کتاب رویا
معرفی کتاب رویا
کتاب رویا نوشتهٔ مجید غروی است. نشر چشمه این داستان بلند عاشقانه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب رویا
کتاب رویا حاوی یک داستان بلند عاشقانه و پر از زمان و خاطره و غبار است. نویسنده با زبانی آهنگین، پرکلمه و روایی قصهای عاشقانه نوشته که راوی آن شاهد رخدادن آن بوده و وظیفهٔ خود میداند این روایت را بهدست مخاطب برساند؛ چراکه این خواستهٔ «امیر»، دوست قدیمی او بهنظر میرسد. «رؤیا» در این داستان، نام شخصیتی است با گذشتهای بد و پر از حادثه که ناگهان در مسیر «امیر» (که هنرمند است) قرار میگیرد. این داستان بلند را حاوی بازخوانی یک مرگ مشکوک و یک رابطهٔ عاشقانهٔ مرموز دانستهاند. این اثر در هزارتویی از کندوکاوهای ذهنی و پرسشهای انبوه راوی جریان دارد. او از آغاز، خبر از فقدانی میدهد که محور اغلب وقایع اساسی این کتاب است. رفیقی اهل قلم و شوریدهحال که همان امیر است، از دست رفته و راوی میکوشد پرده از معمای زندگی پرتلاطم و مرگ باورناپذیر او بردارد. امیر چند روز پیش از مرگ با راوی دیدار داشته و متن آخرین نوشتهاش را به او داده است. راوی شبی دهشتناک را با خبر مرگ امیر سپری کرده؛ شبی که به اندازهٔ یک عمر گذشته و پروندهٔ زندگی و سیر تفکری امیر را برای دوست داغدارش گشوده است.
خواندن کتاب رویا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره مجید غروی
مجید غروی در سال ۱۳۶۲ به دنیا آمده است. او نویسندهای ایرانی است که به گفتوگوهای بینامتنی با آثار مهم ادبیات ایران علاقهٔ بسیاری دارد. او در رمان «سبّت» زبانی خاص و داستانی تاریخمحور برگزید که باعث شد جزو نویسندگانِ ضدجریان محسوبش کنند. داستان بلند «رؤیا»، سهگانهٔ «زایندهرود» و «لعین» از دیگر آثار این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب رویا
«امیر به چهرهٔ وی مینگرد و خوشی و قرار مییابد و کمر بر زمین میگذارد و همچنان که پا در آب روان دارد غرق تماشای گنبد کبود میشود و رها میکند غم این دنیا و آن دنیا را تا دمی بیاساید؛ میگوید زندگی چه زیباست؛ این دنیا خوب جایی است؛ ای کاش تا ابد در کنار یکدیگر بمانیم و هیچگاه خویش را گم نکنیم. رؤیا میگوید که چنین است، ما تا ابدالآباد با یکدیگریم، در این دنیا و آن دنیا و حتی پس از آن و من میپندارم که از پیش نیز با هم بودهایم، از نخست، از آن هنگام که سنگ بود و رود و سایهٔ درخت و پرندهای که خوش میخواند. امیر آن لحظه را میشناسد زیرا بارها روایت کرده است جهانی را که در آن فقط رودی هست و سنگی و در این میان هزاران قصه خانه کرده است. پس خندانلب به خواب میرود و در آنجا نیز با همدمش است: صدای گریهٔ نوزادی را میشنود و در پی آن میرود؛ شیون نوزاد اما نیست میشود و پس از کمی سکوت و خاموشی بانگ خندهٔ دختران و پسران برمیخیزد. کودکان شادیکنان در پی یکدیگر میدوند و سرودخوانان به گرد امیر و رؤیا میچرخند. امیر خوش و رها از سرگذشت غریبش به تماشای بازی فرزندانش مینشیند. رؤیا به کناری میرود و از بازی کودکان با اندرون خویش سخن میگوید. امیر خندان است آنچنان که لبِ مرد میباید و نیک میداند که پدرش نیز چنین بوده است هنگامی که مادرش وی را در بر داشته است و آن دو اکنون میتوانند چشمانتظار فرزند باشند تا با یکدیگر به دوردست بروند. پس به راه میافتند تا جهان را ببینند و غوغای آدمیان را فراموش کنند زیرا امیر گوش تیز کرده است تا نخست دنیا را بشناسد: هنگامی که نخستینبار بانگ شادی را در جهان شنید و در تقلا شد تا زودتر به آن برسد و در آن سهیم باشد.»
حجم
۱۰۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۱۰۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه