادشاهت بگو فریدون را دیدی و پیغام را رساندی.
سوار از جایش تکان نمیخورد. دست راست مشت شدهاش را هنوز بر سینه دارد و سرش را طوری به جلو خم کرده، انگار نوک نیزهٔ کلاهش را سمت چشمان فریدون نشانه رفته باشد.
سرورم! گردنم را بزنید. پایم را بشکنید و تکهتکهام کنید؛ اما از همراه شدن با من سر باز مزنید. پادشاه چشمانتظار است.
فریدون اسبش را به جلو میراند. دست ستبرش را بر شانهٔ جوان ریزاندام میگذارد و راه خانه را نشان میدهد.
باش تا عقابم را درمان کنم و باز گردم. به خط خودم طوماری برای پادشاهت خواهم نوشت. همسرم و پدر چوپانش با شیر گاوهای کوهاندار و عسلهای پروردهٔ کوهستان پذیراییات میکنند و جای خوابی برایت فراهم میکنند تا بازگردم و همراه نامهام راهی پایتختت کنم.
سم اسب طلایی فریدون بر پیکر صخرهها فرود میآید و گلرنگ پا به پای آن اسب میتازد. شیب صخرهها تند شده و هر آن بیم فرو غلتیدن یکی از اسبها میرود، اما فریدون اسبها را از تاخت نمیاندازد. خیره مانده به بخار سفیدی که از پوزهٔ گلرنگ بیرون میزند و عقابی که روی زین او میان پارچهٔ حریر آرام گرفته. راه کج میکند و شیب تندتری را پایین میرود تا به درختی برسد که آن را نشان کرده است.»
حجم
۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه