کتاب جادهای به مقصد آسمان
معرفی کتاب جادهای به مقصد آسمان
درباره کتاب جادهای به مقصد آسمان
جادهای به مقصد آسمان روایت دخترنوجوانی است به اسم نیلیا که سبک زندگی متفاوت خودش را دارد. نیلیا نوجوانی سرشار از پاکی و صداقت است که در زندگی دچار خطاهایی در روابط و احساساتش میشود و در انتها از آنها درس میگیرد.
خواندن کتاب جادهای به مقصد آسمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای عاشقانه و اجتماعی، به ویژه نوجوانان.
بخشی از کتاب جادهای به مقصد آسمان
من دختری بودم در حوالی هجده سالگی با همان لباسهای ساده و اخلاق مدبرانهام که این حتی از نوع قدمها و نگاه کردن من به قفسه کتابها هم پیدا بود! لباسی شبیه کُت تن کرده بودم رنگش تقریبا سبز زیتونی بود ساده ساده بیهیچ طرح و مدل خاصی، شلوار طوسی رنگی پوشیده بودم، شالی مشکی با کفشهای سیاه کاملا بدون پاشنه هم تیپم را تکمیل کرده بود. او اما... ابتدا صورتش نظرم را جلب کرد. هیچ آرایشی نداشت، چی شد؟ تعجب کردید! بله او یک خانم بود که من هیچچیز دربارهاش نمیدانستم؛ یک خانم که سرشار از اصالت و وقار بود. انگار به همه ایدهآلهای ذهن من شبیه بود!
لباس او هم شبیه کُت بود کمی کوتاه و جلو باز، شلوار سادهای پوشیده بود، یک روسری نازک حریر هم موهایش را میپوشاند. البته رنگ موهایش کاملا پیدا بود موهایی مجعد و خرمایی داشت، روسریاش بسیار ظریف و لطیف بود و موهایش هم دلم را همانگونه برد. اندامش لاغر بود اما نه به اندازه من لاغر. صورتش لاغر بود و استخوانی گونههایی برجسته داشت. وای! از چشمهایش نگویم که قند عشق را داشت در دلم میساباند، رنگ چشمهایش ترکیبی از آبی آسمانی بود که هر چه از مردمکش فاصله میگرفت به سرمهای نزدیکتر میشد. دلم میخواست با او صحبت کنم. صدایش را بشنوم و آهنگ لحن صدایش را در دلم طنینانداز کنم.
قدم میزد و من غرق در همه حرکاتش بودم. داشت لحظه به لحظه به من نزدیکتر میشد. کتابی با عنوان قهرمان در دست گرفته بودم، تعریفش را در یکی از صفحات آموزشی و معرفی کتاب در اینترنت دیده بودم، اصلا به خاطر خرید آن کتاب بود که در آن روز به کتابفروشی رفته بودم. او کنارم ایستاد و احوال عشق داشت در آن لحظه دقیقا قلبم را قلقلک میداد. به صورتم نگاه کرد و گفت: «کتاب خیلی زیباییست، اصلا همه آثار روندا برن متفکرانه هستند!» وای! آوای صدایش عمقِ آن چیزی بود که میتوانست چراغ عشق را در روح من روشن کند. آنقدر احساساتم را بیهیچ مقدمهای به انحصار خودش در آورده بود که نمیتوانستم حرف بزنم! من، نیلیایی که همیشه و همه جا با بلندبالاترین اعتماد به نفس و بسیار جسورانه با همه صحبت میکردم و برای حرفهایی که دیگران میزدند همواره به دنبال منطق میگشتم! اما انگار اینجا حتی برای تأیید گفته کوتاه او هم هیچ دانشی نداشتم؛ ولی با همه اینها با انحایی از لبخندم که تضمین حقیقی بودنش را دلم امضا میکرد به چشمهای دریاگونهاش نگاه کردم و گفتم: «دقیقا همینطور است...!»
حجم
۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
نظرات کاربران
خوشحالم که مخاطبین گرامی میتوانند از این طریق کتاب من را بخوانند🙏🏻💌 سپاس از اپلیکیشن ”طاقچه”
خیلی زیبا بود داستان و اصلا انتهای داستان قابل پیشبینی نبود و در انتها خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم📖 این نویسنده ایرانی خیلی قوی، به نظرم خیلی هم تجربه در زندگی واقعیش داره. میانه های داستان فراموش میکردم که داستان ایرانیه به همه
ابتدای داستان خوب بود اما بعد از اواسط داستان خوب نبود