
کتاب سلام
معرفی کتاب سلام
کتاب سلام نوشتهٔ تبسم غبیشی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان فارسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سلام
کتاب سلام رمانی ایرانی نوشتهة تبسم غبیشی است. این رمان تصویری از دغدغهها و تلاطمهای زندگی چند زوج جوان در اواسط دههٔ ۱۳۷۰ را در فضای روشنفکری و فرهنگی آن دوران به نمایش میگذارد. شخصیتها که هر کدام راوی داستان خود هستند، در میان امیال شخصی و اصول اخلاقی گرفتارند و این تضادها، بحرانهای متعددی را در زندگی خانوادگی و اجتماعیشان رقم میزند. داستان به شیوهٔ چندصدایی روایت میشود و ترسها، بحرانهای زندگی در تهران بزرگ و چالشهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شخصیتها را در دل تحولات آن دهه به تصویر میکشد.
خواندن کتاب سلام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سلام
«مامان سلام،
هرچی زنگ میزنم خانه همسایه تلفن را برنمیدارند. نمیدانم چه کار کنم. مینا دارد دیوانه میشود. مامان، تو رو خدا بیا اینجا... من نمیدانم تنهایی چه غلطی باید بکنم. مینا گفته به کسی نگویم، گفته وای به حالم اگر چیزی به شما بگویم، اما من که تنهایی نمیتوانم ازش مراقبت کنم. مامان، صالحخان باز دستهگل به آب داده... چند روز است به خانه نمیآید... حتماً در اخبار شنیدهای... مینا همهاش سردرد میگیرد و قرص میخورد. بهش میگویم نخور، گوش نمیدهد.
من الآن توی دانشگاه هستم... صبح با هم بیدار شدیم که او هم برود سر کار. دیدم دارد قرص میخورد... اعصابم خرد شده بود. همه دوستهایش میریزند سر من که مینا را به تو میسپاریم، آنوقت اینجوری میکند... گفتم یک کاری نکن که بلایی سرت بیاید. یکدفعه بهم پرید که به تو ربطی ندارد که دخالت میکنی. قرص را از دستش کشیدم، ولی چنگ زد به صورتم و قرص را گرفت و گفت از خانه من برو بیرون. گفت برای من ادای آدمهای باسواد و بامسئولیت را درنیار، تو که خودت همیشه فقط آبروریزی راه میاندازی... خیلی ناراحت شدم. تمام راه تا دانشگاه را گریه کردم. الآن هم نمیتوانم جلو اشکم را بگیرم. حالا توی دانشگاه جلو اینهمه دختر و پسر هم آبرویم میرود. دارم از غصه میمیرم. هیچوقت تا حالا به من توهین نکرده بود. دیگر دلم نمیخواهد بروم آنجا. ولی اگر برنگردم همان دوستهایش که بین ما را به هم زدند میگویند خواهرش را در شرایط سختی تنها گذاشت... دیگر از اینهمه اتفاق و دردسر خسته شدهام. آخر تو که خبر نداری... بین خودمان بماند ها... چندوقت پیش هم یک بار صالح را دستگیر کردند. دوستش مُرده بود و جسدش را که پیدا کردند صالح را بردند بازجویی. دو شب نیامد خانه. دوستهایش منِ بیچاره را فرستادند پیش مینا که مواظبش باشم و حواسم باشد که چیزی نفهمد. هیچکس نمیداند چقدر سختی کشیدم.
مجبور بودم هی دروغ بگویم که مینا نفهمد دوستشان مرده. فکر کنم هنوز هم نمیداند... آنقدر دیوانه شده که همهچیز را ازش پنهان میکنند...
دروغ نگویم دلم هم خیلی برای خودش و بچهاش میسوزد. اما من هم مشکلات و درسهای خودم را دارم. مینا همهاش یا مریض است یا گریه میکند یا قرص میخورد یا به پروپای من میپیچد. مامانجانم، تو رو خدا زودتر بیا. به بابا چیزی نگو. مینا نفهمد من همهچیز را گفتهام ها... بگو میروم پرستاری. بگو درد زایمان دارد. مگر همه مادرها موقع حاملگی نمیروند پیش دخترهایشان؟ مامان منتظرم ها... بعد از کلاس دوباره زنگ میزنم اگر باز هم جواب نداد میروم اداره پست. پولم کم است، اما پیشتاز میکنم که زود برسد و زودتر بیایی. نامه را بعد از خواندن پاره کن که کسی نفهمد میناخانم و آقاصالح چه دستهگلهایی آب دادهاند.»
حجم
۲۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۲۴۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه