کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ
معرفی کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ
کتاب الکترونیکی «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ» نوشتهٔ محمدعلی مرادی در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است. این کتاب به بررسی نقش فلسفه در شکلگیری و تحول علم فرهنگ و ارتباط آن با سایر علوم میپردازد و نشان میدهد که علم فرهنگ یک حوزه پیچیده و چندوجهی است که نیازمند مطالعه و پژوهشهای عمیق و بینرشتهای است.
درباره کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ
کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ به بررسی جامع و دقیقی از تحولات تاریخی و فلسفی علم فرهنگ پرداخته است و تلاشهای مختلف برای ایجاد علم فرهنگ بهعنوان یک حوزهٔ مستقل و بینرشتهای را نشان میدهد. او بر اهمیت رویکردهای جامع و متنوع در مطالعهٔ فرهنگ تأکید میکند و نشان میدهد که فهم علم فرهنگ نیازمند ترکیبی از روشهای علمی، فلسفی و انسانی است. این کتاب به چند مبحث کلیدی به شرح زیر میپردازد:
۱. تاریخچه و تحول مفهوم فرهنگ
مرادی در ابتدا به تاریخچه و تحول مفهوم فرهنگ اشاره میکند. او توضیح میدهد که مفهوم فرهنگ از دوران باستان تا به امروز تغییرات زیادی داشته است. این تغییرات شامل گذار از فهم سنتی و اسطورهای به فهم علمی و فلسفی است. او نشان میدهد که چگونه فرهنگ به مرور زمان به یک حوزهٔ بینرشتهای تبدیل شده که نیازمند مطالعه و تحقیق عمیق است.
۲. تعامل فرهنگ با علوم طبیعی و انسانی
یکی از نکات مهمی که ممطرح میشود تعامل فرهنگ با علوم طبیعی و انسانی است. نویسنده به تأثیرات علوم طبیعی بر علوم انسانی اشاره میکند و توضیح میدهد که چگونه روشها و رویکردهای علوم طبیعی (مانند روشهای تجربی و کمی) بر علوم انسانی تأثیر گذاشتهاند. او همچنین به این نکته اشاره میکند که علوم انسانی، با وجود بهرهگیری از روشهای علوم طبیعی، نیازمند رویکردهای متفاوتی برای درک عمیقتر فرهنگ است.
۳. نقدها و تلاشها برای سازگاری علوم انسانی و طبیعی
محمدعلی مرادی به نقدهایی که بر علوم انسانی وارد شده است اشاره میکند. او نقدهای گادامر بر روششناسی علوم انسانی را برجسته میکند و توضیح میدهد که چگونه فیلسوفانی مانند دکارت و میل تلاش کردند تا با استفاده از روشهای علمی، الگوهای جدیدی برای علوم انسانی ایجاد کنند. این تلاشها به ایجاد تعادل بین علوم طبیعی و انسانی و در نهایت به توسعه علم فرهنگ کمک کردهاند.
۴. نقش فلاسفه بزرگ در شکلگیری علم فرهنگ
در کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ به نقش فلاسفه بزرگی مانند هگل در شکلگیری علم فرهنگ پرداخته میشود. نویسنده در این اثر نشان میدهد که چگونه هگل تلاش کرد تا وحدتی بین روح و طبیعت برقرار کند. او همچنین به نقدهای فیلسوفانی مانند هلمهلتس و کاسیرر بر رویکردهای هگل اشاره میکند. این نقدها به توسعه و تعمیق علم فرهنگ کمک کردهاند.
۵. مفاهیم میتوس، سمبلیک، و پراگما
در ادامه نویسندهٔ کتاب به ضرورت فراتر رفتن از رویکردهای پوزیتیویستی در مطالعه فرهنگ اشاره میکند. او بر اهمیت مفاهیمی مانند میتوس (اسطوره)، سمبلیک (نمادین)، و پراگما (عملی) تأکید میکند. این مفاهیم به درک عمیقتر و جامعتر فرهنگ کمک میکنند و نشان میدهند که علم فرهنگ نیازمند رویکردهای متنوع و چندوجهی است.
کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بنیادهای فلسفی علم فرهنگ
«علوم جدید که بر پایهٔ سه مؤلفهٔ اصلی (قانون، آزمایش و پیشرفت) شکل گرفتند، و در یک روند تاریخی تکوین یافتند در نهایت به دست کانت در قالب مفهوم نشستند. کانت توانست تمامی ظرفیتهای این دوران را در دستگاه مفهومی سامان دهد و در بستر این تحولات فلسفهٔ نوین را خلق کند. دوران تحولات فکری کانت را میتوان به دو دورهٔ بزرگ تقسیم کرد: دوران پیش از سنجش و دوران دیگری که او فلسفهٔ سنجشگرانه را طرح کرد و مفهوم نویی به نام سنجش۱۱۹ را به جهان فلسفه وارد کرد. کانت در این دوران سه سنجش نوشت که عبارتاند از: سنجش خرد ناب، سنجش خرد عملی، و سنجش نیروی داوری. سنجش اول در واقع میکوشد علوم طبیعی را بفلسفد، سنجش خرد عملی به اتیک میپردازد، و سرانجام سنجش نیروی داوری به مسائل زیباییشناسی توجه میکند و آنها را میفلسفد. سنجش خرد ناب کانت شاید مهمترین کتاب فلسفی دوران است. هستهٔ مرکزی این کتاب در ارتباط با شناخت و برابرایستا۱۲۰ است، که به آن اصطلاحاً چرخش کپرنیکی میگویند و این بدین معناست که شرایط شناخت یک برابرایستا همزمان شرایط برابرایستای شناخت هستند، به این معنا که شناخت، خود موضوع شناخت واقع میشود. سنجش خرد ناب میکوشد به طور ویژه به دو نکته بپردازد: نخست اینکه متافیزیک سنتی را به عنوان فرانمود دگماتیسم رد میکند و میکوشد وجود خدا و جاودانگی نفس را مستدل کند، اما پس پشت سنجش خرد ناب یک پرسش سنجشگرایانهٔ شناختی است که عبارت است از اینکه «چه چیز را من میتوانم بدانم». در واقع، وظیفهٔ این کتاب این است که منشأ و دامنه و محدودیت شناخت انسانی را معین کند.۱۲۱ او در مقابل طرحی که لاک درافکنده بود نخواست نتایج شناخت یا دادههای موقعیت دانستن را تعیین کند، بلکه او از «شرایط امکان تجربه» پرسش کرد. در واقع در این پرسش جدید، که از شرایط دانستن میپرسد، از محدودیت دانستن پرسش میکند و در خلال این محدودیت، دانستن ممکن میشود. کانت در واقع و به طور ویژه امکان دانستن غیر اروینی را میپرسد (او میان دو فهم Erfahrung و Impirsche تمایز قائل میشود. ما به پیروی از ادیب سلطانی، اولی را تجربه و دومی را اروینی نام نهادهایم). در جستوجوی این امکان غیراروینی است که موضوع متافیزیک مطرح میشود، متافیزیکی که در مواجهه با علوم طبیعی موقعیتش متزلزل شده بود. کانت خود در این مورد میگوید: «متافیزیک تا دیروز شهبانوی همهٔ علوم بود و اگر این خواسته را در برابر واقعیت قرار دهیم، متافیزیک به سبب اهمیت ممتاز برابرایستای خود سزاوار این نام بوده است، اما امروز لحنها تغییر کرده است و به متافیزیک بیحرمتی میشود و با آن همچون بانوی طردشده برخورد میشود».۱۲۲ کانت بر این باور بود که متافیزیک پایهٔ اساسی اخلاق و حقوق است. بررسی شرایط امکان دانستهٔ غیرتجربی یک تحقیق میطلبد که محقق در آن شرایط شناخت انسانی را مد نظر داشته باشد. از این رو سنجش خرد ناب شامل یک نظریه است که هم شناخت اروینی و هم غیراروینی را در بر دارد که همچنین میتوان به آن متافیزیک تجربه گفت. این متافیزیک هر دو فرم دانش را نشان میدهد. اگر بهتر بیان کنیم، این متافیزیک مرزها یا محدودیتهای هر دو فرم از دانش را تعیین میکند و این ادعا را طرح میکند که هر دانستنی یک شرایط غیرتجربی دارد.»
حجم
۴۴۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۰ صفحه
حجم
۴۴۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۰ صفحه