دانلود و خرید کتاب بن بست شهریور محمدعلی گودینی
تصویر جلد کتاب بن بست شهریور

کتاب بن بست شهریور

انتشارات:نشر صاد
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بن بست شهریور

کتاب بن بست شهریور نوشتهٔ محمدعلی گودینی است. نشر صاد این داستان بلند ایرانی را برای نوجوانان منتشر کرده است.

درباره کتاب بن بست شهریور

کتاب بن بست شهریور حاوی یک داستان بلند ایرانی برای نوجوانان است که دو بخش دارد. شخصیت اصلی این داستان، پسر نوجوانی به نام «امجد» است. او که در تعطیلات تابستانی برای اینکه کمک‌خرج خانواده باشد، برای کار به مغازه‌ای می‌رود تا به‌عنوان شاگرد کار کند. در مغازه اتفاقات مختلفی می‌افتد که نویسنده آن‌ها را روایت کرده است.

خواندن کتاب بن بست شهریور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانِ دوستدار ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بن بست شهریور

«از تنور نانوایی تافتونی، بوی دود سوختن کارتن و چوب جعبه‌های کاهو و میوه، قاتی عطر نان تازه و شیره خرما احساس می‌شد. از آنجا پا گذاشتم روی پنجه رکاب و سواره به راهم ادامه دادم. در سرپایینی خیابان دیگر هیچ شوقی برای رسیدن به خانه نداشتم! آرام و بدون شتاب پا می‌زدم. به تک‌تک کوچه‌های منظومه شمسی سر راه خداحافظ می‌گفتم. دغدغه روبه‌رو شدن با پدر و مادرم را داشتم. نگران خودم نبودم. ناراحتی‌ام بیشتر از کلک خوردن از ابراهیم‌آقا بود که کاسبی تازه رونق گرفته‌ام را به‌خاطر قربان روستایی آفتاب‌سوخته و هم‌دستی باجناق بزرگش از دستم درآورده بودند! اول سراشیبی تند رو به پیچ چنارخان گفتم: «باجناق‌های قلابی لعنتی!» راستی آن‌ها که باجناق نبودند! پس کاسب‌های محل چرا می‌گفتند باجناق! آیا به‌خاطر رقابتشان بود. به‌خاطر شباهت زن‌های روستایی و سیاه‌سوخته پر ادعایشان بود، یا فقط محض شراکت و رقابتشان؟ هر چه بود، در ذهنم باجناق جا افتاده بودند! آخر سراشیبی تصمیم گرفتم اول به بازار روز محلمان بروم. نرسیده به خیابان آذر، پیچیدم طرف راست. از کوچه کوتاه و اُریبی انداختم توی خیابانی که بعد از میدانچه طوره قناصی می‌رسید به اول بازارروز پشت دیوار گلخانه که محل کاسبی سبزی‌فروش‌ها و چرخ‌های طوافی میوه‌فروش‌ها بود. محل بازارروز، مانند همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود. در سال‌های خیلی دور به گفته قدیمی‌ها آنجا قبرستان محله بوده! به این خاطر بیشتر مردم اصیل محله رغبتی به خرید از بازارروز را نداشتند! بوی سبزی تازه و عطر میوه‌های رسیده در خنکای نسیمی کم‌جان خوشایند بود. دوچرخه را تکیه دادم به یک چرخ طوافی خالی چرخ دررفته که یک‌وری به حال خود افتاده بود. کلید قفل سر خودش را چرخانده بودم که از سر و صدای آن سمت بازار، کنجکاو شدم و رفتم آن سمت. دوتا زن کولی هرکدام به طرف مخالف راه افتاده بودند. آنکه پیر بود و قبلاً چندین مرتبه توی کوچه‌های محل خودمان دیده بودم که برای زن‌ها فال نخود می‌گرفت و همیشه به زن‌های حاجتمند و پیردخترهای ساده‌دل، باز شدن بخت بسته و رفع مشکلشان را وعده می‌داد، حالا با لحنی طلب‌کارانه سعی داشت توجه مردم را به خود جلب نماید تا زن جوان همراهش از آنجا دور شود: «بیشتر مردم من را می‌شناسند. خیلی از همین خانم‌ها بختشان را من وا کردم. مشکل و گرفتاری زندگی‌شان به دست من واشده...»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان