کتاب جوهر نامرئی
معرفی کتاب جوهر نامرئی
کتاب جوهر نامرئی نوشتهٔ پاتریک مودیانو و ترجمهٔ الهام دارچینیان است. نشر قطره این رمان معاصر فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب جوهر نامرئی
کتاب جوهر نامرئی رمان پاتریک مودیانو است. این رمان که در ردهٔ آثار فاخر ادبیات قرار میگیرد، در فرانسه جزو پرفروشترینها بوده و به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. مودیانو در این رمان موضوعی را روایت میکند که ویژهٔ خود او است؛ یادآوری خاطرات و سیالبودن هویت. نویسنده در این رمان به خواننده نشان میدهد که خاطراتی که جستهگریخته به یاد میآورد، چندان قابل اتکا نیستند و هویت انسان همیشه در حال تغییرکردن است. در داستان «جوهر نامرئی»، «ژان ایبن» (کارآگاه خصوصی جوان) به مأموریت پیداکردن دختری گمشده فرستاده میشود، اما کندوکاوش به نتیجهای نمیرسد. سالها بعد، این کارآگاه جوان جستوجو را از سر میگیرد. سرنوشت دختر گمشده و کارآگاه جوان چه میشود؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب جوهر نامرئی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره پاتریک مودیانو
پاتریک مودیانو در ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ به دنیا آمد. او نویسنده و فیلمنامهنویس قرن بیستم میلادی و اهل فرانسه و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهرههای مهمّ ادبی فرانسه به شمار میرود. نخستین رمان این نویسندۀ فرانسوی، «خیابان بوتیکهای تاریک» بوده است. نام مودیانو در دههٔ ۱۳۸۰ شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله پس از اینکه در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزۀ نوبل شد، تب ترجمۀ آثارش شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمۀ آثار او هجوم آوردند. رمان «خاطرات خفته» اثر پاتریک مودیانو، چندینبار در ایران به فارسی برگردانده شده است. جز کتابهای یادشده، «مرا نگین کوچولو مینامیدند»، «در کافه جوانی گمشده»، «افق»، «سیرکی که میگذرد»، «جوهر نامرئی» و... نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب جوهر نامرئی
«چیز زیادی نبود. روزهای بعد به نشانیهایی که در سررسید آمده بود سر زدم. متأسفانه آدرس کامل نبود. بعدازظهری که بلوار برون را گز میکردم، بلواری بین دو ردیف ساختمانهای تودرتو که گویی تمامی نداشت، یقین دانستم که امکان ندارد میکی دوراک را در آن بلوار پیدا کنم، یا آندره روژه و پیِر کوچولو را در خیابان ویتروو و ۷۶۷۴ PRO جواب تلفن را نمیداد. اثری از آنیتا نبود. شناسایی نامها بدون نشانی غیرممکن بود. راستش را بخواهید جرئتِ رفتن به خیابان ایوُن ـ ویلارسو را نداشتم. دفترچهٔ راهنمای تلفن را باز کردم و به شمارههای گوناگونی که به ساختمان شمارهٔ ۵ مربوط میشد زنگ زدم. هربار میگفتم: «میتوانم با ژوزه حرف بزنم؟»، اما پس از سه جواب منفی، از تکرار کردن آن جمله دست کشیدم. خلاصه، سررسیدِ نوئل همان احساسِ سردرگمی برگهٔ اوت را در آدمی به وجود میآورد. که جز اطلاعاتی مختصر چیز دیگری از آن به دست نمیآمد، اطلاعاتی مثل، تاریخ و محل تولد نوئل لُفِبور، نشانی خانهاش در منطقهٔ ۱۵، خیابان کنوانسیون، پلاک ۸۸، و نیز برِنوس نامی که کارت تحویلِ بستههای پستی جاماندهٔ نوئل را به اوت داده بود، و آن جناب برِنوس بدون آنکه توضیح بیشتری بدهد، فقط گفته بود: یکی از دوستان نوئل لُفِبور است.
بله، زندگی پرسشهای بیپاسخمانده بسیار دارد. این فکر وقتیکه از برگهٔ تجسس ناقص را در پوشهٔ آبی آسمانیاش خواندم با قدرت کمتری به ذهنم هجوم آورد تا وقتی سررسیدِ نوئل را که پُر بود از صفحههای نانوشته ورق میزدم. از سیصد و شصت و پنج روز سال، نوئل لُفِبور فقط به حدود بیست روز اهمیت داده بود. با دستخط درشتش و با یادداشتهایی بسیار مختصر، آن بیست روز را از ورطهٔ نیستی بیرون کشیده بود. هرگز نمیشد دانست در روزهای غیر از آن بیست روز اوقاتش را چگونه میگذرانده، با چه کسانی ملاقات میکرده و کجاها رفتوآمد میکرده است. بین آنهمه صفحهٔ خالی و سفید، نمیتوانستم از آن جمله چشم بردارم، جملهای که هربار سررسید را ورق میزدم غافلگیرم میکرد: «اگر میدانستم...»؛ آن جمله صدایی بود که سکوت را میشکست، صدای کسی که گویی میخواسته راز مگویی را در گوشتان بگوید، اما پشیمان شده یا وقت نکرده است.»
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه