کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای
معرفی کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای
کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای، نوشته کیومرث حیدری که انتشارات کوله پشتیآن را منتشر کرده است. این رمان حاصل سالها تلاش و بازنگریهای نویسندهیآن است. کتاب روایتی واقعگرا را دنبال میکند.
درباره کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای
راوی و نیما و قادر سه مهندس هستند که در یک پروژه با هم همکاری میکنند. راوی پیر شده است و به داستان برگشته تا خاطرات آن را مرور کند. این سسه نفر با هم کار میکنند و اتفاقات متفاوتی را از سر میگذارند مانند عشق و خیانت. راوی و قادر هر دو عاشق یک نفر هستند اما راوی ترسوتر از آن است که این علاقه را نشان دهد. در یک خیانت سه نفرسی جمع میشوند تا خائن را بین خودشان پیدا کنند. کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای سرشار از اتفاقات جذاب و پر کشش است که خواننده را با خودش همراه میکند.
خواندن کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب خاطرات پادوی یک گلفباز حرفهای
حق با سرهنگ بود. من چیزی از خودم نداشتم. ماترک پدری شهرستانی که سعی کرده بود سالم زندگی کند، چقدر میتوانست باشد؟ سرهنگ دلداریام داد. سالم زندگی کردن و پولدار شدن، سخت است پسرجان.
اولین روزهای بعد از دانشگاه بود. عمر عکس و قاب کنار خرس از یک سال تجاوز نمیکرد. بعد از چند سال رفاقت و زندگی دانشجویی کنار هم، هر کدام از ما سه جوان توی قاب باید بهترتیب ساکمان را میبستیم و دانشگاه را ترک میکردیم. دانشجویی همین است. تمام که میشود برخی درست از همان راهی که آمدهاند برمیگردند. برخی ممکن است در همان شهر و همان دانشگاه ماندگار شوند. برخی هم به راه خود ادامه میدهند.
من علاقهای به برگشتن نداشتم. فکر برگشت باعث میشد حس کنم به جمع گروهی از همشاگردیهای دوران دبستان اضافه شدهام که با تنبیه موردعلاقهٔ آقای محبوس، معلم کلاس چهارم دبستان، بعضی یک پایه و بعضی دیگر دو پایه سقوط میکردند، حتی برای یک زنگ. در غیاب نیما، ماندن در آن شهر و آن دانشگاه آزارم میداد. درسم که تمام شد، بلافاصله با قادر خداحافظی کردم و راهی ترمینال شدم. بیآنکه به برنامهٔ مشخصی فکر کرده باشم، سر از پایتخت درآوردم. انگار همین دیروز بود. به پشتی صندلی اتوبوس تکیه کرده بودم، با چشمهای بسته. تصویری مبهم از آینده را تصور میکردم. اندکی دلشوره داشتم. نمیدانم شاید تعدادی از سلولهای تودار گوشه و کنار مغزم میدانستند تنها با چند سؤال ساده در مورد روش صحیح شانه کردن مو، شانس خود را برای شغلی مانند تدریس معادلات دیفرانسیل از دست خواهم داد. اتفاقی که برای یک عده در «موردتأیید نیست» خلاصه میشد اما برای من، تمام گذشته و آینده بود. گذشتهای که صرف یاد گرفتن معادلات دیفرانسیل شده بود و آیندهای که این یادگیری، ارزشی برایش نداشت. جوانتر که بودم، مدتی دستوپا زدم. امیدوار بودم اتفاق مثبتی رخ دهد. بیفایده بود. شاید بهخاطر ائتلاف پیری و ناامیدی، شاید هم به دلایل دیگر، در هر حال دست از پیگیری بینتیجه و از این اتاق به آن اتاق رفتن بیهوده برداشتم. کی؟ خودم هم نمیدانم. مهارت بسیاری از رویدادهای زندگی در پاورچینپاورچین راه رفتن بینظیر است.
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه