کتاب حباب سیاه
معرفی کتاب حباب سیاه
کتاب حباب سیاه نوشتۀ حجی جابر و ترجمۀ کریم اسدی اصل است. این رمان را انتشارات مروارید منتشر کرده است.
درباره کتاب حباب سیاه
رمان حباب سیاه داستان فردی است که در جهان سرگردان و آواره است. او انسانی است که نمیداند کیست، هویتش چیست و پدر و مادرش چه کسانی هستند؟ او در میدان جنگ در اریتره، از پدر و مادری که نمیشناسدشان به دنیا آمد و همان جا نیز بزرگ شد. او مانند بسیاری از هموطنان خود برای فرار از جنگ، فقر وحشتناک، مرگ، سربازی اجباری فاجعهبار و شکنجه در زندگیای که شبیه بردگی است، از کشورش فرار میکند. فرار برای او بهمثابهٔ نجات است. او همیشه در حال فرار است. او همیشه بهدنبال نجات است. هر بار که نجات پیدا میکند، باز هم به دردسر میفتد و باز فرار را از نو شروع میکند و روز از نو روزی از نو. در هر مرحله از زندگیاش و در هر مرحله از این رمان، دین جدید و نام جدیدی برای خود انتخاب میکند تا شاید بتواند خود را نجات دهد. او در کودکی مانند بسیاری از همقطاران خود که هویتی ندارند، «ادال» نام دارد و در زمان اعلام استقلال اریتره از اتیوپی در سال ۱۹۹۴ میلادی ۱۷ سال دارد. از کشورش اریتره به کشور همسایه (یعنی اتیوپی) فرار میکند و از آنجا نیز به سرزمینهای اشغالی. زمانی که از اریتره به اتیوپی میرود، مسلمان است و «داوود» نام دارد، اما برای آنکه بتواند به یک کشور اروپایی پناهنده شود، به یک اردوگاه مسیحیان پناه میبرد و نام خود را به «دیوید» تغییر میدهد و دینش را به مسیحیت. او در این کار ناکام میشود؛ همانند ناکامی در عشق به «عایشه»؛ عشقی که بخش عمدهای از رمان را به خود اختصاص داده است. حجی جابر در این کتاب برای ما روایت میکند که چگونه جوانان کشورهای فقیر برای فرار از فقر و بدبختی به امید رسیدن به زندگی بهتر، حاضر میشوند دست به هر کاری بزنند؛ دزدی میکنند، دست به خطر میزنند، دروغ میگویند و برای خود زندگیای غیر از آنچه داشتند میسازند.
خواندن کتاب حباب سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای دوستداران رمان کتابی جذاب و خواندنی است.
درباره حجی جابر
حجی جابر، نویسنده و روزنامهنگاری اریترهای در سال ۱۹۷۶ در شهر ساحلی «مصوع» به دنیا آمد. او بهدلیل حملات نظامی شدید اتیوپی به اریتره در آن زمان، همراه با خانوادهاش به شهر «جده» در عربستان مهاجرت کرد. جابر پس از گرفتن لیسانس علوم ارتباطات، بهعنوان روزنامهنگار در چندین روزنامهٔ عربستانی فعالیت کرد و خبرنگار برخی از شبکههای ماهوارهای اروپایی از جمله «دویچهوله» در عربستان شد. پس از آن به قطر رفت و در شبکهٔ ماهوارهای الجزیرهٔ قطر شروع به فعالیت کرد. او نویسندگی را زمانی شروع کرد که بعد از ۳۰ سال زندگی در غربت به کشورش اریتره برگشت و در آنجا بود که بهشدت احساس کرد باید بنویسد و نویسندگی را تنها راه بیان مشکلات، شکایتها و پاسخ به پرسشهایی دربارهٔ هویتش دید. نخستین رمان او به نام «سمراویت» در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و همان سال این رمان جایزهٔ خلاقیت عربی شارجه را از آن خود کرد. یک سال بعد دومین رمانش با عنوان «مرسی فاطمه» (لنگرگاه فاطمه) را منتشر کرد. این رمان اولین تجربهاش دربارهٔ مکانهایی بود که از قبل نمیشناخت. حرفهٔ روزنامهنگاری به او در نوشتن این کتاب کمک بسیاری کرد. این رمان دربارهٔ تجارت انسان و باندهای تجارت انسان است. در سال ۲۰۱۵ سومین رمانش به نام «لعبه المغزل» (بازی دوک) منتشر شد. این کتاب سال ۲۰۱۶ نامزد جایزهٔ کتاب شیخ زاید در امارات شد. رمان «حباب سیاه» (رغوه سوداء) چهارمین و مهمترین رمان این نویسنده است. حجی جابر توانست با رمانهای خود که به چندین زبان از جمله انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، عبری و دیگر زبانها ترجمه شدند، در جهان عرب جایگاهی شایسته و شهرتی برای خود دستوپا کند. رمان «حباب سیاه» برندهٔ جایزهٔ ادبی «کتارا» در قطر در سال ۲۰۱۹ و نامزد جایزهٔ ادبی بوکر عربی همان سال شد.
بخشی از کتاب حباب سیاه
«پنج اتوبوس پشتسرهم و با اسکورت دو خودروی پلیس زیر نمنم باران در حال حرکت بودند. اتوبوسها از مرکز تجمع در میدان مسکل در مرکز آدیس به سمت حومهٔ بوولی - جایی که فرودگاه قرار داشت - در حرکت بودند. دو طرف جادهٔ آسفالتهٔ گلِآلود صفی ششکیلومتری از مردم کنجکاو، خشمگین، حسود و وداع کنندههای اندوهگین کشیده شده بود. تنها این گروه آخر بودند که دست تکان میدادند؛ اما جز بازتاب تصاویر شکستهشدهٔ خودشان روی شیشههای سیاه اتوبوسها چیزی نمیدیدند.
داخل اتوبوسها زنان، مردان و کودکان همگی حال و هوای مشترکی داشتند. احساس دلتنگی برای اتیوپی - سرزمین مادریای که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند - و ازدستدادن دوستانشان، طعم شادی آنها را از اینکه برگزیده شده بودند، تلخ میکرد. اما این احساس چندان جدی نبود و با خواندن ترانهای از مارتا کیدانی از میان رفت. یک نفر با کمرویی خواندن ترانه را شروع کرد و بقیه به دنبال او با سرمستی به خواندن ادامه دادند. درحالیکه با دستزدن و ضربگرفتن روی شیشهٔ اتوبوسها آهنگ آن را مینواختند:
«سرانجام روز موعود فرارسیده است
فرارسیده... آن روز فرارسیده است
چه زیبا فرارسیده است... استوار است و از سرنوشت نمیهراسد
خستگی گذشته را میزداید
فرارسیده... آن روز فرارسیده است
آمده تا با گذشته وداع کند... و تا ابد بماند
فرارسیده... آن روز فرارسیده است».
مردی که کنار پنجره، روی صندلی شمارهٔ سی و هفت اتوبوس چهارم نشسته بود، تنها کسی بود که در این حال و هوا به سر نمیبرد.
سرش را با پارچهٔ سفیدی پوشانده بود که لبههای آبی آن را گرهزده بود و یکی از دستهایش را روی صورتش گذاشته بود تا باقی صورتش را بپوشاند و تلاش میکرد به مرد چاقی که کنارش بهخوابرفته بود و سر سنگینش را روی شانهٔ او گذاشته بود، اهمیت ندهد.»
حجم
۲۳۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه
حجم
۲۳۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه