کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی)
معرفی کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی)
کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی) نوشتهٔ وی ای شواب (ویکتوریا شواب) و ترجمهٔ محمد جوادی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان را برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی)
کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی) حاوی یک رمان برای نوجوانان است. در رمان «شوالیههای روشنایی» از مجموعهٔ «سایههای جادو» به قلم وی ای شواب، همچنان که «اُساران» از کنار فانوسها میگذشت، آتش درون فانوسها زبانه میکشيدند، شيشهها میشکستند و در سياهی شب محو میشدند. خيابان زير پای این شخصیت هموار و سياه میشد و تاريکی مانند يخ در حال گسترش بود. طلسمها در اطراف او از بين میرفتند، عناصر همراه با تغيير طيف، از يک حالت به حالت ديگر درمیآمدند؛ آتش به هوا، هوا به آب، آب به خاک، خاک به سنگ، سنگ به جادو و... . «اُساران» کیست و ماجرا چیست؟ کتاب حاضر ادامهٔ داستانِ جلد اول و جلد دوم است. داستان جلد اول چیست؟ مدتها پیش درهای میان دنیاها گشوده بود و هر کسی با تواناییهای جادویی میتوانست از یکی به دیگری سفر کند. اکنون درها بسته هستند و تنها تعدادی اندک از برگزیدگان قدرت این را دارند که بین «لندن خاکستری» (جهانی بدون جادو)، «لندن سرخ» (جهانی سرشار از جادو) و «لندن سفید» (جهانی که جادو در آن کمیاب و مورد حفاظت است) سفر کنند. درمورد «لندن سیاه» اوضاع فرق میکند؛ هیچکس آنقدر سادهلوح نیست که به این منطقه برود؛ حتی شخصیت اصلی داستان یعنی «کِل». او پسری پیامرسان است که نامههای ردوبدلشده میان حاکمان سه لندن را با خود حمل میکند. «کل» بهشکل مخفیانه به جمعآوری اشیای متعلق به جهانهای دیگر مشغول است. وقتی «لی لا»، دزدی تحتتعقیب و ساکن در «لندن خاکستری»، دست به سرقتی مخاطرهآمیز میزند، مشکلات اصلی آغاز میشود؛ برای هر دوی آنها.
خواندن کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سایه های جادو (کتاب سوم؛ شوالیه های روشنایی)
«سرما به هوا بازگشته و روی پنجرههای قلعه شبنمهای یخزده به چشم میخوردند. پادشاه رفته و هنوز برنگشته بود و بدون او لندن به وضعیت بد و بدتری دچار میشد. احساس میکرد جهان در اطرافش از هم میپاشید، تمام رنگها و شور نشاط جهان در حال از بینرفتن بودِ درست همانطور که بار اول، سالها پیش اتفاق افتاده بود. فقط بر اساس داستانها آن اتفاق به کندی افتاده بود، و حالا خیلی سریع میافتاد، مانند ماری که پوست میانداخت.
و نِیسای میدانست او تنها کسی نیست که این اتفاق را احساس میکند. به نظر میرسید تمام لندن این موضوع را احساس کرده بودند.
تعداد کمی از گارد آهنی پادشاه، کسانی که هنوز وفاداریشان را حفظ کرده بودند، تمام تلاششان را برای کنترل اوضاع میکردند. به طور مدام از قلعه محافظت میشد. نِیسای نتوانسته بود دوباره به بیرون از قلعه فرار کند، به خاطر همین دیگر گلهای تازهای نداشت ـ البته گلهای زیادی هم در آن سرما باقی نمانده بود ـ تا آنها را کنار جسد اوجکا بگذارد.
اما به هر صورت او به آنجا رفت، تا حدی به خاطر اینکه فضای آنجا ساکت بود و تا حدی به خاطر اینکه بقیه جهان داشت ترسناک میشد، و اگر اتفاقی قرار بود بیفتد، نِیسای میخواست در آن زمان کنار شوالیهٔ پادشاه باشد، حتی حالا که اوجکا مرده بود.
صبح زود بود ـ قبل از اینکه تمام جهان از خواب بیدار شود ـ و نِیسای کنار سر اوجکا ایستاده بود و دعایی برای دریافت قدرت و نیرو میخواند (آن دعا تنها دعایی بود که میدانست). کمکم دعایش تمام میشد که روی سکو ناگهان انگشت اوجکا حرکت کرد.
نِیسای وحشتزده از جا پرید اما هرچند چشمهایش از هم باز شدند و ضربان قلبش بالا رفت، سعی میکرد خودش را متقاعد کند همان کاری که وقتی بچه بود انجام میداد، و هر سایه کوچکی میتوانست هیولایی بزرگ به نظر برسد. ممکن بود به خاطر نور محیط باشد، احتمالاً همینطور بود، نِیسای دستش را دراز کرد و برای اینکه مطمئن شود، مچ دست شوالیه را لمس کرد تا نبض او را احساس کند.»
حجم
۵۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸۸ صفحه
حجم
۵۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸۸ صفحه