کتاب قتل در موزه
معرفی کتاب قتل در موزه
کتاب قتل در موزه نوشتهٔ لنا جونز و ترجمهٔ آناهیتا نیک مهر است و کتاب کوله پشتی این رمان را منتشر کرده است. این کتاب جلد دوم از مجموعه کتابهای معمایی «کارآگاه آگاتا آدلی» است.
درباره کتاب قتل در موزه
«آگاتا آدلی» کوچکترین کارآگاه دنیاست؛ دختری سیزدهساله و باهوش! دختری جسور و مصمم و ستارهٔ درخشان مجموعه داستان کاراگاهی جدید و البته دختری با هزار دردسر و درگیر قلدرهای مدرسه، گیردادنهای ناظم و مدیر و همینطور گرفتار کارهای خانه. آگاتا از زمانی که یادش میآید همیشه یک کارآگاه بوده؛ فقط تاکنون در انتظار بزرگترین پروندهٔ خود بوده است. حالا پرونده در دستش است و او میداند که هیچچیز بزرگتر و مهمتر از پروندهٔ قتل در موزه نیست. رمان حاضر روایتگر ماجراجویی جدیدی است که در آن قرار است به پروندهٔ یک قتل هولناک در موزهٔ ملی بریتانیا رسیدگی شود. آگاتا آدلی که دیگر چیزی نمانده تا بتواند به عضویت انجمن نگهبانان درآید، این بار درگیر یک پروندهٔ عجیب میشود که پلیس از حل آن باز مانده است. آیا او اینبار هم موفق میشود؟ دخترک شروع به کنار هم چیدن سرنخها میکند و بالاخره از پس حل یکی از معماهای این پرونده برمیآید. او متوجه میشود که قضیه پیچیده است و در پس این پرونده، ماجرایی عجیب و بزرگ خوابیده است؛ توطئهای بزرگ که در لندن در جریان است و در مسیر حل آن آگاتا به ایستگاه متروکهٔ مترو، نمایش پرشور آتشبازی و ۵۰۰۰ شمش طلا میرسد! «کلید سری» عنوان نخستین جلد از مجموعه کتابهای معمایی «کارآگاه آگاتا آدلی» است.
خواندن کتاب قتل در موزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدار داستانهای معمایی و جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قتل در موزه
«برای رسیدن به تونلهایی که انجمن نگهبانان آنها را اداره میکنند ابتدا باید نردههای آهنی کنار سِرپِنتین را باز کنم. از شیب کوتاهی که حفرهای تاریک و مهرومومشده دارد پایین میروم و کلید درست را از میان کلیدهای بابا انتخاب میکنم. کلید را وارد قفل میکنم، اما نمیدانم چرا نمیتوانم آن را درست جا بیندازم و بچرخانم. قبل از اینکه تسلیم شوم و روی زمین خیس بنشینم، کمی با قفل سروکله میزنم. حالا چه کار کنم؟ صدای هرکول پوآرو را در سرم میشنوم که با آن لهجۀ آشنای بلژیکیاش میگوید: «یالا مادمازل آدلو، نمیذاریم قفلی کوچولو ما رو متوقف کنه، مگه نه؟» شاید پوآرو کارآگاهی تخیلی باشد، اما او منبع الهام من است. چرا کلید در قفل نچرخید؟ شاید چیزی درون آن گیر کرده باشد. بلند میشوم و قفل را بررسی میکنم. بله، برگهای سوزنی کاج درونش جمع شده است. با دو انگشت شست و اشاره، آن مانع کوچک را از قفل بیرون میآورم. سپس دوباره کلید را امتحان میکنم. این بار کلید میچرخد و در آهنی را باز میکنم. چهاردستوپا داخل میروم، در را پشت سرم هل میدهم و میبندم.
لرز به تنم میافتد. یاد آخرینباری میافتم که این زیر و در این مسیر بودم. تونل پر از جلبک قرمز بود و من و لیام مجبور شدیم ماسکهای محافظتی بپوشیم تا از گازهای کشنده در امان بمانیم. حتی بدون وجود آن لجنهای چسبناک هم این مسیر خوشایند و مطبوع نیست. چراغ پیشانی را درمیآورم، روشنش میکنم و بندش را دور سرم میبندم. چراغقوه، مسیر سیمانی کثیفی را مقابل چشمانم روشن میکند. بعضی جاها آجرهای سقف بیرون زدهاند و اینجاها سقف به طرز اذیتکنندهای کوتاه شده است.»
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب خیلی خوب و عالی است حتما آن را بخوانید🤞
خیلی خوب بود💖💖💖💖
سلام. کتاب را نخواندم ولی طرح جلد کتاب، توجهام را جلب کرد. خیلی زیبا و جذاب است.😍👍🏻
خیلی عالی بود