کتاب تیام
معرفی کتاب تیام
کتاب تیام بهقلم سهیلا عوضیان دوره را انتشارات آئی سا منتشر کرده است. این کتاب داستان دختری به نام دریا است که برای تن ندادن به ازدواجی اجباری درگیر چالشهایی جدی با خانوادهاش میشود.
درباره کتاب تیام
ازدواج میتواند یکی از شیرینترین تجربیات هر فردی باشد و مسلماً زمانی لذتبخشتر و دلپذیرتر است که میل و رضایت دو طرف در میان باشد نه صرف انگیزههای مادی و مالی. داستان تیام روایت دختری به نام دریاست که برای فرار از ازدواجی اجباری به مادربزرگش پناه میبرد، مادربزرگی که خود سینهای پر راز دارد و از تجارب و پستیوبلندیهای روزگار برای نوهاش درسهای زیادی به جا خواهد گذاشت و با درایت و صبر و اقتدار حامی او خواهد بود.
خواندن کتاب تیام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای عاشقانهٔ ایرانی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب تیام
«ساعت ۷ کلاس زبان داشتم بهترین زمان برای من همین امشب بود. باید هر طور بود کاری میکردم. روزهاست دارم فکر میکنم. دیر میجنبیدم به فنا میرفتم هر چند اصلاً این کار را دوست نداشتم. من دختری بودم که در نهایت ناز و نعمت بزرگ شده بودم ولی در اوج رفاه لحظهای خطا نکردم و مصالح خانواده و اعتقادات آنها را زیر پا نگذاشته بودم ولی اینبار مجبور بودم یعنی مجبورم کرده بودند پدر من یکی از خانزادههای استان لرستان بود و افکار و اعتقادات محکم خودش را داشت. او سالها پیش برای تحصیل به تهران آمده بود و بعد از آشنایی با مادرم همین جا ساکن شده بود، تحصیل کرده بود و شغل پردرآمدی داشت و ارث و میراثی هنگفت به او رسیده بود. ولی هیچوقت قدمی از تعصبات خودش عقب نگذاشته بود. تمام اقوام میگفتند او صلابت و هیبت پدرش خان شوراب را به ارث برده. هم من و هم مادرم به این عقاید و روش زندگی او احترام میگذاشتیم. ما هیچ از مال دنیا کم نداشتیم و پدرم که یکی از وراث خان بزرگ و صاحب چند پارچه آبادی بود با وجود ظاهری خشن و مردسالار همیشه سعی میکرد همهچیز برایمان فراهم کند و به قول خودش چیزی برایمان کم نگذارد. همهچیز خوب پیش میرفت تا روزی که سروکلهٔ پسر یکی از شرکایش پیدا شد. خوشبرورو بود و پولدار و خوشمشرب و اجتماعی بود و ظاهر زیبا و آراستهاش به دیده شدن رفتار گرمش کمک میکرد. موهای طلایی و چشمانی سبز داشت چیزی که پدر و مادرش نداشتند. ولی این که چرا از او خوشم نمیآمد جزو عجایب بود. او میتوانست آرزوی هر دختری باشد به جز من پدرم میگفت: «این لجبازیات به مادربزرگت رفته ولی من که هیچگاه در آن پیرزن مهربان که به کمحرفی شهره بود، لجبازی ندیده بودم من فقط دلم میخواست آزاد و رها باشم. حس میکردم ازدواج بالوپر آزادیام را میچیند. مردهای این خانواده چر ادوست داشتند حرف فقط حرف خودشان باشد. اولین شبی که آن پسر با پدر و مادرش به خانهمان آمدند، حس بدی داشتم ولی آنها از چنین ازدواجی بدشان نمیآمد. خصوصاً که شنیده بودم جد پدری رامین اهل لرستان بود. پدربزرگ او اهل روستای کناری شوراب بود که از پدری لر و مادری آلمانی به وجود آمده بود. رنگ چشمان و موهایش را هم از او به ارث برده بود. با وجود تمام مخالفتهای من پدرم پایش را در یک کفش کرده بود که یا رامین یا هیچکس. دلیلش را تا آن لحظه نفهمیده بودم. من تازه ۲۰ساله شده بودم و برای ازدواجم دیر نشده بود و نمیتوانستم درک کنم پدر در این خانواده چه چیزی دیده بود که من نمیدیدم؟ اگر تمول مالی بود که ما خودمان چیزی کم نداشتیم که آمدن این پسر را نعمتی بدانم مادرم بین من و پدرم گیر کرده بود نمیدانست طرف مرا بگیرد یا پدرم برای همین بیشتر مواقع ترجیح میداد سکوت کند و این بیشتر آزارم میداد چون مجبور میشدم گاهی اوقات با پدرم صراحتاً مخالفت کنم. کاری که هیچگاه انجام نداده بودم وقتی بعد از کلی بالا و پایین کردن ماجرا راه به جایی نبردم و پدرم قرار خواستگاری با خانواده رامین را گذاشت تصمیم گرفتم به مادربزرگم پناه ببرم شاید او بتواند کاری کند. او هیچگاه خودش را قاطی ماجراهای زندگی پدرم نکرده بود اما چندباری هم که دخالت کرده بود پیروز میدان شده بود. مادر بزرگ پدریام زنی آرام و کمحرف بود که در سن ۶۴ سالگی هنوز زیبا بود. داستانهای زیادی از پدرم در مورد عشق طوفانی پدربزرگم به او شنیده بودم شنیده بودم که از نظر زیبایی سرآمد تمام زنان روستا بوده ولی همهٔ شنیدهها در همین حد بود و چیز بیشتری نمیدانستم.»
حجم
۵۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
حجم
۵۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
نظرات کاربران
با اینکه غمناک بود ولی ارزش خوندن داشت