کتاب گندم هایم را بباف
معرفی کتاب گندم هایم را بباف
کتاب گندم هایم را بباف نوشتهٔ کیانا آرشید است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر و تاریخی و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است. این اثر درمورد ستمی که در هنگام جنگ جهانی اول بر مردم ایران رفته است.
درباره کتاب گندم هایم را بباف
کتاب گندم هایم را بباف حاوی یک رمان معاصر و ایرانی و بخش کوچکی است از ستمی که در هنگام جنگ جهانی اول بر مردم ایران رفته است. داستان چیست؟ با آغاز جنگ جهانی اول، پای سربازان بریتانیایی به ایران باز شد. یکی از شهرهایی که آنها با آن پا گذاشتد، دزفول بود. در این میان، «عطیه»، دختری که چشمانتظار آمدن برادر از تهران است، تا زودتر به خانهٔ بخت برود، از سوی یک سرباز انگلیسی موردتعرض قرار میگیرد. عطیه که روزگارش را سیاهشده میبیند، خودش را به آبوآتش میزند بلکه از این مخمصه و از شر انگلیسی رها شود، اما گفتن این حرف به همین سادگی نیست! اکنون او است و عشقی که در حال از دستدادن است و برادرانی که به خون سربازان اشغالگر انگلیسی تشنهاند. آیا این دختر ۱۷ساله میتواند پای اشغالگران بریتانیایی را از دزفول دور کند؟ این رمان تاریخی به قلم کیانا آرشید را بخوانید تا بدانید. این رمان ۲۱ فصل دارد.
خواندن کتاب گندم هایم را بباف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گندم هایم را بباف
«مرجان با عجله سمت شوادان رفت. آرام داخل شد و از پلهها پایین رفت تا به سکوی خودشان برسد. آرام از جلوی سکویی که ابراهیم و طاهره روی آن خواب بودند، گذشت. لحظهای به آنها نگاه کرد. صدای خرّوپف طاهره از یک سوی سکو به گوش میرسید و ابراهیم هم در تاریک و روشن سکو، گوشهٔ دیگر سکو پتو را روی خودش کشیده بود. دوباره آرام از پلهها پایین رفت. میدانست تا دیر نشده باید برای عطیه کاری کند.
کنار سکوی خودشان که رسید، ناگهان صدای بستهشدن در حیاط را شنید. جا خورد و به بالا نگاه کرد. از پلهها سریع بالا رفت تا بفهمد چه شده. به حیاط نگاهی انداخت و بعد سمت دالان رفت. آنجا هم که کسی را ندید، به اتاق رفت و آنجا را گشت. با قدمهای آرامی داشت در اتاق میگشت و به اطرافش نگاه میکرد. وقتی که عطیه را ندید، آرام صدا زد: «عطیه... عطیه...»
در اتاقها راه رفت. حس کرد ضربان قلبش بالا رفته و نفسش کند شده بود. دستش را روی قلبش گذاشت. آرام دوباره به حیاط برگشت. چارقدش را روی سرش مرتب کرد و وارد دالان شد. در حیاط را باز کرد و در کوچه سرک کشید. به هر طرف که نگاه میکرد، کسی را نمیدید. هیچکس در کوچه نبود. مرجان داخل دالان برگشت و در خانه را آرام بست. مردد در دالان ایستاد. دهانش را گرفت و با قدمهایی نامطمئن سمت شوادان برگشت.
این بار آرام و بدون اینکه به جایی نگاه کند، از پلههای تاریک و روشن پایین رفت. هر قدمی که برمیداشت، پلهها تاریکتر میشدند. به سکوی خودشان که رسید، نفسی تازه کرد. با تردید روی سکو رفت. اکبر خواب بود و گوشهٔ دیگری، علیاکبر خواب بود. مرجان پا به تاریکی روی سکو گذاشت و در رختخوابش دراز کشید. به صدای نفسهای اکبر که خواب بود، گوش داد. با نگرانی چشمهایش را بست. نمیدانست باید چه کاری کند. از این پهلو به آن پهلو شد. با نگرانی به سکوت شوادان گوش داد.»
حجم
۱۶۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۱۶۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب در مورد دختر ۱۷ ساله دزفولی هست که قصد دارد با پسر عمویش ازدواج کند اما در این راه دچار مشکل میشه کتاب خوبی بود ولی من مطمئن نیستم که به کسی پیشنهاد بدم
کتاب خیلی مشوش بود و پایان بندی سریعی داشت. اصلا توجهی به منطقه و دوره زمانی نوشته نداشت، آداب و رسوم رفتاری هم که اصلا، اسامی زیاد و بی مورد.
کتاب حرف خاصی برا گفتن نداره ، کلی توصیف داره که عملا ذهنیتی رو هم برای آدم ایجاد نمیکنن ، چند جا اسم شخصیت ها رو اشتباه نوشته و اینکه بعد از اینکه خانواده دختر متوجه میشن چه اتفاقی افتاده
داستان جذاب و آموزنده وتاریخی بود . برخی جاها اشتباه تایپی است ونام شخصیت ها اشتباه نوشته شده کمی دقت کنید.
موضوع خوبی داشت کتاب م جذاب بود.اما شرح ماوقع زیادی داشت همه چیز وصف شده بود وگاهی باعث گیجی و خستگی میشد.درکل خداقوت به نویسنده خلاق این اثر