کتاب بنانا براوا
معرفی کتاب بنانا براوا
کتاب بنانا براوا نوشتهٔ ژوزه مائورو ده واسکونسلوس و ترجمهٔ قاسم صنعوی است. انتشارات دوستان این رمان معاصر برزیلی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بنانا براوا
نویسندهٔ کتاب بنانا براوا (موز وحشی)، بهسبب خشونت بیان شخصیتهایش، از شما عذر خواسته است. او گفته است که این زبانِ غالباً تند و وحشیانه، تقلیدی از عین است. تعدیل آن، نرمکردن آن بهیاری حسنکلامها با پیچوخمها، حکم خیانت به واقعیت را مییافت. آنچه نوشته است، ناشی از او نیست؛ بلکه از زندگی مایه گرفته است. او فقط از روی زندگی نسخهبرداری کرده است. وقایعی را که روی داده، شخصیتهایی را که زندگی کردهاند، یا هنوز هم زندگی میکنند گرد آورده و فقط نامها را تغییر داده تا از ایجاد هر گونه ناراحتی، نارضایی یا مشکل جلوگیری کرده باشد. داستان چیست؟ «ژوئل» در کنار گرهگورائو قدم برمیدارد. آن دو بیآنکه حرفی بزنند، پیش میروند. ژوئل فکر میکند که فردا به آرهئیا مانتهئیگا که ذکر و فکر «گاریمپه ئیرو» شده، میروند. وقتی گاریمپه ئیرو به یک آرهئیا مانتهئیگا برمیخورد، دیگر برای غذاخوردن هم نمیتواند دست از کار بکشد.
خواندن کتاب بنانا براوا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بنانا براوا
«ایناسیو به حصارِ گاوداری تکیه کرده بود و گردبادِ دودی را که هر زمان حجم بیشتری مییافت نظاره میکرد. در چشمهایش اندوه بزرگی بود. نگاه مرد ساده سرتائو بود، مردی که اینهمه شرارت موجود در جهان را نمیپذیرد و قادر به درک آن نیست، و این شرارت تا سرتائو نیز گسترش مییافت.
ایناسیو وقتی به مزرعهها نگاه میکرد دریایی از سبزه میدید که بر اثر وزش نسیم موج میزد. درختان سبز و پرقدرت میدید. نخلهایی میدید که چترهای خود را به نوسان درمیآوردند. طوطیهای زرد و دارای بالهای آبیرنگ، در دلِ هیاهویی کرکننده، در میان این درختان، آشیان میساختند. حیوانات میتوانستند به دلخواه خود بچرند، زیرا چراگاه سالم بود. خاک سرخ بالای کوهها، گویی چتری گلگون پدید میآورد. هنگامی که آفتاب میخواست غروب کند، گویی تمامی چشمانداز را به آتش میکشید. تاج سرخ قلهها سرختر و سبزی مزرعهها سبزتر میشد.
اما اکنون همهچیز دیگرگون شده بود.
ایناسیو اکنون که به زمینها نگاه میکرد دیگر مزرعهای نمیدید.
ایناسیو اکنون که به مزرعهها نگاه میکرد دشتی سیاه و پوشیده از خاکستر میدید که خطوط ناشی از سوزاندهشدن زمین را در خود حفظ میکرد. اکنون دیگر بیشهها نبودند. اکنون فقط تنههای پارهپاره و زغالشده درختها بودند، همچون گورستانی با صلیبهای سیاه که به دست آفتهای جنگ در دشتهای دنیا برافراشته شده باشند. اکنون نخلها، چترهای خود را که بر اثر وزش نسیم با تنبلی به نوسان درمیآمدند، از دست داده بودند.
انسانها آمده بودند و نخلها را بریده بودند و برای پوشاندن کلبههای خود برده بودند. اکنون سرهای نخلها به زیر افتاده بود، مانند زنان بیوهای که وقتی آتش جنگ در دل دشتهای جهان به گردش درمیآید بر فرزندانشان که راه عزیمت در پیش گرفتهاند اشک میریزند. طوطیهای زرد و آبی، برای آنکه لانههای خود را بسازند به دنبال جاهای دیگری میگشتند. هنگامی هم که در آن اطراف به پرواز درمیآمدند دیگر آن هیاهوی خشمانگیز را راه نمیانداختند. دیگر حیوانات در آن مزرعهها نمیچریدند. آنها دیگر چراگاههای سالم سابق را نداشتند، لاغر و گرسنه میشدند. آنوقت کشتزارها را در اختیار میگرفتند و به تقلید از انسانهایی که تازه از راه رسیده بودند همهجا را خراب میکردند. نوک تپهها بر اثر ایجاد گاریمپوها سوراخ شده بودند، گویی ویرانههایی ناشی از بمباران بیل و کلنگ بودند.»
حجم
۱۴۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۴۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه