کتاب کوه چراغ
معرفی کتاب کوه چراغ
کتاب کوه چراغ نوشته مجید دری رمضانی است. کتاب کوه چراغ را انتشارات متخصصان برای تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی منتشر کرده است.
درباره کتاب کوه چراغ
این کتاب داستان مردی به نام دیوید است که مدتها مراقبه را نزد استادش گذرانده است. استادش وصیت میکند که زمانی که مرد گلی به نام لاله سرگردان را بر سر قبرش بکارد. او میپذیرد و استاد از دنیا میرود. دیوید برای یافتن گل به جنش میاید و استاد جدیدش را پیدا میکند. استاد جدید که تازه همسرش را از دست داده است غمگین و ساکت است و دیوید تصمیم میگیرد کنار او بماند و همین موضوع سرنوشتش را تغییر میدهد.
خواندن کتاب کوه چراغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کوه چراغ
در زیر قیافهی ژولیده و صورت پرموی استاد، تهچهرهای خوشترکیب به چشم میخورد. مردی شصتساله که لبخندی به زیبایی معصومیت بر لبش جا خوش کرده بود. چشمانی نافذ و پرحرارت با نگاهی عمیق که میشد به مدت طولانی با او تماس چشمی داشت. ولی مهمترین چیزی که در او خیلی به چشم میآمد جدیت بود.
جاده میپیچید و باز میشد و کلبهای که در بلندای تپهای قرار داشت نمایان شد.
در آنجا انبوه درختان کم شده و به همین خاطر گیاهان کوتاهتر فرصتی یافته بودند که به تزیین محیط اطراف بپردازند فضایی ساده، زیبا و طبیعی.
کلبه مرطوب بود بخار ملایمی از کف آن با نور خورشید همآغوشی میکرد و رقص نویی آفریده که سروسرّی نامکشوف را دامن میزد.
دیوید کولهپشتیاش را کنار پنجره روی تخت گذاشت و شومینه را روشن کرد. کتری سیاه و بزرگی روی آن قرار داد استاد هم مشغول تمیز کردن اطراف شد و سپس گیاهانی را که قبلاً از کوه چراغ جمعآوری کرده بودند، درون کتری ریخت و دمکردنی خوشبویی نوشیدند.
کلبه تمیز و مرتب شد ولی چیدمان ناهمگون و نچسب آن نشان از فراغ یار صاحبخانه داشت.
آن دو کف کلبه نشستند چند نفس عمیق کشیدند و پس از بستن چشمها بیحرکت شده و آماده مراقبه شدند.
چند سالی است دیوید نوع خاصی از مراقبه را نزد استاد میآموزد که با تعلیماتی که درگذشته دیده متفاوت است.
استاد سابقش یکبار از او خواسته بود که پس از مرگش گیاهی به نام لاله سرگردان را در این جنگل بیابد و بر مزارش بکارد و او در جستجوی لاله بود که این استاد را در کلبه مشغول مراقبه دید.
همسر استاد بهتازگی فوت کرده و کمی خسته و دلتنگ بود ولی دیوید را به شاگردی پذیرفت استاد به او گفت: آن گیاه را نمیتوانی بیابی. بعد بذری به دیوید داد که پس از شش ماه رویید و آن را بر مزار استاد سابق کاشتند.
زاویه تابش نور با گذشت زمان تغییر کرد و آن دو در سایه قرار گرفتند. موج خاصی جریان داشت ولی هیچ حرکتی به چشم نمیخورد سکوت گرمی که آبستن اتفاق بکری باشد، حضور داشت. دیوید عرق کرد. بدون هیچ حرکت ارادی، ناگهان آرام از زمین جدا شد. حرکت آرام قفسه سینهاش باعث میشد او را زنده بدانی. کمکم در هوا معلق شد.
دستهایش از هم باز شد و بهطرف بالا رفت، رنگ چهرهاش کاملاً سفید شد و به چرخش درامد. نور محیط اندکی تغییر کرد صورتش متورم بود و چرخش بیشتر شد. نور شدید و شدیدترمی شد کلبه و هرچه در آن بود میلرزید.
چرخش، لرزش و نور، غوغایی درگرفت و یکدفعه، سکوت!
حجم
۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
نظرات کاربران
یه اثر متفاوت با تصاویر بدیع و قصه جذاب. خیلی دوست دارم بدونم نویسنده آثار دیگهای هم داره؟ فضاسازی و سیر داستان کاملا من رو غرق کرد. جوری که وقتی تموم شد هنوز تو ذهنم داشتم با شخصیتها زندگی میکردم.