کتاب بابابزرگ سبیل موکتی
معرفی کتاب بابابزرگ سبیل موکتی
کتاب بابابزرگ سبیل موکتی نوشتهٔ علی اصغر سیدآبادی و ویراستهٔ احمد پورامینی است. نشر افق این رمان نوجوان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بابابزرگ سبیل موکتی
کتاب بابابزرگ سبیل موکتی از علی اصغر سیدآبادی دربارهٔ سبیل بابابزرگ «توتفرنگی» است. «توتفرنگی» اسم مستعار پسر داستان است. پدر و مادر او به مسافرت رفتهاند و او پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند. او پدربزرگ و مادربزرگش را خیلی دوست دارد، اما گاهی دلش بدجوری برای پدر و مادرش تنگ میشود. پدربزرگ و مادربزرگش هم غصهٔ او را میخورند، اما کاری از دستشان برنمیآید؛ باید صبر کنند و صبر کنند و صبر کنند. حالا چرا اسم پسر این داستان «توتفرنگی» است؟ روزی در مدرسه بچهها بازیای راه انداختند که هر کسی اسمی برای دیگری بگذارد و اینطوری شد که از آن موقع، اسم خیلی از بچهها به انواع و اقسام میوهجات و خوراکیها تغییر کرد.
ماجرای این داستان از زمانی شروع میشود که سبیل بابابزرگ رشد میکند و رشد میکند و همینطور رشد میکند؛ تاجاییکه دیگر حتی ورود بابابزرگ به خانه سخت میشود. توتفرنگی سعی دارد این راز را پیش خودش نگه دارد، اما امان از روزی که این خبر به گوش یک خبرنگار میرسد و همهٔ عالم از ماجرا باخبر میشوند. در خانه غوغا بر پا میشود. بابابزرگ و مادربزرگ آدمهای مهماننوازی هستند و تمام خبرنگاران و فیلمبردارها را به خانه راه میدهند و بابابزرگ تنها بهخاطر شادی نوهاش و تمام بچهها حاضر میشود با آنها همکاری کند. در مدرسه بچهها مدام از سبیل بابابزرگ پرسوجو میکنند و دلشان میخواهد با سبیل او بازی کنند و سوارش شوند. این ماجرا ادامه دارد و سبیل بابابزرگ روزبهروز بزرگتر میشود. بابابزرگ دلش میخواهد با سبیلش برای شادی بچهها کاری کند، اما فکری به ذهنش نمیرسد. او توتفرنگی را مأمور میکند تا دربارهٔ این موضوع فکری کند و نقشهای بکشد. اینطور میشود که هیئتمدیرهٔ خلوچلها تشکیل میشود. توتفرنگی به کاری که میخواهند بکنند امیدوار است، اما همهچیز قرار نیست بهراحتی پیش برود.
علی اصغر سیدآبادی در این کتاب به مسائل مهمی پرداخته است؛ مثل مسئولیتپذیری بچهها و سپردن نقش به آنها از سمت بزرگترها. توتفرنگی فرشتهٔ نجات بابابزرگ میشود تا او را از دست خبرنگارها نجات دهد و نقشهای بکشد تا بتوانند کاری مفید با سبیل بابابزرگ انجام دهند. در این کتاب به اهمیت کار گروهی پرداخته شده است. زمانی که هیئتمدیرهٔ خلوچلها با اعضای کودک و سه بزرگسال خود تشکیل میشود به بچهها یادآوری میکند که تشکیل هر گروهی نیاز به قوانین دارد. نیاز است فردی رهبری این گروه را بر عهده بگیرد و به آنها یاد دهد هنگام گفتوگو و تبادل نظر چگونه برخورد کنند. هیئتمدیرهٔ خلوچلها به بچهها نشان میدهد که کار گروهی فرازونشیبهای خاص خود را دارد و تصمیمگیری برای یک موضوع در یک گروه سخت است؛ چون باید همهٔ اعضا با آن تصمیم موافق باشند. با این اوصاف این هیئتمدیره با مدیریت «توتفرنگی» کاری از پیش میبرد؟
خواندن کتاب بابابزرگ سبیل موکتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که دوستدار ادبیات داستانی هستند، پیشنهاد میکنیم.
درباره علی اصغر سیدآبادی
علی اصغر سیدآبادی در سال ۱۳۵۰ در سیدآباد به دنیا آمد. او مروج کتابخوانی، نویسندهٔ کودک و نوجوان و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان است. از این نویسندهٔ ایرانی بیش از ۵۰ کتاب منتشر شده که موضوع برخی از آنها مباحث نظری ادبیات کودک و نوجوان و باقیْ داستان و شعر برای کودکان و نوجوانان است. سیدآبادی در سال ۱۳۹۷ از سوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بهعنوان یکی از کاندیداهای ایرانی برای دریافت جایزهٔ آسترید لینگرن معرفی شد. «بابا بزرگ سبیل موکتی» یکی از رمانهای او برای نوجوانان است.
بخشی از کتاب بابابزرگ سبیل موکتی
«خانم فیلمبردار پیش ما برگشت. به بابابزرگم گفت: «برنامه را برای کودکان میسازیم، اما این جوری نمیشود.»
بابابزرگم بهش گفت: «چهجوری میشود؟»
خانم فیلمبردار گفت: «باید کاری بکنیم که بچهها خوششان بیاید!»
من گفتم: «بچهها خوششون میآد خانم! اونا سبیل بابابزرگمرو دوست دارن.»
بابابزرگم به خانم فیلمبردار گفت: «اگر من و نوهام قصه تعریف کنیم، فکر کنم بچهها بیشترخوششان بیاید!»
خانم فیلمبردار گفت: «پس تا همکارمان بیاید، شما هم آماده بشوید!»
من و بابابزرگ نمیدانستیم چهجوری آماده بشویم. مامانبزرگم گفت: «پس یک چایی بخوریم تا آماده شویم!»
بابابزرگم گفت: «خانم اجازه بده من خودم برم بیارم تا بیشتر آماده شوم!»
من پرسیدم: «آماده شدن یعنی چایی آوردن؟» بابابزرگم خندید. مامانبزرگم گفت: «صداتونرو بیارین پایین فکر نکنن ما بلد نیستیم آماده بشیم و آبرومون بره.» ما سهتایی پقی خندیدیم. بعدش بابابزرگ چایی آورد. همگی ایستاده چاییهایشان را خوردند.
این جوری شد که من و بابابزرگم یکعالمه قصه دربارهٔ سبیلش درست کردیم. بابابزرگم بهجای درست کردیم، گفت بافتیم. من گفتم: «قصه مگر دستکش یا کلاهه که ببافیم؟»
بابابزرگم گفت: «قصههای ما مثل شالگردن است. قصههای ما بافتنی است.»»
حجم
۴٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۴٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
نظرات کاربران
جالب بود موضوع باحالی داشت!