
کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود
معرفی کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود
کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود نوشتهٔ ولف دیتریش شنوره و ترجمهٔ کتایون سلطانی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود
کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود به قلم و تصویرگری ولف دیتریش شنوره (۱۹۲۰ - ۱۹۸۹)، از نویسندگان برجستهٔ آلمانی پس از جنگ منتشر شده است. او که خود به اجبار در جنگ جهانی دوم خدمت کرده بود، پس از پایان جنگ، سرخوردگیهای خود را در داستانهایش نشان داد. کتاب «آن وقتها که ریش پدر هنوز قرمز بود» رمانی است در قالب چند داستان کوتاه که خاطرات پسرکی که از ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۹، یعنی در بحبوبهٔ بحران اقتصادی جمهوری وایمار و قدرت گرفتن نازیها و شروع جنگ، با پدرش در برلین زندگی میکرده است. پدر که با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم میکند همواره سعی دارد هر طور شده برای پسرکش دنیایی شاد و بیدغدغه بسازد. شنوره زبانی ساده و طنزی شیرین دارد. به همین خاطر با وجودی که برخی از داستانهای کتاب بهغایت غمانگیزند، به هنگام خواندنشان با یک چشم میگریی و با آن یکی چشمت میخندی.
خواندن کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و طنز پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آن وقت ها که هنوز ریش پدر قرمز بود
«ولی حالا... زمستان ۱۹۲۸ بود و هوا آنقدر سرد که مدام مجبور بودیم برای گرم شدن به موزه پرگامون پناه ببریم. متأسفانه آن بار از هیچیک ازآشنایانمان خبری نبود. با این حال هنوز امکان داشت که سروکلهشان پیدا شود. البته شاید هم به خاطر سرمای آن سال از آمدن به آنجا صرفنظر کرده بودند. برای اینکه خیلیهایشان دستتنها کاسبی میکردند و درآمدشان آنقدر نبود که بتوانند اجاق یا حتی بخاری هیزمی بخرند.
البته من و بابا فقط برای دیدن دوستانمان که نمیرفتیم. رفتنمان دلیل دیگری هم داشت: معمولاً اگر در کاری به دکهدارها و معرکهگیرها کمک میکردیم، امکان داشت که مثلاً یک بلیت دایم مجانی بهمان بدهند. یا حتی ممکن بود که در ازای کار چند مارک پول دربیاوریم.
برای همین از همه بیشتر از برپایی سیرک بزرگ عجیبالخلقهها خوشحال شدیم. همین که دیوارهای چوبی و آماده را از کامیون پیاده کردند و ستونهای اسکلتِ سیرک عظیمالجثه به هم متصل شدند، من و بابا چنان جدی آستین بالا زدیم و مشغول کار شدیم که روز بعد موقع تقسیم کار خیلی عادی ما را هم صدا زدند، انگار که ما هم از خودشان بودیم.
بالای ورودی سیرک که با پلاکاردهای فوقالعاده قشنگ و پوسترهای رنگ و وارنگ تزیین شده بود، یک پاگودای۱۴ بزرگِ زنگولهای کار گذاشتهبودند. آخر صاحبِ سیرک فکر میکرد پیله چربی زیر چشمش او را بگویینگویی شبیه آسیاییها کرده است. از این گذشته با لباسهایی که میپوشید، سعی میکرد تا حد امکان خودش را چینی یا ژاپنی جا بزند. آن هم در حالی که فقط اهل نویکولن۱۵ برلین بود. از این گذشته آنقدر قدبلند و غولپیکر بود که حتی با آن لباسهای بدل هم هیچکس باور نمیکرد که آسیایی باشد. تنها چیزیاش که یک کمی به چینیـ ژاپنیها میخورد کله طاسش بود.»
حجم
۹۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه
حجم
۹۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه