کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن
معرفی کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن
ویراست دوم کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن نوشتهٔ جورج ریتزر و ترجمهٔ شهناز مسمی پرست است. نشر ثالث این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن
کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن که ده فصل دارد، به قلم یک استاد ممتاز در دانشگاه مریلند نوشته شده است. ویراست دوم این کتاب، پس از یک فصل مقدماتی کوتاه، فصلهای دوم و سوم را به نظریهها و نظریهپردازان مهم کلاسیک اختصاص داده است. کانون توجه در فصلهای چهارم و پنجم بر نظریههای کلانِ معاصر است ؛ نظریههایی در مقیاس وسیع که به بخش قابلملاحظهای از جهان اجتماعی یا گسترهٔ بزرگی از تاریخ اجتماعی میپردازد. فصل ششم به نظریههای معاصر دیگر (نظریههای خرد) پرداخته است که کانونشان زندگی روزمره (چیزهایی مانند کنش و کنش متقابل) و نه مسائل کلانْ موردتوجه است. فصل هفتم به نظریههای معاصر پرداخته است. فصل هشتم نوشتهٔ «پاتریشیا مَدو لینگِرمن» و «جیلیان نیبروگ» به یکی از مهمترین انواع نظریههای کنونی (نظریهٔ فمینیستی) میپردازد. کانون فصل نهم نظریهٔ پستمدرن است. فصل دهم تغییر اصلی دیگر را در این ویراست در خود میگنجاند؛ فصلی کاملاً نو دربارهٔ نظریهٔ جهانیشدن. همراه شوید با آرای جورج ریتزر.
خواندن کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه درمورد مبانی نظریهٔ جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن پیشنهاد میکنیم.
درباره جرج ریتزر
جرج ریتزر استادی ممتاز در دانشگاه مریلند است. او دکترای افتخاری از دانشگاه La Trobe در استرالیا و جایزهٔ ممتاز تدریس از انجمن جامعهشناسی آمریکا را داراست. او ریاست بخش جامعهشناسی نظری و بخش سازمانها و حرفهها را در انجمن جامعهشناسی آمریکا بر عهده داشته است. کتابهای درسی او در انتشارات McGraw-Hill عبارتند از «نظریهٔ جامعهشناختی کلاسیک»، «نظریهٔ جامعهشناختی مدرن» و «نظریهٔ جامعهشناختی». از جمله کتابهای او در فرانظریه عبارتند از «جامعهشناسی: علم چند پارادیمی» و «فرانظریهپردازی در جامعهشناسی». از جمله کتابهای او در حوزهٔ کاربرد نظریهٔ اجتماعی در جهان اجتماعی عبارتند از «مکدونالدیشدن جامعه»، «افسونکردن جهان افسونزدا شده» و «جهانیشدن هیچ». او سردبیر و بنیانگذار نشریهٔ فرهنگ مصرفی است، تدوینگر کتاب راهنمای Blackwell بر نظریهپردازان اصلی علوم اجتماعی است و یکی از گردآورندگان راهنمای نظریهٔ اجتماعی است. او ویراستار دانشنامهٔ دو جلدی نظریهٔ اجتماعی بوده و دانشنامهٔ جامعهشناسی را تدوین کرده است. کتابهای او به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شدهاند. کتاب «مبانی نظریهٔ جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن» یکی دیگر از آثار جورج ریتزر است.
بخشی از کتاب مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن
«همانطور که حلقه فمینیستهای بررسیکننده این مسائل، مردم بیشتری را با سوابق متنوع، هم در ایالات متحده و هم در میان ملتها، در برمیگیرد نظریهپردازان فمینیست مسئله سومی را مطرح کردهاند: درباره تفاوتهای میان زنان چه میتوانیم بگوییم؟ بررسی این مسئله به این نتیجه کلی میانجامد که نامرئی بودن، نابرابری، تفاوتهای در نقش نسبت به مردان، که عموما زندگی زنان را مخصص میسازد، عمیقا تحتتأثیر جایگاه اجتماعی زن ــ یعنی، تحت تأثیر طبقه، نژاد، سن، سلیقه احساسی، وضعیت تأهل، دین، قومیت، و جایگاه جهانی او ــ قرار دارد.
ولی نظریه فمینیستی فقط درباره زنان نیست. مطرح کردن و پاسخ گفتن به مسائل اصلی نظریه فمینیستی نظریهای درباره زندگی اجتماعی پرداخته است که کاربردپذیری جهانی دارد و قابل مقایسه با انقلابی است که مارکس به لحاظ فکری ایجاد کرده است. مارکس، بیش از یک قرن پیش، به دانشمندان علوم اجتماعی نشان داد شناختی که مردم تصور میکنند حقیقتی مطلق و کلی درباره جامعه است؛ در واقع بازتاب تجربههای کسانی است که به لحاظ اقتصادی و سیاسی بر جهان اجتماعی حکم میرانند و این امکان وجود دارد که جهان را از چشمانداز کارگران جهان، یعنی کسانی که به لحاظ اقتصادی و سیاسی زیردستاند، نظر کرد. امروزه، مسائل نظری اصلی فمینیسم دگرگونی ریشهای مشابهی در فهم ما از جهان ایجاد میکنند: آنچه ما شناخت مطلق و کلی فرض کردهایم در واقع شناختی است که از تجربههای بخشی قدرتمند از جامعه، مردان در مقام اربابان، نشئت گرفته است. اگر ما مجددا چشمانداز زنانی را کشف کنیم که در نقشهای خدماتی زیردست ولی ضروری کار کردهاند تا جامعهای را که ما در آن زندگی میکنیم حفظ و از نو خلق کنند آن شناخت به حالت نسبی در میآید.
چالش اساسی فمینیسم با نظامهای رسمی یا تثبیتشده شناخت، از طریق در تقابل قرار دادن آنها با تفسیرهای زنمحور از واقعیت، نه تنها شناخت رسمی را نسبی میکند، بلکه چنین شناختی را واسازی نیز میکند. فمینیسم نظامهای رسمی شناخت را با نشان دادن سوگیری یا گرایش مردانه آنها و سیاست جنسیتیای که آنها را طراحی میکند و شکل میدهد واسازی میکند. ولی فمینیسم از درون مرزهای نظری خودش، مخصوصا در این آخرین دهه، در معرض فشارهای نسبی کندکننده و واسازیکننده واقع شده است. زنان رنگین پوست، زنان جوامع پسااستعماری، زنان طبقه کارگر، و همجنسخواهان زن با منزلت بسیاری از فمینیستهای پیشرو که سفیدپوست، از طبقه مرفه و ناهمجنسخواه هستند مواجه میشوند. این زنان که از آنچه بِل هوکس «حاشیه نسبت به مرکز» مینامد سخن میگویند، نشان میدهند که نظامهای شناخت زنمحور زیادی وجود دارد که با برخی ادعاهای فمینیستی درباره یک دیدگاه واحد زنانه مخالفاند. فشار واسازیکننده دیگر درون فمینیسم از آثار پستمدرنیستی فزایندهای میآید (نک به فصل ۹) که مسائلی را درباره جنسیت بهمثابه مفهومی تفکیکنشده و درباره خود فردی بهمثابه مکان باثبات آگاهی و شخصیت که جنسیت و جهان از آنجا به تجربه درمیآید مطرح میکند.»
حجم
۶٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۶۲ صفحه
حجم
۶٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۶۲ صفحه