دانلود و خرید کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید ولف دیتریش شنوره ترجمه کتایون سلطانی
تصویر جلد کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید

کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید

کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید نوشتهٔ ولف دیتریش شنوره و ترجمهٔ کتایون سلطانی است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است.

مجموعه‌ داستان «وقتی که پدر سبیلش را تراشید»‌ حاوی زیباترین داستان‌های پدر و پسر در ادبیات جهان است و ۱۰ داستان را با نام‌های «زیباترین صبح زندگی‌ام»، «وقتی یاس بنفش دوباره شکوفا می‌شود»، «وقتی که پدر سبیلش را تراشید»، «فریتْسشِن»، «تعمیری دشوار»‌، «چنگ و دندان»، «آقای کِلوتات یا پهنه دریاها»، «بازگشت به بهشت»، «شانس و شیشه» و «فانوس، فانوس» شامل می‌شود.

درباره کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید

کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید رمانی است در قالب چند داستان کوتاه؛ خاطرات پسرکی که در بحبوبه‌ٔ بحران اقتصادی آلمان و قدرت‌گرفتن نازی‌ها و شروع جنگ، با پدرش در برلین زندگی می‌کرده است. پدر که با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم می‌کند سعی دارد هر طور شده برای پسرکش دنیایی شاد و بی‌دغدغه بسازد. شنوره زبانی ساده و طنزی شیرین دارد. به همین خاطر با وجودی که برخی از داستان‌های کتاب به‌غایت غم‌انگیزند، به هنگام خواندنشان با یک چشم می‌گریید و با آن یکی چشمتان می‌خندید. با خواندن این کتاب حس غریبی به خواننده دست می‌دهد. گویی که پسر بچه‌ای کوچک با مهربانی دستت را گرفته است تا تو را به برلین آن سال‌های پر ماجرا ببرد؛ انگار با تو از کوچه‌های برلین رد می‌شود و با زبانی کودکانه تاریخچه‌ٔ دورانی بسیار تلخ را برایت روایت می‌کند. تاریخچه‌ٔ دوران سیاهی که منجر به روی کار‌آمدن نازی‌ها و فاجعه‌ٔ جنگ جهانی دوم شد.

«وقتی پدر سبیلش را تراشید» مانند داستان‌های دیگر ولف دیتریش شنوره، از زندگی خودش سرچشمه می‌گیرد. او نیز، مانند پسرکوچولوی هر دو کتاب «وقتی پدر سبیلش را تراشید» و «آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود»، بدون حضور مادر کنار پدرش در محله وایسنزه برلین بزرگ شد. بیشتر داستان‌های کتاب پیش‌رو، فضای سیاسی دارند و مخاطب را از منظر نگاه پدر و پسر حاضر در قصه‌ها، با بحران اقتصادی آلمان و شرایطی که منجر به قبضه‌کردن قدرت توسط فاشیست‌ها شد آشنا می‌کنند. مجموعه‌داستان «وقتی که پدر سبیلش را تراشید»‌ ۱۰ داستان دارد که به‌ترتیب عبارت‌اند از: «زیباترین صبح زندگی‌ام»، «وقتی یاس بنفش دوباره شکوفا می‌شود»، «وقتی که پدر سبیلش را تراشید»، «فریتْسشن»، «تعمیری دشوار»‌، «چنگ و دندان»، «آقای کلوتات یا پهنه دریاها»، «بازگشت به بهشت»، «شانس و شیشه» و «فانوس، فانوس».

داستان‌های این کتاب که از لحاظ طنزپردازی و شیوه روایی، ادامه داستان‌های قبلی نویسنده هستند، پس از مرگ وی به همت همسرش، مارینا شنوره منتشر شده‌اند.

«وقتی که پدر سبیلش را تراشید» کشفی ادبی و هدیه‌ای برای تمام کسانی است که شنوره را دوست دارند.

خواندن کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ پدران و فرزندانشان پیشنهاد می‌کنیم که باهم بخوانند.

درباره ولف دیتریش شنوره

ولف دیتریش شنوره در ۱۹۲۰ م در فرانکفورت به دنیا آمد. در ۱۹۲۸ با خانواده‌اش به برلین کوچ کرد و زندگی‌اش را در آن‌جا گذراند. ولف دیتریش شنوره در جنگ جهانی دوم سرباز بود و در ۱۹۴۶ به برلین بازگشت و کار نویسندگی را آغاز کرد. وی یکی از بنیان‌گذاران گروه ادبی ۴۷ بود. آثارش جوایز متعددی دریافت کرده‌اند، از جمله جایزه گئورگ بوشنر سال ۱۹۸۳. شنوره در کنار رمان و داستان کوتاه، نمایشنامه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز نگاشته است.

ولف دیتریش شنوره در سال ۱۹۸۹ در شهر کیل جهان را بدرود گفت.

بخشی از کتاب وقتی که پدر سبیلش را تراشید

«همه‌چیز با پرستوها شروع شد. هیچ‌وقت صدای فریادشان مثل صبح آن روز جیغ‌جیغی و هیجان‌انگیز نبود. با لباس‌خواب رفتم دم پنجره و زل زدم به آن‌ها. آسمان را چیز سفیدِ پاره‌پاره و بسیار لطیفی پوشانده بود و آبی آسمان سراسر از پشت پاره‌های سفید نشت کرده بود. به نظر می‌رسید آسمان گنبدی‌شکل است و آدم را به سوی خودش می‌کشد؛ تا به خودم بیایم دیدم پاشنه پاهایم دیگر از زمین بلند شده. سریع زانوهایم را فشار دادم به دیوار. سرمای لبه فلزی پنجره را که روی نافم احساس کردم، دیگر تماشای آسمان برایم حسابی آسان شده بود؛ و حالا می‌توانستم با تنگ کردن چشم، عبور پرستوها را از آن آسمان شفاف و درخشان، که چشم را می‌آزرد، ببینم.

روبه‌رویم، آقای کونیش مثل همیشه زن فلجش را تازه نشانده بود جلو پنجره. برای خانم کونیش زبان درآوردم و منتظر ماندم که با عصبانیت و مشتِ گره‌کرده تهدیدم کند. بعدش لباس پوشیدم و رفتم آشپزخانه.

بابا روی دو تکه نان برایم کره مالیده بود. نان‌ها را به هم چسباندم و گذاشتم توی جیبم. چون اصلا قابل قبول نبود که در چنان روزی آدم برود مدرسه. هرچه باشد دیوار عایق‌بندی‌شده ساختمان روبه‌رو هم نوید می‌داد که آن روز روزی استثنایی است.

در جای جای آن دیوار، حتی روی ملات مابین سنگ‌ها، که از زیر ترک‌خوردگی‌های گچ معلوم بود، شبنم نشسته بود؛ و خورشید نور درخشانش را انداخته بود روی تک‌تک قطره‌های شبنم و بدون هیچ منتی مقداری نور هم تقدیم درپوش بشکه‌های آشغال کرده بود؛ اگر نیروی تخیلت را به کار می‌بستی، درپوش‌ها مثل سپرهای مسی وایکینگ‌ها به نظر می‌آمدند.

قهوه جوِ بوداده هنوز گرم بود. فنجان به دست نشستم روی لبه پنجره و به سروصداهایی که در ساختمان می‌پیچید گوش دادم: صدای به هم خوردن ظرف‌ها و درِ قابلمه‌ها و آواز قناری خانواده شِلِر که صاحبانش او را با قفسش به حفاظِ نرده صلیبی‌شکل پنجره آویزان کرده بودند. گاهی آن‌قدر سروصداها بلند بود که صدای چهچه قناری به‌کلی در آن‌ها گم می‌شد. آن وقت آدم فقط از گلوی بادکرده قناری و منقار بازش متوجه می‌شد که هنوز دارد آواز می‌خواند.

پایین، توی حیاط، کنار میله مخصوص قالی‌تکانی، روی کف بتنی، چهارخانه‌های بزرگی برای بازی لِی‌لِی کشیده شده بود. صبر کردم تا به اندازه کافی تُف توی دهانم جمع بشود، و چون یک عدد بود که همیشه برایم شانس می‌آورد، سعی کردم تُفم را پرتاب کنم توی مربع چهارم. ولی باد تف را می‌برد طرف دیوار حیاط و تف به خطا رفته‌ام، کنار تابلوی سرمه‌ای شبکه آبرسانی، که محل شیر آتش‌نشانی را نشان می‌داد، آویزان می‌ماند. این شد که از خیر عدد شانس گذشتم و بی‌خیالش شدم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

حجم

۱۳۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان