
کتاب ماه پشت ابر نمی ماند
معرفی کتاب ماه پشت ابر نمی ماند
کتاب ماه پشت ابر نمی ماند نوشتهٔ ملیندا لی و ترجمهٔ نشاط رحمانی نژاد است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است. این اثر کتاب پنجم از مجموعهٔ «مورگان دین» است.
درباره کتاب ماه پشت ابر نمی ماند
کتاب ماه پشت ابر نمی ماند (Secrets never die) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی و کتاب پنجم از مجموعهٔ «مورگان دین» است. شخصیت اصلی این مجموعه مردی است به نام «مورگان دین» که از جلد دوم بهعنوان یک وکیل شجاع همراه با همکارش «لنس کروگر» که یک کارآگاه خصوصی است، درگیر پروندهٔ گمشدن مرموز یک زن میشود. داستان جلد پنجم (کتاب حاضر) چیست؟ وقتی معاون کلانتری بازنشسته در خانهاش به ضرب گلوله کشته میشود، پسرخوانده نوجوان، «ایوان» مظنون اصلی میشود. این پسر در صحنهٔ جنایت ناپدید شده است. مادر ایوان که از یافتن پسرش ناامید شده از لنس کروگر درخواست کمک میکند. او میداند که پسرش بیگناه است. کروگر و مورگان دین میخواهند این را باور کنند، اما شواهد علیه پسر است. درست در زمانی که همه از یافتن او ناامید شدهاند، واقعهای تازه گره داستان را پیچیدهتر میکند. ارتباط تکاندهندهٔ او با ناپدری ایوان، تحقیقات را به هرجومرج میکشاند.
خواندن کتاب ماه پشت ابر نمی ماند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ملیندا لی
ملیندا لی نویسندهای آمریکایی است که پیش از نویسندگی در بانک کار میکرد. گفته شده است که او نوشتن را بهعنوان راهی برای تمدد اعصاب خود به هنگام بزرگکردن فرزندانش آغاز کرد. پس از مدتی کار خود در بانک را رها کرد و تمرکزش را بر روی نویسندگی گذاشت. اولین رمان او نامزد دریافت جایزهٔ بهترین کتاب اول توسط «انجمن بینالمللی نویسندگان داستانهای تریلر» شد.
بخشی از کتاب ماه پشت ابر نمی ماند
«مورگان روی صندلی کنار رانندهٔ جیپ نشست. افکارش بدجور درهموبرهم شده بودند. در حالت معمول اگر کلانتر میخواست با تینا در کلانتری صحبت کند، باعث نگرانیاش نمیشد. ولی کلانتر با آنها روراست نبود. خصومتی را که مثل باد گرم پس از طوفان از کلانتر ساطع میشد حس میکرد.
لنس هم کنارش با پریشانی رانندگی میکرد. او هم میدانست خبرهایی بود. تینا روی صندلی عقب نشسته بود و باز هم داشت پوست کنار ناخنهایش را میکند. یک پدر یا مادر چطور میتوانست تحمل کند که از زنده بودن یا نبودن فرزندش خبر نداشته باشد؟ مورگان که حتی نمیتوانست بودن در چنین شرایطی را بدون خطر حملهٔ وحشت تصور کند.
پارک کردند و داخل رفتند کلانتر توی راهرو به آنها رسید و به داخل یکی از اتاقهایی راهنماییشان کرد که ظاهر بهتری داشت. توی اتاق میزی چوبی و چند صندلی اداری نرم بود. کلانتر به سمت میزی کوچک در گوشهٔ دفتر اشاره کرد که یک قهوهساز شبیه قوری رویش گذاشته شده بود. «از خودتون پذیرایی کنین، خیلی زود برمیگردم.»
تینا پشت میز و رو به در نشست. لنس کلاً قهوه را نادیده گرفت و مورگان به سمت دستگاه قهوهساز رفت تا دو فنجان قهوه بریزد. یکی از آنها را هم روی میز جلوی تینا گذاشت.
تینا بدون اینکه بنوشد، لیوان یکبار مصرف را بین دستهایش گرفت. بعد از ماجرای سردخانهٔ پزشکی قانونی رفتارش تغییر کرده بود. حالا انگار درماندگیاش کمتر شده بود و مصممتر به نظر میرسید. سرگشتگی ناشی از مرگ پل و گم شدن ایوان کمی کمتر شده بود. حالا شبیه زنی به نظر میرسید که عزمش را جزم میکرد تا دست به کار شود.
مورگان کنار تینا نشست. لنس هم صندلی روبرویش را انتخاب کرد.
کلانتر وارد اتاق شد، پروندهای هم زیر بغلش زده بود.
چشمهای ورمکردهٔ تینا به پوشه دوخته شد و پرسید: «پسرم رو پیدا کردین؟»
«هنوز نه.» کلانتر صندلیای برداشت و جلوی میز گذاشت. «نیروهای زیادی رو برای جستجو مأمور کردم. یه واحد جستجو در طبیعت هم توی جنگل و ساحل دریاچهٔ دیر مشغولن. اگه ایوان جایی همین نزدیکیها باشه، سگ رَدِ بوش رو میگیره. یه سگ خوب به اندازهٔ صدتا آدم توی ردگیری میارزه. محدودهٔ جستجو رو کامل پوشش دادیم. مفیدترین کاری که میتونین انجام بدین اینه که اطلاعات بیشتری به ما بدین.» دهان کلانتر محکم به هم فشرده شد و پوشه را باز کرد. «ما با همهٔ دوستهای ایوان که اسمشون توی اون فهرست بود، صحبت کردیم. همهشون گفتن که دیشب ندیدنش یا نمیدونن الان کجاست.»
مورگان فکر کرد که یعنی هیچی. بچههای شانزدهساله خیلی خوب میتوانستند موضوعی را از بزرگسالها پنهان کنند.»
حجم
۳۱۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳۱۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه