کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید
معرفی کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید
کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید نوشتهٔ هوانگ بوروم و ترجمهٔ مژگان رنجبر و ویراستهٔ نیلوفر حقی است. نشر کتاب کوله پشتی این رمان معاصر ژاپنی را منتشر کرده است.
درباره کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید
کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید حاوی یک رمان معاصر و ژاپنی و روایتی است از رها کردن، فروریختن و سپس آجربهآجر بناکردن یک شخصیت و زندگی جدید. در این رمان، فردی دچار تحول بنیادین میشود؛ فردی که نهتنها در فقر و تنگنا نیست، بلکه هم از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی و هم از نظر وضعیت خانوادگی و زناشویی در شرایط ایدئالی است. نام او «یونگ جو» است. این زن پس از گذراندن یک زندگی بهظاهر عالی و مرفه، احساس خلأ شدیدی میکند و به تمام داشتههای قبل پشت پا میزند. او از کار پردرآمدش استعفا میدهد و زندگی مشترکش را به متارکه میکشاند. این راه دردناک مسیری پرپیچوخم است که در نهایت به یک مغازهٔ کوچک کتابفروشی ختم میشود. زندگی یونگ جو کمی روشن میشود. او در تنهایی و سکوت کتابفروشی جذب گمشدهٔ همیشگیاش یعنی کتاب میشود و رفتهرفته با چندوچون مغازهداری و کتابفروشی خو میگیرد. این رمان را کتابی در ستایش کتاب و داستان دانستهاند.
خواندن کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به کتاب فروشی هیونام - دنگ خوش آمدید
«مینجون، یادت میآید آن روزی که اولین بار یکدیگر را دیدیم چه حرفی به تو زدم؟ گفتم که نمیدانم آیا میتوانم کتابفروشی را بیش از دو سال اداره کنم یا نه. همان اول چنین حرفی زدم؛ زیرا فکر میکردم برای برنامهریزی آینده کمکت میکند؛ اما نگاه کن، ما دو سال را با هم گذراندهایم.
هیچ نمیدانم سال اولی که کتابفروشی را باز کردم، زمان چگونه گذشت. هیونام–دُنگ بدون تو پر از هرجومرج بود. خوشبختانه، بااینکه بارها و بارها دچار اشتباه شدم، چندان آشکار نبود. یا بهتر است بگویم آنقدر مشتری نداشتم که متوجه اشتباهاتم شوند. اگر میخواهی بدانی آنوقتها شرایط چگونه بود، از مادر مینچول بپرس. چیزی نیست که او دربارهٔ کتابفروشی نداند.
در چند ماه اول، حتی به خودم زحمت جلب مشتریهای بیشتر را نمیدادم. احساس میکردم مشتری آنجا خودِ منم و هر روز معذب در کتابفروشی میگشتم. هر روز، کتابفروشی را رأس ساعت باز میکردم و میبستم. در آن بین، مینشستم تا فکر کنم و کتاب بخوانم. و باز هم تکرار و تکرار. هر روز را با گردآوری چیزهایی – هربار یک یا دو چیز – میگذراندم که در مسیر زندگی گم کرده بودم. وقتی کتابفروشی را باز کردم پوستهای توخالی بودم؛ اما بهآهستگی، بعد از گذر شش ماه، آن خلأ ناپدید شد.
رفتهرفته کتابفروشی را از چشم یک کاسبکار نگاه کردم. بخشی از وجودم میخواست کتابفروشی را طوری اداره کنم که انگار رؤیایی بهحقیقتپیوسته است. در حقیقت، آنجا زمان و مکانی برای رؤیاهایم بود. بااینحال، پی بردم که باید از نگاه دیگری به کتابفروشی نگاه کنم. حتی بااینکه هیچ نمیدانستم تا چه مدتی میتوانم آنجا را اداره کنم – دو یا شاید سه سال – دلم میخواست به کارم ادامه بدهم و از این رو مجبور بودم تبادلات را فعال نگه دارم. کتابفروشی فضایی است که تبادل کتابها و هرچیز مرتبط با آنها با پول صورت میگیرد. کارِ صاحب کتابفروشی این است که چنین تبادلی را به جریان بیندازد. این موضوع را هر روز به خودم یادآوری میکردم؛ طوری که انگار داشتم دفتر خاطرات مینوشتم. عملاً شروع به تبلیغ کتابفروشی کردم. سخت کار میکردم تا خاطرجمع شوم که وجوه منحصربهفرد کتابفروشی از بین نرفته است. و در آینده، به سخت کار کردن ادامه خواهم داد.»
حجم
۳۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب رو نخوندم هنوز اما مایه تأسف و خجالت هست که کتاب کرهای رو به عنوان کتاب ژاپنی معرفی میکنید! به عنوان یک پلتفرم کتابخوانی خیلی عجیبه که اطلاعات اشتباه ارائه بدید و فرق ژاپن و کرهی جنوبی رو ندونید!
یه کتاب حال خوب و جمع و جور تو مایه های کتابخانه نیمه شب! پیشنهاد میشه⭐️