کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران
معرفی کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران
کتاب الکترونیکی حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران نوشتۀ محمدجواد گودینی است و انتشارات میراث ماندگار آن را منتشر کرده است. کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران، به بررسی برخی از روایات تاریخی در قالب داستانهایی پرداخته است.
درباره کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران
کتاب حکایتهایی از تاریخ اسلام و ایران در ۱۵۳ صفحه و باهمت انتشارات میراث ماندگار به چاپ رسیده و نویسنده برای تکلیف آن از ۸۴ منبع بهره جسته است و فرازهایی از تاریخ اسلام (عصر نبوت، خلافت راشدی، اموی و عباسی) و تاریخ ایران (بهعنوان سرزمینی با قدمتی فراوان و تمدنی شکوهمند در دورهها و زمانهای گوناگون) در قالب داستان از منابع تاریخی، ادبی، روایی و تفسیری گزینش و تقدیم علاقهمندان تاریخ، فرهنگ و تمدن شده است.
نگارنده این اثر تاریخی در بخشی از مقدمه چنین میگوید: تاریخ، آموزگاری است که پایان کارها، تصمیمها و رفتارهای خوب و بد انسانهای گذشته را به بشر امروز مینمایاند و ما را در انتخاب صحیحتر مسیر زندگی در آینده یاری میرساند. این دانش سودمند به ما میآموزد هیچکس از قضاوت دیگران در امان نبوده و با زندگی درست و صواب، میتوان فرجامی نیک و شایان را برای خود و افراد پیرامون رقم زد.
در این نوشتار، داستانهایی از تاریخ اسلام و ایران انتخاب و از منابع معتبر ادبی و تاریخی همچون آثار مولانا، گلستان سعدی، قابوسنامه عنصرالمعالی همچنین الکامل فی التاریخ ابن اثیر، مروجالذهب مسعودی و شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید معتزلی بهرهبرداریشده و تلاش شده حکایتهایی درسآموز و شیرین انتخاب شده و به نگارش درآید.
خواندن کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران
این کتاب برای علاقهمندان به موضوعات تاریخی و دینی مناسب است.
بخشی از کتاب حکایت هایی از تاریخ اسلام و سرزمین ایران
«ولید از او پرسید: درباره حجاج (بن یوسف ثقفی؛ حاکم عراق) چه میگویی؟ پاسخ داد: دربارهاش چه بگویم؟ او یکی از خطاهای توس تو زبانه ایاز آتش توسط خدا تو و او را لعنت کند. آنگاه شروع کرد به دشنامگویی. ولیـد بن عبدالملک که بسیار خشمگین شده بود، به پسرعمویش عمر بن عبد العزیز رو کرد و گفت: درباره او چه میگویی؟ فرزند عبد العزیز پاسخ گفـت: او مردی است که تو را دشنام گفته، یا او را به دلیل دشنامش ،دشـنام ده یـا از او بگذر. ولید از این سخن، خشمش بیشترشد و به عمرگفـت: گمـان مـی کنم تو نیز از خوارج هستی! فرزند عبد العزی زنیز با جسارت پاسخ داد: به نظرم تو دیوانهای. پس از این گفتگو، عمر مجلس را ترک گفت. خالد بن ریـان (یکـی ازنزدیکان خلیفه اموی) خو درا به پور عبد العزیز رساند وگفـت: چـرا بـا امیـر مومنـان ایـنگونـه سـخن گفتـی؟ مـن دسـتم را بـه قبضـه شمشـیر منزدیـک ساختم ومنتظر بودم به من دستور دهد گردنت را بزنم. عمرگفت: اگرفرمـان می داد، تو عمل می کردی؟ خالد گفت: آری. همچنین نقل است عمـربـن عبـد العزیـز یکـی از قاضـیان رادر زمـان خلافتش، برکنار نمود. او از خلیفه علت برکنـاری اش را جویـا شـد. فرزنـد عبد العزیز گفت: به من خبر رسیده تو بـیش از دو طـرف دعـوا در هنگـام قضاوت، سخن میگویی...»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۳ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۳ صفحه