کتاب آذرک و جادوگر دوچرخه سوار
معرفی کتاب آذرک و جادوگر دوچرخه سوار
کتاب الکترونیکی آذرک و جادوگر دوچرخه سوار جلد نخست از مجموعه داستانهای آذرک است. مجموعه داستانهای آذرک را مسلم ناصری نوشته و نشر افق آنها را به چاپ رسانده است. هر جلد این مجموعه داستانی مستقل با ماجراجوییها و چالشهای خاص خود را دارد و به گونهای طراحی شده است که خوانندهٔ نوجوان را با جهانی پر از جادو و ماجراجویی همراه میکند.
درباره کتاب آذرک و جادوگر دوچرخه سوار
داستان آذرک و جادوگر دوچرخه سوار به داستان جادوگری میپردازد که با دوچرخهاش سفرهای طولانی میکند و در هر سرزمینی که میرود، تأثیرات عجیبی بر جای میگذارد. آذرک در این سفرها شریک میشود و باز هم ماجراجوییهای تازهای برایش پیش میآید.
آذرک شخصیت اصلی و قهرمان این مجموعه است که با ماجراجوییهای فراوان و دنیایی پر از جادو روبهرو میشود. او شخصیتی کنجکاو، شجاع و دوستداشتنی است که به کشف حقیقت و حل مشکلات و کمک به بقیه علاقه دارد. آذرک برای خوانندگان جوان، الگویی از انعطافپذیری و مقاومت در برابر سختیها است و نشان میدهد که چگونه میتوان با هوشمندی و خلاقیت، موانع را پشت سر گذاشت.
در طول داستانها، آذرک اغلب با شخصیتهایی از جادوگران گوناگون و موجودات خیالی مواجه میشود که هر کدام به نوعی به رشد شخصیت و تواناییهای او کمک میکنند. این تعاملات علاوهبر اینکه آذرک را در موقعیتهای جدید و چالشبرانگیز قرار میدهند، به او درسهایی در مورد اهمیت اعتماد، دوستی و مسئولیتپذیری میآموزند.
داستانهای آذرک همچنین پلی بین دنیای واقعی خوانندگان و دنیای خیالی داستان است. او نمایندهٔ نوجوانانی است که با وجود سن کم، قادر به انجام کارهای بزرگ و ارزشمندی هستند. در هر جلد، آذرک مهارتها و تواناییهای جدیدی را کشف میکند که به او کمک میکنند تا به هدفهای بزرگتر و مهمتری دست یابد. این داستانها به خوانندگان نوجوان انگیزه میدهد تا رؤیاهای خود را دنبال کنند و آنها را تشویق میکند تا در مواجهه با مشکلات، به خودشان اعتماد کنند و به آنها به چشم فرصتهایی برای یادگیری نگاه کنند.
کتاب آذرک و جادوگر دوچرخه سوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این مجموعه مناسب گروه سنی نوجوان است.
بخشی از کتاب آذرک و جادوگر دوچرخه سوار
«میدانست پدربزرگ هرحرفی را بیخود نمیزند. دروغ هم نمیگوید. پدربزرگ از چیزهایی خبر داشت که بینشان مثل یک راز بود. حتی گاهی میدانست که چی توی ذهن او میگذرد. همیشه دلش میخواست یک روز پر از هیجان داشته باشد، مثل امروز که پدربزرگ قولش را داده بود. شاید هم قرار بود در مدرسه... از کلمهٔ مدرسه خوشش نمیآمد. آنجا هم مدیر و ناظم هی گیر میدادند؛ بهخصوص به او که فکر میکردند با بقیه فرق دارد. با خودش گفت: «اگر پدربزرگ نبود، من بدبختترین دختر دنیا بودم.»
آهی کشید. تنها دلخوشیاش، اسمش بود که با همهٔ اسمها فرق داشت. وقتی پدربزرگ گفته بود که به معنی آتشپاره است و این اسم انتخابی اوست، خوشحالتر هم شده بود. با همهٔ اینها دلش میخواست میتوانست در کوچه دوچرخهسواری کند یا مثل آرشاک و دوستانش یک تیم فوتبال تشکیل دهد و هر روز غروب توی کوچه سر و صدا راه بیندازد؛ اما حیف که دختر بود و در زندگیاش چیز هیجانانگیزی وجود نداشت. زیرلب گفت: «خوش به حال پسرا!» »
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
من وقتی بچه بودم خواندمش. به شخصه لذت بردم.