کتاب نخودی و قند عسل
معرفی کتاب نخودی و قند عسل
کتاب نخودی و قند عسل نوشتهٔ جودی بلوم و ترجمهٔ پرناز نیری است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده و جلد اول از مجموعهٔ «قندعسل» است.
درباره کتاب نخودی و قند عسل
کتاب نخودی و قند عسل که رمانی برای کودکان است، ده فصل دارد. روابط بین دو فرزند کمسنوسال یک خانواده، موضوع و محوری است که مجموعهٔ «قندعسل» به آن پرداخته است. «پیتر» ۹ سال دارد. برادر کوچکش «فارلی» که همه او را «قندعسل» صدا میزنند، سهٔساله است. او یک آتشپارهٔ تمامعیار توصیف شده است و لجبازیها و شیطنتها و خرابکاریهایش ماجراهای طنزآمیزی را به وجود میآورد. آن دو با پدر و مادرشان در یک آپارتمان قدیمی در نیویورک زندگی میکنند. کارهای قندعسل همیشه پیتر را کلافه میکند. او از اینکه دیگران با قند عسل به مهربانی رفتار میکنند، دلخور است. قندعسل بیشتر اوقات سعی میکند مانند پیتر رفتار کند و پدر و مادر برای وادارکردن او به کار درست، پیتر را وا میدارند که آن کار را انجام دهد. مجموعهٔ حاضر در چهار جلد با نامهای «نخودی و قندعسل»، «سوپر قندعسل»، «خلبازیهای قندعسل» و «دو قندعسل» منتشر شده است.
خواندن کتاب نخودی و قند عسل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نخودی و قند عسل
«فردای آن روز، تمام روز باران آمد. پدرم ازم پرسید که دلم میخواهد به سینما برویم؟ پرسیدم: «فقط من و شما؟»
گفت: «نه، سهتایی با هم.»
گفتم: «برای قندعسل که زوده سینما بره؟»
ــ شاید، ولی اگه اونجا هم نریم نمیدونم چه کار دیگهای میتونیم بکنیم. این کار خودش چند ساعت از وقتمونرو پُر میکنه.
بهش پیشنهاد دادم: «چندتا جوراب بهش بدید بازی کنه، میدونید که از این کار خیلی خوشش میآد.»
گفت: «جوراببازی که یک بعدازظهر کامل طول نمیکشه. برای همین فکر کردم بریم سینما.»
پدرم به مجلهٔ نیویورکش نگاه کرد و گفت: «تو سینمای محل، فیلم زندگی خرسهارو نشون میدن. دوست داری بریم همین فیلمرو ببینیم؟»
پرسیدم: «دربارهٔ چی هست؟»
پدرم گفت: «لابد دربارهٔ زندگی خرسهاست. نوشته، فیلم مخصوص خانوادهست.»
داشتم به یک فیلم خوب وسترن که صحنههای بزنبزن باحال دارد فکر میکردم یا به یکی از آن فیلمهای گروه سنی بالا که اگر بالای هفده سال یا با پدر و مادرت نباشی تو سینما راهت نمیدهند. اما پدرم تصمیم خودش را گرفته بود: همان فیلم زندگی خرسها!
بهش گفتم اگر بخواهیم از خانه بیرون برویم، باید قبلش قندعسل را تمیز کند. دیگر سرووضعش حسابی کثیف و به همریخته شده بود. به نظرم حتی شب پیش، پدرم لباس خواب تنش نکرده بود. از دیروز صبح که مادرم رفته بود، همان بلوز یقهاسکیاش تنش بود.
ساعت یک بعدازظهر آمادهٔ رفتن بودیم. بارانی و چکمههای پلاستیکی مخصوص بارانمان را پوشیدیم و پدرم هم چتر سیاه بزرگش را برداشت. مشکل بزرگ نیویورک این است که تا باران شروع میشود تاکسی سخت گیر میآید. خوشبختانه، سینمایی که ما میخواستیم برویم خیلی از خانهمان دور نبود. برای همین، پدرم گفت پیاده برویم که برایمان خوب هم هست. تو خیابانها یکعالمه چالهٔ آب درست شده بود و حسابی باران میبارید. خیلی دوست دارم زیر باران راه بروم. بهخصوص زمانهایی که هوا خیلی سرد نیست. باران که به صورتم میخورد، خیلی خوشم میآید.
من از رو چالههای آب میپریدم و پدرم هم ردشان میکرد، اما قندعسل نه. تو تمام چالهها پرید و مثل یک اردک کوچولو به اطراف آب پاشید. تا به سینما برسیم، پاچههای شلوارش حسابی خیس شده بودند. پدرم بردش دستشویی مردانه و یک مشت حولهٔ کاغذی تو پاچههای شلوارش چپاند که با پاهای تر، تو سینما نچرخد. قندعسل اولش ناراحت بود و مدام غُر میزد، اما تا پدرم یک پاکت بزرگ ذرت بوداده برایش خرید، پاچههای پُر از کاغذش را فراموش کرد.»
حجم
۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه