کتاب ایران شهر (جلد اول) محمدحسن شهسواری + دانلود نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ایران شهر (جلد اول)

کتاب ایران شهر (جلد اول)

دسته‌بندی:
امتیاز
۴.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ایران شهر (جلد اول)

کتاب ایران شهر (جلد اول) نوشته‌ٔ محمدحسن شهسواری است و شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. این رمان ماجرای اشغال و سقوط خرمشهر را بازگو می‌کند. جلد اول آن به روزهای اول جنگ و پیش از آن می‌پردازد.

درباره کتاب ایران شهر (جلد اول) 

کتاب ایران شهر (جلد اول) داستانی چند جلدی است که به روایت شهر خرمشهر از روزهای اول جنگ تا سقوط می‌پردازد. 

خواندن کتاب ایران شهر (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌هایی در حوزهٔ دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ایران شهر (جلد اول)

«سال ۱۲۷۵ خورشیدی، یعنی همان سالی که رضا سوادکوهیِ نوزده‌سالهٔ قزاقِ فوجِ سوادکوه نگهبانِ سفارت آلمان در تهران بود، غلامحسین، پدربزرگ سهراب، در روستای ایرانهٔ ملایر به دنیا آمد. ایرانه، زادگاه باباطاهر عریان، به باغ‌های انگورش هم معروف بود. صبح یکی از روزهای بهاری، غلامحسین هفده‌ساله، که پُرشروشورترین جوان آبادی بود، قلمه‌های جوان باغ پدری را که تازه ریشه زده بودند از مخزن درمی‌آورد و در باغ می‌کاشت که خبردار شد، بنا به قاعدهٔ بُنیچه، باید به فوج قزاق بپیوندد. بنیچه تعهد اهالی هر روستا برای آماده کردن عده‌ای سربازِ حکومت بود. برخلاف جوانان دیگر، غلامحسین از شنیدن این خبر آسمان را سِیر می‌کرد. تصور آن یراق‌های براق و تفنگ‌ها و سرنیزه‌ها و سلاح‌های عجیب‌وغریبی مثل مسلسل ماکسیم و شصت‌تیر، که فقط نام‌شان را شنیده بود، شانه‌های پهنش را از شوق به لرزه می‌انداخت.

تا پنج سال بعد که در آتریاد همدان مشغول بود، روزهای چندان پرهیجانی نداشت. تازه از قزاق ساده به درجهٔ وکیلی یا همان گروهبانی امروز رسیده بود که خبر رسید رضاخان میرپنج، معروف به «رضا ماکسیم»، به فرماندهی آتریاد یا همان تیپ همدان منصوب شده.

یکی دو ماه بعد، رفاقتی آشکار اما پراحتیاط بین افسر مافوق و درجه‌دار زیردست جان گرفت. یکی از اولین روزهای سرد دی بود. میرپنج سوادکوهی پس از نظم و نسق دادن به آتریاد، به قصد شکار قوچ و میش ارمنی که خیلی نامش را شنیده بود، راه افتاد سمت شکارگاه لشگردَرِ ملایر. شنیده بود بهترین شکارچی و راه‌بلد فوج قزاق و بلکه کل منطقه وکیل غلامحسین ایرانه‌ای است. به‌جز غلامحسین و میرپنج، یک نایب اول و یک یاور و یک تابین یا سرباز صف هم همراه‌شان بود. شب اول شکار، تابینِ درشت‌اندام محلی همه‌چیز را به باد داد. مراقب آتش و تفنگ‌های شکاری گروه بود که، از ترسِ ماری که بیرون چادر از روی پایش رد شد، ناخواسته لگدی به ردیف تفنگ‌های شکاری زد و همهٔ تفنگ‌ها از دره پرت شد و گروه پنج‌نفره بی‌سلاح ماند. سرباز نگون‌بخت از ترس غضب میرپنج عن‌قریب قبض روح می‌شد. غلامحسین ناگهان با مشت و لگد به جان او افتاد تا جانش را نجات دهد. می‌دانست فرمانده بسیار دوست دارد شفیع زیردستان به نظر برسد. چنین هم شد. تابین جان به در برد و فقط کبودی مشت و لگدهای غلامحسین بر تن و صورتش ماند. اول صبح فردا، از کوه پایین آمدند و به قصد پیدا کردن اسلحه‌ها زدند به دلِ دره. کمتر از یک ساعت بعد، غلامحسین زودتر از بقیه متوجهِ گلهٔ گرگی شد که تعقیب‌شان می‌کردند؛ حداقل ده گرگ. این را به افسر مافوق گفت. میرپنج لحظه‌ای به دور و بر نگاه کرد. درختچه‌های سماق و بادام و انجیر کوهی و زالزالک دورشان را گرفته بود. افسر گفت وکیل مزخرف نگوید، گرگ کجا بود. غلامحسین بلافاصله از گروه جدا شد و شروع کرد به لنگیدن. چند لحظه بعد، سر و کلهٔ دو تا از سرکش‌ترین گرگ‌ها از میان درختان پیدا شد. غلامحسین جهید و دوید و نزدیک گروه شد و گفت قربان، گرگ‌ها اول به ضعیف‌ها حمله می‌کنند. میرپنج گفت پس حتماً پا گذاشته‌ایم به قلمروشان. بعد رو کرد به بقیه و گفت به حالت جنین روی زمین بخوابند.»

نظرات کاربران

ریحانه
۱۴۰۲/۰۹/۲۸

لطفا بقیه مجلدات رو هم بذارید

Rooh
۱۴۰۲/۱۰/۰۵

لطفاً جلدهای بعدی را هم بذارید. منتظریم.

sayed Mahdi
۱۴۰۲/۱۲/۲۶

عشق پهلوانی میکند خاک عاشق می پرورد عقیده خاک را حاصل+خیز میکند...

بریده‌هایی از کتاب

این‌که سلطنت‌طلب‌ها طوری حرف می‌زنند انگار مردم ایران یک روز از خواب بیدار شدند و دیدند کاری ندارند، گفتند بگذار یک انقلابی هم بکنیم بد نیست. آخر کی یادش رفته کودتا علیه دولت ملی مصدق را، این‌که بعد از کودتا چه‌طور کریم پورشیرازی را زنده‌زنده سوزاندند و اشرف و شاه نگاه کردند؟ چه کسی یادش رفته آن‌همه کشتار ۱۵ خرداد و ۱۷ شهریور را؟
Hakime Zare
کی یادش رفته جنایات ساواک، مخوف‌ترین سازمان امنیتی دنیا، را؟ حضور هشتاد هزار مستشار آمریکایی که کسی بدون اجازهٔ آن‌ها آب نمی‌خورد، کاپیتولاسیون، از دست دادن بحرین، بی‌سوادی مطلق هفتاد درصد از مردم، این‌که هفتاد و پنج درصد از مناصب عالی‌رتبه در دست فقط چهل خانواده بود، سه هزار کاباره و فاحشه‌خانه، این واقعیت که فقط طی سه سال آخر حکومت، مقامات دربار و دولت از قراردادها یک میلیارد دلار رشوه گرفتند، تأمین شصت و پنج درصد نفت مورد نیاز اسرائیل...
Hakime Zare
آخر چه‌طور می‌شود به چیزی افتخار کنی که برای رسیدن به آن هیچ تلاشی نکرده‌ای؟
Hakime Zare
سعدی جلیل اصفهانی، معروف به «مهندس بابک»، از معروف‌ترین شکنجه‌گران ساواک بود که عالی‌ترین دوره‌های شکنجه را زیر نظر سیا و موساد دیده بود.
Hakime Zare
ما به یک انقلاب دیگر هم نیاز داریم تا کسانی سر کار بیایند تا به مردم بفهمانند که اگر می‌خواهند ابرقدرت یا حداقل قدرت منطقه‌ای شوند، باید تک‌تک‌شان مثل شهروندانِ یک ابرقدرت زندگی کنند؛ روزی حداقل هشت ساعت کارِ مفید، قانونمندی، احترام به حقوق همدیگر و هزار کار به‌دردبخورِ دیگر که این روزها مردم عادی آمریکا و فرانسه و آلمان و ژاپن می‌کنند. از کرهٔ جنوبی هم این روزها همین خبرها می‌رسد و حالا ببین کی بشود برای رسیدن به این کشوری هم که تا دیروز نمی‌توانستیم روی نقشه پیدایش کنیم حسرت بخوریم.
Hakime Zare
دیشب کبری‌خانم سهراب را کنار کشیده بود که وقتی دعوا توی خانه‌ای زیاد می‌شود، تقصیر مرد است و وقتی دعواها زیاد کش پیدا می‌کند، تقصیر زن است.
n.movahedi
اما در این سال‌ها، جاسوسان انگلیسی حتا لحظهٔ مبال رفتن فلان درجه‌دار پاس‌بخش را هم گزارش داده بودند. غلامحسین به‌خاطر همین بی‌خبری یقین داشت شاه به‌زودی فرمان جنگ خواهد داد و کشور یکپارچه نبرد خواهد شد در برابر متجاوزان اجنبی. همین امید شیرین را در خیال می‌پروراند و خمیده به سمت بندر می‌رفت که ناگهان زمزمهٔ چند سرباز هندی را نزدیک خود شنید. تا به خودش بیاید و آرایش جنگ بگیرد، سه سرنیزه، هم‌زمان، قلب و کتف و شکمش را شکافت.
Hakime Zare
باور نمی‌کرد آقا سیدجواد عرفان و فلسفه هم به دخترش آموخته باشد. از مقدمات شرح اشارات خواجه نصیر تا شرح الهدایة الاثیریهٔ ملاصدرا و شرح منظومه. و ادبیات فارسی هم به‌کمال؛ سعدی و مولانا و حافظ و جامی.
Hakime Zare
بعد از قدرت گرفتن حزب بعث، عراق همیشه دلش می‌خواسته به ایران حمله کند. مگر چند بار این کار را نکرد؟ سال ۴۸، سال ۵۲.
Hakime Zare
«امشب از اسپارتاکوس می‌آیم. چشمانِ بی‌شرم دزدان در پی زن و فرزندت باشند وقتی خودت، برای آزادیِ همان دزد، بر صلیب آزادگی با چشمانی بی‌فروغ جان داده باشی. امشب از اسپارتاکوس می‌آیم و از زمین و زمان تو را می‌خواهم.»
Hakime Zare

حجم

۴۳۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۴۳۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان