کتاب هی زن، گریه نکن!
معرفی کتاب هی زن، گریه نکن!
کتاب هی زن، گریه نکن! نوشتهٔ ریتا مارلی و هتی جونز ترجمهٔ مینا صفار است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگینامهٔ ریتا مارلی و همسرش «باب مارلی».
درباره کتاب هی زن، گریه نکن!
نام کتاب هی زن، گریه نکن! برگرفته از یکی مشهورترین ترانههای یکی از اساطیر موسیقی در قرن ۲۰ است؛ ترانهای که که نامش بر کتابی نشسته که همسر باب مارلی، ریتا مارلی، دربارهٔ ۱۵ سال از زندگی با او و دههها زندگی در فقدان او نگاشته است. باب مارلی تنها با موسیقیاش به شهرت نرسید، بلکه شهرتش بهدلیل زندگی متعهدانهٔ او است. او در طول زندگیاش به دیدگاههای سیاسی خود پایبند و همواره با مردم بود. ریتا مارلی در این کتاب خودش و باب مارلی را فراسوی همهٔ آنچه از زندگی آنها دیده و شنیده شده، نشان میدهد. همسر باب مارلی همراه با هتی جونز زندگینامهای را روایت میکنند که در آن زنی هنرمند از بسیاری از خواستههایش میگذرد تا اسطورهای در دنیای موسیقی شکل گیرد. باب مارلی در زندگی کوتاهش رکوردهای فروش آلبوم و کنسرتها را جابهجا کرد و با تمام توانش در برابر نژادپرستی، بیعدالتی، نابرابری و جنگطلبی در جهان ایستاد و با موسیقی و ترانههایش با پلشتیهای جهان به مبارزه پرداخت.
خواندن کتاب هی زن، گریه نکن! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران زندگینامهٔ هنرمندان و علاقهمندان به باب مارلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هی زن، گریه نکن!
«تا وقتی کارم را شروع نکرده بودم، فکر نکرده بودیم که میتوانیم غذا هم بفروشیم. این را هم نمیدانستیم که آیا به ما اجازه میدهند در منطقهای مسکونی چنین کاری کنیم یا نه، اما فکر این که چیزهایی بفروشیم از قبل هم بود: در دورانی، صفحهٔ موسیقی و چیزهای دیگری میفروختیم که به موسیقی ربط داشت و من پیشینهای طولانی در «فروش چیزها»، آنهم بهصورت موفقیتآمیز، داشتم. پس باب با لحنی کمی مردد گفت: «فکر بدی هم نیست. اگه میخوای این کار رو بکن.»
گفتم: «آره که میخوام، بذار سعیم رو بکنم.»
میخواستم بهجای اینکه فقط بنشینم و منتظر باشم، یا خانه بمانم و بهغیر از کارهای خانه هیچ کاری نکنم، سرم را به کاری گرم کنم. بچههایم حالشان خوب بود و داشتند با ما بزرگ میشدند و برایم جذاب بود که کاری داشته باشم که از آن لذت ببرم، حتی اگر در آن حرفهای هم نبودم. درنتیجه رستوران ملکهٔ شِبا را راه انداختم و وقتی نوشیدنی و خوراکی میدادم همه از خوشی دیوانه میشدند. غذاها را دوست داشتند! حتی آووکادوهایم هم متفاوت بود، وقتی زمان فروش آووکادو رسید، مال من از همه بهتر بود. نارگیلها، چیکوها و باقی میوهها هم همین وضعیت را داشتند. میدانستم مورد لطف خدا قرار دارم، چون هرچه میکاشتم بهخوبی رشد میکرد. درختان میوهام وقتی بار میدادند خارقالعاده بودند، میوههایشان درشت، آبدار و ارگانیک بود، چون هرگز و بههیچوجه از کودی بهغیر از کود طبیعی استفاده نمیکردم. بعد از اینکه دیدم کار آبمیوهها گرفته، یک اجاق آجری درست کردم تا نان بپزم و باب بهترین مشتری من بود. هنوز این اعتقاد را داشتم که باید دوروبر شوهرم باشم و مطمئن شوم بهخوبی غذا میخورد و این کارم هم بخشی از همین هدف بود.
چندان زمانی از انتشار آلبوم سوزان که باب مارلی و ویلرز را فوراً ستاره کرد نگذشته بود که دوست قدیمیام، مینی فیلیپس، خواهر راستای اهل بالاشهر کینگستون را دوباره دیدم که قبلاً از فروشگاه کوچک ما در اتاق خواب ترنچتاون صفحهٔ موسیقی میخرید. شبی من و باب به گردهمایی راستافارینها که «دوازده قبیله» نام داشت رفته بودیم و مینی با جودی مووَت، یکی از خوانندگان فوقالعادهٔ سبک رگی، آنجا بود. هشت یا نه سال بود که مینی را ندیده بودم و همانطور که او بعدها میگفت، طوری خوشحال شدیم که انگار غیر از ما دو نفر کس دیگری آنجا نیست. ساعتها دربارهٔ گذشته و فرزندانمان صحبت کردیم. مینی هم مثل من در این چند سالی که از هم دور بودیم چند بچه به نامهای مایک، سَها، صالح و روتیبِل بهدنیا آورده بود.»
حجم
۹۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۹۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه