کتاب همه چیز به فنا رفته (خلاصه کتاب)
معرفی کتاب همه چیز به فنا رفته (خلاصه کتاب)
خلاصهکتاب همه چیز به فنا رفته؛ کتابی درباره امید نوشتهٔ مارک منسن و ترجمهٔ رضا اردلان است و شنیدار آن را منتشر کرده است.
درباره خلاصهکتاب همه چیز به فنا رفته
با مطالعهٔ این خلاصه کتاب میآموزیم: چگونه بدون امیدواری و چشمداشت از دیگران، زندگی شاد و آرامی برای خود خلق کنیم.
دنیا همیشه به وجود قهرمانان نیاز دارد؛ آنهایی که همانند قصه پریان و داستانهای هزار و یکشب، دشمن شیطان صفت را با تلاش و مبارزه از پای درمیآورند و درنهایت ابر تاریکی را با نور امید از میان برمیدارند. دنیا همیشه به شخصیتهایی مانند بتمن و سوپرمن نیاز دارد تا دست افراد ستمدیده را از سیاهچال مصیبتها بگیرد و آینده روشن را در مقابل چشمانشان قرار دارد. برای همین است که وقتی کتابی را میخوانیم و یا پای تماشای فیلمی مینشینیم که قهرمان دارد، بیاختیار جذب شخصیتها میشویم و با او همذاتپنداری میکنیم.
اما چرا دنیای کنونی ما چنین قهرمانی ندارد؟ چرا با وجود اینکه تصور میکنیم خیلی مهم هستیم، خواستههایمان بدون هیچ پژواکی خاصیت خود را از دست داده است. پس آن ابرقهرمان کجاست که روزی از ناکجاآباد سروکلهاش پیدا شود و به ما بگوید: بیا! این هم همان نقطه امیدی که مدتهاست دنبالش بودی!
شاید وقتی به این چیزها فکر میکنیم، روی مبلمان راحت منزلمان نشستهایم و کمی از خنک نبودن کولر یا شاید از نداشتن اتومبیل یا خانه گلهمندیم. ما به امید نیاز داریم اما قهرمانی نیست که سنگینی رنجمان را روی شانههای او بیندازیم و خودمان به خوردن چایمان ادامه دهیم.
تا دیروز اجداد ما با چراغ نفتی یا شاید نور ماه به زحمت دستنوشتهای مینوشتند و امروز ما با قلم نوری حتی توانایی نوشتن یک جمله درست را نداریم. تا چند سال پیش خطر ویروسهای کشنده و قتلعام انسانها توسط آن، امان ما را بریده بود، اما امروز با وجود پیشرفت پزشکی هنوز گلهمندیم. پیشرفتی که نسل امروزِ ما به آن دست یافته قابل مقایسه با دوران پدرها و پدربزرگهایمان نیست اما شجاعت، دلاوری و از همه مهمتر امید، تبدیل به کلماتی تجملاتی شده است.
ما چراهایی که نسل گذشته به مدد آن انگیزه گرفتند و رشد کردند را از دست دادهایم. ما ثروت، رفاه، امنیت و سلامتی نسبی داریم اما همچنان از نبود امید رنج میبریم. مشکلات امروز ما نسبت به نسلهای گذشته بیشتر شبیه یک شوخی است اما همچنان بیانگیزه، ناامید و در حسرت داشتن یک قهرمان برای دنیایمان هستیم.
این خلاصه کتاب، داستان امید نیست، داستان چرایی این موضوع است که چرا همهمان به امید نیاز داریم. امید برای ما مانند کَرهٔ روی نان تست است و اگر نباشد، نان بهتنهایی طعم دلچسبی برای ما ندارد. امید برای ما همه چیز است و اگر نباشد انگیزهای برای خوب ماندن نمیماند.
با مطالعه این خلاصه کتاب، خواهیم آموخت که چرا اینقدر به امید نیاز داریم و چرا از زندگی فعلیمان راضی نیستیم.
خواندن خلاصهکتاب همه چیز به فنا رفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ خلاصهکتابهایی با موضوع توسعهٔ فردی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از خلاصهکتاب همه چیز به فنا رفته
«بگذارید امید را با داستانی شروع کنیم. داستان ابر قهرمانی که در مخوفترین جای دنیا ظهور کرد و همانند فیلمهای تخیلی جان میلیونها نفر را نجات داد. قطعه زمین کوچکی در حومه اروپای مرکزی وجود داشت که نامش را مخوفترین و ترسناکترین جای دنیا گذاشته بودند. در این نقطه تاریک تنها در عرض چهارسال میلیونها انسان بهنحوی وحشیانه شکنجه شدند و به قتل رسیدند. نام این مکان سیاه اردوگاه آشویتز بود! کسی جرأت بهزبان آوردن نام این مکان را هم نداشت اما اگر دنیا بخواهد که قهرمانی متولد شود، راهش را آسان پیدا میکند. افسری لهستانی بهنام ویتولد پیلِکی تصمیم میگیرد برای نجات همرزمانش که در آن اردوگاه به اسارت گرفته شده بودند، داوطلبانه وارد سیاهترین مکان دنیا شود.
در آن زمان نازیها نیمی از کشور را اشغال کرده بودند و شوروی نیز همزمان لهستان را مورد حمله قرار داده بود. پیلکی کاملا بهخواست خود نقشهای طراحی کرد تا وارد بازداشتگاه نازیها شود و بالاخره هم به هدفش رسید.
مفهوم امیدی که پیلکی را داوطلبانه وارد آن قبرستان کرد با چیزی که ما از امید درک کردهایم، بسیار متفاوت است! میتوان گفت او اولین و آخرین قهرمانی است که حاضر شد با پای خودش وارد ترسناکترین مکان دنیا شود.
وضعیتی که پیلکی در آشویتز تجربه کرد ماورای تصوراتش بود. در آن مکان اگر کسی درست نمیایستاد یا حتی اگر اندکی در صف میجنبید، تیرباران میشد! علاوهبراین، کار اجباری زندانیان فقط برای مشقت کشیدن آنها بود و هدف مشخصی نداشت. در این میان پیلکی توانست شبکهای مخفیانه در بازداشتگاه ایجاد کند و از طریق آن دارو و غذا به زندانیان برساند. او گزارشهای روزانه را به بیرون بازداشتگاه میفرستاد و به کمک ارتش سرّی لهستان امید داشت.
گزارشات پیلکی آنقدر غیرقابل باور و متأثرکننده بود که کسی از بیرون حرفهایش را باور نمیکرد. او التماس میکرد که اگر کسی قصد کمک ندارد، لااقل بازداشتگاه را بمباران کنند و به آنهمه درد خاتمه دهند.
کسی این کار را هم نکرد؛ اما پیلکی امید خود را از دست نداد. او آنقدر مصرانه درخواست کرد که درنهایت توانست ارتش لهستان را متقاعد کند. او بعد از جنگ نیز به کارهای انساندوستانهاش ادامه داد و هرگز متوقف نشد.
پیلکی درنهایت توسط کمونیستها به اعدام محکوم شد اما در آخرین دفاعیه خود اینچنین گفت: «من هرگز به هیچ شهروند لهستانی آسیب نرساندم و به کشورم خیانت نکردم. من همیشه تلاش کردم تا بهگونهای زندگی کنم که در هنگام مرگ، بهجای ترس، آرامش داشته باشم.» این جملات میتواند هر انسانی را منقلب کند مگر اینکه آن فرد در خواب باشد!
تعریفی که ما امروز از امید داریم با امیدی که سوخت موتور انگیزه پیلکی بود، خیلی متفاوت است. بااینحال انسان اگر امید به فردایی بهتر نداشته باشد، در یک کلام خواهد مرد.»
حجم
۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
حجم
۲۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب راجع به چیزهایی حرف میزنه که در حال نابودی ان! منسون به نگرانیهایی پرداخته که تو عمق زندگی ما نفوذ کرده و گریزی ازش نیست. اما راه حل نجات رو هم میگه. حقیقتا خیلی چیزها از این کتاب یاد