کتاب خاکستر خاموش
معرفی کتاب خاکستر خاموش
کتاب خاکستر خاموش نوشته رشید آل ابراهیم در انتشارات نظری به چاپ رسیده است.
ادر این کتاب اشعاری از رشید آل ابراهیم با موضوعات مختلفی همچون وطن، عشق و... میخوانید.
مطالعه این کتاب را به علاقهمندان به شعر و قطعات ادبی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خاکستر خاموش
وطنم:
من هم مثل توأم
هوای دلم ابریست
بغضی به وسعت باران در گلو دارم...
رشید آل ابراهیم (زرشید)
مگر نه اینکه تو از من همیشه بیزاری؟
مگر نه اینکه کسی را به غیر من داری؟
مگر نه کشتهایم با عذاب پیدرپی
چرا ز کشتهی خود دست برنمیداری؟
اگر که نغمهی عشقی هنوز بر لب توست
چرا پس اینهمه بیرحمی و دلآزاری؟
مرا چه بیم از امواج خستهی توفان
همان فراز و فرودی که گشته تکراری
غزالی و چه گریزانی از من عاشق
هنوز ماندهام اینجا به شوق دیداری
رد پایت بر دل ویرانه میماند اگر
میکند دیوانهام اما تو میدانی مگر؟
از تمام شهر میترسم که با این خاطرات
مثل هیزمهای شومینه بمانم شعلهور
غرق در سوز زمستان است بغضم یخزده
گرمی آغوش میخواهم نه چیزی بیشتر
میزند آتش به جانم خاطراتت بیگمان
خاطرم را کم بیازار و نزن بر دل شرر
عشق نو باشد مبارک، دست بردار از سرم
بیخیالم شو، نیا در خوابهایم اینقدر
کمند دلیران
تا شوم رامت کمند دلبران لازم نبود
پلک چون تیر و دو ابروی کمان لازم نبود
خیره بر من گفته بودی با تو میمانم عزیز
باورم شد ماندنت اما بیان لازم نبود
حس من از روز اول گفته بود از رفتنت
در نماندنهای تو شک و گمان لازم نبود
خوب میدانم بهارت سهم من هرگز نبود
وقت رفتن خشخش برگ خزان لازم نبود
حال و روزم گرچه شد بعد از تو سرشار غزل
وصف حال این پریشان "مهربان" لازم نبود
قایق شکسته
گلواژههای عشق که پرپر نمیشود
عاشق که هیچ وقت ستمگر نمیشود
دل را به موج هرشب دریا زدی ولی
این قایق شکسته، شناور نمیشود
کوتاه بود همچو گلی عمر عشق تو
رفتی و رفتن تو که باور نمیشود
گفتی مکن گلایه که عشقت ستمگریست
این رسم دلبرانه که بهتر نمیشود
مثل نسیم شانه زدی موی قاصدک
خاطر که با نسیم مکدر نمیشود
لبخند جادو گونهات را دوست دارم
گیسوی شب بو گونهات را دوست دارم
بانوی زیبای خرامان پلک طناز
چشمان آهو گونهات را دوست دارم
یادآور فصل بهاری چون میآیی
وصف پرستو گونهات را دوست دارم
آواز خوان شو، مهربان شو ای که بسیار
آواز تیهو گونهات را دوست دارم
ای ماه بیهمتا، طلای سومناتم
آن خال هندو گونهات را دوست دارم
رقصنده در دریاچهی شیدایی و ناز
آرامش قو گونهات را دوست دارم
هرچه غزل تقدیم قصر بوسههایت
لبهای کندو گونهات را دوست دارم
بیگانه
عاشق نبودی تو اگر! دیوانهام کردی چرا
ای آشنا با خود بگو، بیگانهام کردی چرا
قلب تو تنها خانهی من بود و بودی باخبر
من را چنین آواره و بیخانهام کردی چرا
زیبای من، لیلای من، رویای این شبهای من
سوزنده و آتش به دل، پروانهام کردی چرا
شاید تو لیلا نیستی، دلدار شیدا نیستی
با گوشهی چشمی چنین ویرانهام کردی چرا
آخر مرا که مستی از چشمان تو آموختم
لبریز جرعه جرعهی مستانهام کردی چرا
هرچند فرهادت شدم عشقت ولی شیرین نبود
با اینهمه تلخی بگو دیوانهام کردی چرا
پشیمانی
نشسته غم به دلم باز وقت مهمانیست
ستم مکن که جفای تو عین ویرانیست
غزل غزل به فدایت سرودهام با اشک
که بند بند وجودم به مرثیت خوانیست
اگر چه دم زده بودی از عاشقی اما
گذشتی از من و چشمم هنوز بارانیست
شب است و پرسهزنان میروم به خاطرهها
هوای خاطره ها غرق در پریشانیست
گذشتی از من و رفتی، تو را نمیبخشم
اگرچه عاقبت کار تو پشیمانیست
شب گریه
خوابهایم همه کابوس شد از رفتن تو
زندگی غرق در افسوس شد از رفتن تو
حجم
۶۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه