دانلود و خرید کتاب سورنا و حباب مرگ مسلم ناصری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب سورنا و حباب مرگ

کتاب سورنا و حباب مرگ

معرفی کتاب سورنا و حباب مرگ

کتاب سورنا و حباب مرگ نوشتهٔ مسلم ناصری است. نشر افق این رمان نوجوان را منتشر کرده است. کتاب حاضر جلد سوم از مجموعهٔ «سورنا» است.

درباره کتاب سورنا و حباب مرگ

کتاب سورنا و حباب مرگ رمانی نوشتهٔ مسلم ناصری است. او با قلم خود خوانندگان را به سفری در اعماق خیال و اسطوره‌های کهن ایرانی می‌برد. مسلم ناصر در این کتاب، داستانی مدرن را با ریشه‌هایی عمیق در اسطوره‌ها و افسانه‌های پررمزوراز ایرانی در هم آمیخته و اثری خلق کرده که هم برای نوجوانان و جوانان جذاب است و هم بزرگ‌سالان را به دنیای کودکی و رؤیاهایشان بازمی‌گرداند. رمان«سورنا و حباب مرگ» نه پلی است میان دنیای مدرن و اسطوره‌های کهن ایرانی. ناصری این دو دنیا را به هم پیوند می‌دهد و به خواننده نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از دل افسانه‌های دیروز، الهام گرفت و داستان‌هایی برای امروز خلق کرد.

خواندن کتاب سورنا و حباب مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان دوستدار رمان‌های فانتزی و اسطوره‌ای پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سورنا و حباب مرگ

«اشک روی گونهٔ قوزرنگی لغزید.

سورنا لرزش صدای قوزرنگی را حس می‌کرد که با ترس و ناامیدی دربارهٔ پدرش حرف می‌زد.

ـــ تا جلیقه و انگشترم نباشد، هیچ کاری نمی‌توانم انجام دهم.

قوزرنگی به چشمان سورنا زل زد و ادامه داد: «اگر قول بدهی به پدرم کمک کنی سعی می‌کنم وسایلت را پیدا کنم.» و ساکت شد.

ـــ درست حدس زده بودم. کار شما دو تا دزد بوده. حالا هم می‌خواهی گروکشی کنی و مرا به دام بیندازی. یالا بگو کجاست.

قوزرنگی با نگرانی در برابر اصرارهای سورنا لب باز نکرد. راهش را کج کرد و از او خواست که مزاحمش نشود وگرنه شعوذه بار دیگر مجازاتش می‌کند. با ترس گفت: «شعوذه از همه‌چیز خبر دارد. ممکن است همین درخت‌ها برایش خبر ببرند.»

ـــ به این زودی از حرف‌هایی که زدی پشیمان شدی! قول می‌دهم به پدرت...

وقتی نگرانی دخترک را دید دست به تنهٔ کلفت درختی گرفت و گفت: «درخت که حرف نمی‌زند.»

ـــ اما جاسوس‌های او همه‌جا هستند.

سورنا چشم تنگ کرد. احساس کرد کسی را دیده است. شاید هم روباهی لابه‌لای درختان بوده که دور شده. با خنده گفت: «نترس، سایهٔ شاخه‌های درخت است که در باد پاییزی تکان می‌خورد.» از ذهنش گذشت شاید هم واقعاً کسی بوده. خم شد و قارچ بنفشِ کبودی را چید و داخل سطل گذاشت و بدون اینکه حرفی بزند آهسته راهش را کج کرد. دلش برای قوزرنگی می‌سوخت؛ او طعمهٔ دل‌نازکی بود که می‌خواست پدرش را نجات دهد. همان‌طور که سورنا می‌خواست از جای رخشاد و عمویش اصلان خبردار شود و آن‌ها را نجات دهد. با این همه خوشحال بود. اگر قوزرنگی نمی‌توانست کاری برایش بکند دست کم خودش می‌توانست با کمک دوستانش به وسایلش دست پیدا کند، جلیقه‌ای که آتشین می‌شد و انگشتری که ققنوس بزرگ را در خود داشت و اکنون یقین داشت که در سرداب شعوذه است.

قوزرنگی که رفت، با شتاب به راه افتاد. باید قبل از اینکه خیلی دیر می‌شد نزد اسفندیار برمی‌گشت. از لابه‌لای درختان به سمت عمق جنگل رفت. باید جنگل را دور می‌زد. از کوه سیاه بالا می‌رفت و بعد به سوی رود خشک می‌پیچید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۵۰۰
تومان