کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن
معرفی کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن
کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن نوشتهٔ کریستیان بوبن و ترجمهٔ مژده ابراهیم نتاج و سمیه سزاورشریعتی است و نشر خزه آن را منتشر کرده است. این کتاب خط فاصلهٔ میان سولاژِ نقاش و بوبنِ شاعر است، کتابی ساختهشده با قلم و قلمو.
سولاژ در تکتک صفحات این کتاب حضور دارد بیآنکه باشد؛ درواقع، بوبن، با هنرمندی فراوان، در مورد یک دوست مینویسد و از خلال آن، به تعبیر خودش، «پایاننامهٔ فلسفی» اش را شرح و بسط میدهد و به دنیای استادِ فراسیاه، رنگ میبخشد.
بوبن در این کتاب، شبی تاریک را به تصویر میکشد که در کنار آدمهای مهم زندگیاش در قطاری به سمت خانهٔ سولاژ در حرکت است تا کتاب قبلیاش «شبِ دل» را (که داستان آن هم در یک شب اتفاق میافتد) به او تقدیم کند؛ او با توصیفهای متعدد و تحسین نقاش، از دل شب، نور بیرون میکشد، کاری که سولاژ با سیاهی بر روی تابلو انجام میدهد.
درباره کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن
نام اصلی این کتاب، «پییر،» است و کریستیان بوبن آن را در آستانهٔ صد سالگی پییر سولاژ نقاش بزرگ فرانسوی، نوشته. در واقع این نام نامتعارف که با ویرگول هم آمده، اشاره دارد به کتابی که یک شعر بلند منثور است در ستایش این نقاش و نامهای عاشقانه خطاب به دوستی هنرمند. از آنجا که پییر سولاژ هم در ایران نقاش چندان شناختهشدهای نیست، نام آن را به «کمی تاریکی برای خوب دیدن» تغییر دادند که از متن کتاب گرفته شده است. اما در مقدمهٔ کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن، مختصری از زندگی و نحوهٔ کار سولاژ شرح داده شده و در پایان کتاب هم نمونههایی از آثار شاخص او آورده شده تا خواننده با ذهنی آمادهتر و شناختی بیشتر، با متن مواجه شود.
درباره پییر سولاژ
پییر سولاژ، ۲۴ دسامبر ۱۹۱۹ در رودز واقع در جنوب فرانسه به دنیا آمد و تا لحظهٔ نوشتن این مقدمه، زنده بود و ۱۰۲ سال سن داشت، اما در زمان ارسال کتاب «کمی تاریکی برای خوب دیدن» به چاپخانه، درگذشت. غریب آنکه چند روز بعد کریستیان بوبن هم بدرود حیات گفت.
سولاژ یکی از اصلیترین نمایندگان سبک هنر غیررسمی به شمار میرود. هنر غیررسمی، یک جنبش بزرگ فرانسوی است که هنر انتزاعی هندسی را فدای بیانِ صریح میکند. در دههٔ ۵۰ و ۶۰ میلادی، هنرمندانی چون سولاژ و جورج ماتیو روی حرکات بیانی قلم کار کردند که سبکی به نام تاشیسم، زیرمجموعهٔ هنر غیررسمی، را پدید آورد. نقاشی تاشیسم نوعی کشمکش بین خط و قلم است. آثار تاشیسم یا رنگافشانی، انبوهی رنگ هستند که روی هم قرار میگیرند و با خطوط سریع نقاشی میشوند.
سولاژ در مدرسهٔ هنرهای زیبای مونپولیه تحصیل و از سال ۱۹۳۹ فعالیت خود را در زمینهٔ نقاشی، حکاکی روی مس، مجسمهسازی، طراحی صحنهٔ تئاتر و ... آغاز کرد.
پس از آن، در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس پذیرفته شد، اما خیلی زود از سطح پایین آموزشهای آنجا ناامید گشت. طی اقامت کوتاه خود در پاریس و بازدید از موزهٔ لوور، موزهٔ ملی اورانجری و نمایشگاه نقاشی پیکاسو و سزان بر آن شد تا دوباره به رودز بازگردد و خود را تمام و کمال وقف نقاشی کند. او که از فرانسوا اولاند، لقب بزرگترین هنرمند زندهٔ دنیا را گرفته بود، خود را کمالگرای تمامعیاری میدانست.
سولاژ در سال ۱۹۴۶ مقیم حومهٔ پاریس شد و بالأخره ضمن خداحافظی با هنر تجسمی شروع به خلق آثاری روی کاغذ و بومهای تیرهٔ بزرگ، با استفاده از زغال و رنگ طبیعی پوست درخت گردو کرد. زمانی که آثار خود را در نمایشگاهی در کنار آثار روژه بیسیر و آلفرد مانوسیر به نمایش گذاشت، پیکابیال گفت: «با سن و سالی که شما دارید و کاری که انجام میدهید، به زودی دشمنانی پیدا خواهید کرد.»
سولاژ در سال ۱۹۴۸ تکنیک قیر روی شیشه را تجربه کرد و در سال ۱۹۴۹ اولین نمایشگاه انفرادی خود را برپا ساخت. در همان سال، موزهٔ گرونوبل یکی از تابلوهای او را با عنوان
۱۴۶× ۹۷، سال ۱۹۴۹ (عنوان تابلوهای سولاژ، شامل سایز و سال خلق اثر است) خرید و به کلکسیون خود افزود. از سال ۱۹۵۰ به بعد، تابلوهای او به تدریج وارد موزههای بزرگ جهان شدند.
این هنرمند در سال ۱۹۶۸، به سفارش موزهای در آخن، اولین نقاشی روی شیشهٔ خود را انجام داد که در آن تکههای شیشه، طیف وسیعی از رنگ آبی را نشان میداد. در همان سال، به سفارش وزارت فرهنگ فرانسه، اقدام به ساخت ۱۰۴ نقاشی روی شیشه برای ۹۵ پنجره و ۹ آرامگاه برای کلیسای سنت-فوی کونک کرد که ۷ سال طول کشید.
شهرت سولاژ در استفاده از بازتاب نور در رنگ سیاه است که خود آن را سیاه-نور یا فراسیاه مینامد. او میگوید: «کاری که میخواستم با جوهر انجام دهم، سفید و براق کردن کاغذ سفید است تا همچون برف شود.» وی رنگ سیاه را رنگ بسیار فعالی میداند که با قرار گرفتن در کنار یک رنگ تیره، برانگیخته میشود. به زعم او، سیاه هیچگاه یکسان نیست و نور باعث تغییر آن میشود. اولین تجربهٔ فراسیاه سولاژ به ژانویهٔ ۱۹۷۹ بازمیگردد. خودش در این باره میگوید: «ساعتها نقاشی کردم. یک جور خمیر سیاه را بارها و بارها روی بوم گذاشتم و برداشتم. گویی در باتلاقی گم شده بودم و دستوپا میزدم. بیآنکه بدانم باید چه کار کنم، آتلیه را ترک کردم. دو ساعت بعد که بازگشتم، انگار رنگ سیاه همه جا را به تصرف خود درآورده بود.» این تجربه موجب تحولی در کار سولاژ شد. اولین تابلوی فراسیاه او نقاشی ۱۶۲ ×۱۲۷، ۱۴ آوریل ۱۹۷۹ است که در موزهٔ فابر مونپولیه نگهداری میشود.
سولاژ دربارهٔ این شیوهٔ هنری معتقد است: «فراسیاه، نور است که با رنگ سیاه تبدیل به کیمیا میشود. سیاهی است که بودنش به پایان رسیده و روشنایی و نورِ پنهان را بازتاب میدهد.»
او از سال ۲۰۰۴، رنگ روغن را کنار گذاشت و به سراغ رنگ اکریلیک در نقاشیهایش رفت که قابلیتهای فراوانی در انعکاس نور داشت؛ با آن میتوانست ضخامت را به خوبی نشان دهد، بهسرعت خشک میشد و حتی در مواردی که لایهٔ رنگ ضخیم بود، ترک برنمیداشت.
درباره کریستیان بوبن
کریستیان بوبن، شاعر و نویسندهٔ فرانسوی در ۲۴ آوریل ۱۹۵۱ در کروزو به دنیا آمد.
او فلسفه خوانده است و همهٔ آثارش از لحنی لطیف و درونمایهای فلسفی و معنوی برخوردارند. آثار بوبن کوتاه و بریدهبریدهاند؛ اما اگر عمیق و باتأمل خوانده شوند تصویر اصلی داستان و اندیشه و نگاه فلسفی نویسنده پدیدار میشود. مضامین اصلی کتابهای او عشق، ایمان، طبیعت و کودکی است که گاهی با رویکردی دینی هم تلفیق میشود. بوبن در سال ۲۰۱۶ جایزهٔ آکادمی فرانسه را برای تمامی آثارش از آنِ خود کرد. در سال ۲۰۱۹ هم کتاب «پییر،» را نوشت که همچون کتابهای دیگرش با استقبال فراوانی مواجه شد.
خواندن کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار بوبن و همچنین هنر نقاشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کمی تاریکی برای خوب دیدن
«من به نقاشی اهمیت نمیدهم. موسیقی را دست میاندازم. شعر را به تمسخر میگیرم. من هرچیزی را که به یک گونه تعلق داشته باشد و رفتهرفته در آن رنگ ببازد به تمسخر میگیرم. بیش از شصت سال از عمرم باید بگذرد تا بفهمم در نوشتن، خواندن، عاشق شدن، توقفی ناگهانی مقابل پیچکهای نیلوفر، سنگ چخماق یا غروب آفتاب، به دنبال چه بودم. من به دنبال ظهور ناگهانی حضور و غلیان واقعیت هستم که تمام معانی را ویران میکند. باخ فراتر از یک موسیقیدان است. سولاژ فراتر از یک نقاش. رَمبو ابتدابهساکن شاعر نیست، شعرهایش همچون خاکستری است که به شکل پروانه بر فراز دهانهٔ آتشفشان به پرواز درمیآید. من در نامعقولات، همان چیزی را درمییابم که نوزادی هر بار که چشمش به صورت مادر میافتد با دریدن پردهٔ هوا، همچون شیری که حلقهٔ آتش را میدَرد، میفهمد: واقعیتی بینهایت بزرگتر از تمام واقعیتها وجود دارد که ظواهر را مچاله و خرد میکند و به آتش میکشد. حضوری وجود دارد که پیش از رسیدن به ما، برای اشباع ما و درعینحال کُشتنمان، از جهنمها عبور کرده است.
اولین شناخت من از سولاژ شناختی مطلق است؛ شناخت صدایش پای تلفن. دقیقاً میدانم وقتی گوشی را برداشتم کجا بودم. کف آشپزخانه از موزائیکهای بزرگی درست شده است و خوب میدانم موقع شنیدن آن صدا روی کدام موزائیک، در چند سانتیمتری تلفن خشکم زد. صداها گنجینهای هستند که آدمها، حتی خسیسهایشان، به شما میدهند. چیزی که نه مرگ قادر است به تصاحب خود درآورد نه دستگاه ضبط صوت. صدا فقط دَم، کلام و حتی سکوت نیست؛ صدا تمام عالَم است که به دست صاحب صدا دوباره رنگ میشود؛ به سبک و سیاقی که دنیا را بعد از برخاستن از گهواره دیده است، به گونهای که آن را برای زندگی مهیا میکند یا به آتش میکشد. صدای پییر سولاژ همچون غار لاسکو است با درخششهای زیبای نور در ته گلو. مردم جنوب فرانسه روی زبانشان تیزی پرتو خورشید را دارند و با آن آدم را به کشتن میدهند. صدای سولاژ با وجود لایهٔ نازک غبارِ لهجهای که بر زبانش نشسته، ناب و خالص است. نعمتی باورنکردنی. ردی از سرخوشی در آن است و حیرتی که از شما و خودش دارد. این حیرت مرکز ثقل روح او و البته نقاشیهایش است: همواره در حیرت است که به دنیا آمده، میبیند و در آنچه رودرروی شماست دیده میشود. نقاشیهایش درخشندگی مرطوب پوست چرم را دارند. آنها چیزی را نشان نمیدهند، بلکه آن را میگویند. این شیارهای سیاه، تارهای ریزی هستند که صدای نقاش را درون خود به بند کشیدهاند. او حرف میزند، تنها. روی سطحی کمابیش بزرگ. تنها.»
حجم
۲۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۲۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه