دانلود و خرید کتاب آلیس در سرزمین عجایب لوئیس کارول ترجمه نیلوفر شیرازیان
تصویر جلد کتاب آلیس در سرزمین عجایب

کتاب آلیس در سرزمین عجایب

معرفی کتاب آلیس در سرزمین عجایب

«خلاصه‌سازی» در سراسر جهان پیشینه‌ای بسیار طولانی دارد و مهم‌ترین آثار ادبی جهان به دست نویسندگان و پژوهشگران به صورت خلاصه، بازنویسی شده‌اند. امروز نیز در سینما، تئاتر و حتی بسترهای مختلف ادبی می‌توان ردپای تلخیص و اقتباس را به وضوح دید. اما هدف از خلاصه‌سازی چیست؟ چرا باید خلاصه خواند، در حالی‌که آثار اصلی چیره‌دست‌ترین نویسندگان جهان به راحتی قابل دسترس است؟ چرا باید به متون خلاصه و بازنویسی‌شده‌ رجوع کرد، هنگامی که لذت راستین مطالعه را می توان در قلم بزرگ‌ترین نوابغ جهان یافت؟ در میان تمام آثار ادبی تاریخ، کتاب‌هایی وجود دارند که نامشان به گوش همه‌ی ما آشناست؛ کتاب‌هایی که نه تنها در ادبیات از نقشی غیرقابل‌کتمان برخوردارند، بلکه رد پای آن‌ها در جای‌جای زندگی‌مان به چشم می‌خورد. با این حال در شلوغی و ازدحام کنونی، کم‌تر فرصتی برای مطالعه‌ی این آثار پرحجم اما ضروری دست می‌دهد. در مجموعه «خلاصه بهترین رمان‌های جهان» قصد ما این است که با بازنویسی امانت‌دارانه این کتاب‌ها، فرصتی برای مطالعه‌ی این آثار فراهم کنیم تا در مدت‌زمانی کوتاه، لذت مطالعه‌ی مهم‌ترین و زیباترین آثار ادبی جهان برای همه فراهم شود. امید داریم که مطالعه‌ی این متون کوتاه، مخاطبان را به مطالعه‌ی متن اصلی کتاب‌ها تشویق کند. *** «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته لوئیس کارول(۱۸۹۸-۱۸۳۲)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار فانتزی جهان به شمار می‌رود که تاکنون مورد اقتباس‌های نمایشی و سینمایی زیادی نیز قرار گرفته است. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: کمی بعد صدای تپ‌تپ پاهای کوچکی به گوش رسید و خرگوش در حالی‌که سراسیمه با خودش حرف می‌زد نمایان شد. - خدا به پنجه‌های‌ام رحم کند! دوشس من را می‌کشد! او همان‌طور که پریشان دور و برش را می‌گشت، چشمش به آلیس افتاد و آمرانه گفت: «ماری‌آن، سریع به خانه‌ام برو و برای‌ام یک جفت دست‌کش و یک بادبزن بیاور! بجنب!» آلیس بی‌اختیار از جا برخاست و مسیری را که خرگوش نشان داده بود پیش گرفت؛ حتما خرگوش او را با مستخدمش اشتباه گرفته بود. او به خانه‌ی کوچکی رسید که روی درش عبارت «آقای خرگوش» به چشم می‌خورد. سپس وارد شد و مطابق انتظار روی میز چند دست‌کش سفید بچه‌گانه و یک بادبزن دید. او دست دراز کرد تا وسایل خرگوش را از روی میز بردارد، اما چشمش همان لحظه به بطری شیشه‌ای افتاد که برچسب روی آن می‌گفت: من را بنوش! او بی‌درنگ بطری را برداشت. تا به حال با هر بار خوردن و نوشیدن اتفاق هیجان‌انگیزی رخ داده بود، به علاوه احتمال داشت که بطری او را باز بزرگ کند و آلیس از قدوقواره‌ی کوچکش خسته شده بود. او بطری را تا نیمه نوشید و به ناگاه چنان قد کشید که سرش به سقف خانه خورد. آلیس به سختی دست‌وپاهای‌اش را جمع کرد، اما یک دستش از پنجره بیرون زد و پای دیگرش درون دودکش فرورفت. آلیس با خودش گفت: «در خانه همه‌چیز بهتر بود؛ نه کسی قد می‌کشید و نه آب می‌رفت. به علاوه موش‌ها و خرگوش‌ها کسی را امر و نهی نمی‌کردند!»
Alireza
۱۳۹۶/۰۹/۱۷

عالی

rokhsare
۱۳۹۸/۰۳/۱۵

عالی بود حرف نداش واقن حال کردم ♥♥♥♥♡♡♡★★★☆☆☆☆

Bahara Shirazi
۱۴۰۳/۰۶/۰۲

ترجمه خوبی نداره و متن رو کوتاه و خلاصه کرده

وحید
۱۴۰۲/۱۰/۰۴

دقت کنید داستان بازنویسی شده و خود داستان اصلی نیست. بهتره اصل داستان رو بخونیم تا مثله شده و تبدیل شده‌ی اون رو

mones
۱۴۰۱/۰۹/۲۱

خیلی خوب بود به عمرم کتابی به این خوبی نخونده بودم🥰🥰😍😍💜💜💜

نازنین
۱۴۰۱/۰۷/۲۰

داستان جالبی داشت پیشنهاد میکنم بخونین 😊 اون قسمتی که آلیس از دره افتاد و بعدش که کوچیک شد جالب بود❤

ایلیاقدمی
۱۳۹۸/۰۱/۱۳

عالی بود من ازش لذت بردم 🤩🤩🤩🤩🤩🙂🙂🇮🇷🇮🇷

ملکه گفت: «دنبالم بیا تا او را نشانت دهم.» آلیس پشت ملکه راه افتاد و همان لحظه صدای آهسته‌ی پادشاه را شنید که تمام محکومین به مرگ را تبرئه می‌کرد. ملکه او را نزد موجود بزرگی برد که شیردال نام داشت. آلیس روی شیردال نشست و موجود به سمت ساحل پرواز کرد. روی ساحل لاک‌پشت بزرگی با حالت محزون نشسته بود. آلیس و شیردال پیش پای او نشستند تا قصه‌اش را برای آن‌ها تعریف کند.
نازنین
مسابقه‌ی دو و قصه‌ی دم‌باله‌دار از آب که بیرون آمدند همه خیس بودند. موش خواست با سخن‌رانی غرایی در مورد ویلیام فاتح آن‌ها را خشک کند، اما تلاشش بی‌نتیجه ماند. در عوض دودو با لحنی پرطمطراق همه را به مسابقه‌ی دو واداشت. او دایره‌ای را به عنوان مسیر مسابقه مشخص کرد و بدون این‌که کسی آماده‌باش بدهد، هر حیوانی هروقت که خواست با هر سرعتی مشغول دویدن شد. نیم‌ساعت که گذشت همه کم‌وبیش خشک شده بودند و دودو اعلام کرد که مسابقه به پایان رسیده است.
نازنین
آلیس ناگهان چنان قد کشید که پاهای‌اش به نظر نقطه‌ای دوردست آمد و سرش به سقف خورد. با خود گفت: «خداحافظ پاهای عزیزم!»
نازنین
آلیس از جا جست مقابلش راهروریی سفید دید که خرگوش داشت در آن می‌دوید. خرگوش گفت: «گوش‌ها و سبیل‌های‌ام به سلامت! ببین چقدر دیرم شده!»
نازنین
آلیس که سر بالا گرفت، چشمش به گربه‌ی چشایر افتاد که روی شاخه‌ی درختی نشسته بود به او نیش‌خند می‌زد. آلیس مردد پرسید: «ای گربه‌ی چشایر، از این‌جا باید کدام مسیر را پیش بگیرم؟» گربه پاسخ داد: «بستگی دارد مقصدت کجا باشد. این راه به خانه‌ی هتر دیوانه می‌رسد، این راه هم به خانه‌ی مارج خرگوشه. فرقی ندارد که سراغ کدامشان بروی؛ هر دو دیوانه‌اند.» آلیس گفت: «اما دلم نمی‌خواهد بین دیوانه‌ها باشم!» گربه پاسخ داد: «کاری از دست تو ساخته نیست. این‌جا همه دیوانه‌ایم؛ حتی خود تو
MMST

حجم

۲۸٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۵ صفحه

حجم

۲۸٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۵ صفحه

قیمت:
۱۳,۹۰۰
تومان