کتاب خانه سبز شیشه ای
معرفی کتاب خانه سبز شیشه ای
کتاب خانه سبز شیشه ای نوشتهٔ کیت میلفرد و ترجمهٔ خاطره کردکریمی است. انتشارات دنیای اقتصاد تابان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان رمزآلود برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب خانه سبز شیشه ای
کتاب خانه سبز شیشه ای (Greenglass House) که جزو مجموعه کتابهای کودک و نوجوان «دارکوب» است، حاوی رمتنی است که ۱۵ فصل دارد. این رمان ما را با شخصیتی به نام «مایلو» آشنا میکند؛ پسر ۱۲سالهای که فرزند صاحبان یک مهمانسرا است مایلو و خانوادهاش تصمیم گرفتهاند در زمستان سرد و در مهمانخانه به استراحت بپردازند، اما در همان اولین شب از تعطیلات، زنگ مخصوص مهمانان به صدا درمیآید و بهتدریج مهمانخانه پر میشود از مهمانان عجیبوغریب و مرموزی که هر کدام داستانی در دل خود دارند؛ داستانهایی که هر کدامش بهنوعی به گذشتهٔ مهمانخانه ربط پیدا میکند. در این موقعیت مایلو و «مدی»، دختر آشپز مهمانسرا مجبور میشوند پی سرنخ این اتفاقات را بگیرند و گرههای کلاف درهمپیچیدهٔ اسرار مهمانان را یکییکی باز کنند تا راز بزرگ خانهٔ سبز شیشهای برملا شود. این رمان پیش از انتشار در ایران و در سال ۲۰۱۵ بهعنوان یکی از بهترین رمانهای رمزآلود برای نوجوانان، جایزهٔ ادبی ادگار آلن پو را به دست آورد.
خواندن کتاب خانه سبز شیشه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان دوستدار رمان رمزآلود پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه سبز شیشه ای
«در غذاخوری یکی از چهارپایههای بلند کنار پیشخوانِ بین اتاق غذاخوری و آشپزخانه را برداشت و روی میز گذاشت، درست زیر لوستر رنگپریدۀ شیشهای. پاهایش هنوز کمی کرخت بودند، به همین خاطر موقع بالا رفتن از میز و بعد چهارپایه خیلی احتیاط به خرج داد.
تکهای که بدنۀ شیشهای لوستر را وصل میکرد به لولۀ برنجی که سیمهای برق را نگه میداشت، برنجی بود و شکلش شبیه مربعی در یک مستطیل بود. مایلو دقیقتر که نگاه کرد توانست چند تکۀ برآمده را دور مستطیل ببیند. با خودش فکر کرد: «اگه این لوستر اون کشتیه باشه، پس اینا هم لابد محفظههای جاگیری اسلحه است.» مربع تقریبا همان جایی بود که عرشۀ کوچک مخصوص نظامیهای کشتی باید باشد، و شکاف محوی دور تا دورش بود که انگار قبلا درپوشی داشته که میشد برش داشت.
مایلو لوازم قفلبازکنی را از کولهپشتیاش درآورد و ابزاری را با سری باریک و مثلثیشکل انتخاب کرد. ابزار را با احتیاط لای شکاف انداخت و تابی بهش داد. بالای جعبۀ مربعی به سادگی باز شد، اما کل لوستر همزمان یک بَری کمی تکان خورد و دور لولۀ برنجی که ازش آویزان بود چرخید. مایلو دستش را تو برد و پارچۀ نرمی را لمس کرد. به نجوا گفت: «یه چیزی اینجاست.»
همان آن چهارپایه از زیر پایش در رفت. مایلو به دنبال چیزی گشت تا دستش را بهش بگیرد، اما بادبانهای شیشهای لوستر این طرف و آن طرف رفتند و دستش بهشان نرسید. به همین خاطر محکم سقوط کرد. قوزک پایش پیچ خورد و به پشت روی میز افتاد. مدی با جیغ دستهایش را روی صورتش کوبید، و خانم پاین از اتاق نشیمن با فریاد صدایش کرد. مایلو با درد داد زد: «من خوبم. آخخ.»
آقای وینگ گفت: «من برش میدارم.» و چهارپایه را کنار زد و خودش روی میز رفت و با بیاعتنایی با یک پا مایلو را هل داد. آقای وینگ سراغ لوستر رفت و اندکی بعد با کیف نمدی آبی رنگی در یک دست از لوستر فاصله گرفت. بند دور کیف را باز کرد و با اخم آنچه را که داخلش بود کف دستش تکاند.»
حجم
۱۰۱۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۱۰۱۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه